جدول جو
جدول جو

معنی میسان - جستجوی لغت در جدول جو

میسان
(دخترانه)
ستاره ای در صورت فلکی جوزا
تصویری از میسان
تصویر میسان
فرهنگ نامهای ایرانی
میسان
باد سار بر منش، خرامان، ستاره درخشان
تصویری از میسان
تصویر میسان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

منسوب به میسان، اهل میسان دست میسانی، نوعی پارچه که درمیسان بافته میشد: (چنانک بیکی شهرادیم پیرایند و بیکی شهر دیبا بافند... وبیکی شهرمیسانی بافند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیسان
تصویر بیسان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بسان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میشان
تصویر میشان
(پسرانه)
نام روستایی در استان کهگیلویه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میران
تصویر میران
(پسرانه)
امیران، میر (امیر) + ان (پسوند جمع فارسی)، نام روستایی در استان آذربایجان شرقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهسان
تصویر مهسان
(دخترانه)
مانند ماه، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیسان
تصویر نیسان
(پسرانه)
باران بهاری، بارانی که در اردیبهشت می بارد، نام ماه دومین ماه بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آیسان
تصویر آیسان
(دخترانه)
مثل ماه، دارای گذشته درخشان، زیبا مانند ماه، آی (ماه به ترکی) + سان (پسوند شباهت فارسی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیسان
تصویر کیسان
(پسرانه)
مانند پادشاه، دارای منش شاهانه، لقب مختار ثقفی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میزان
تصویر میزان
تراز، ترازو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیسان
تصویر خیسان
دغایی، پیمان شکنی، کاهش بها بازار سردی، بویناکی
فرهنگ لغت هوشیار
دارای مرض پیسی مبروص: وبسیار خلق پیش او (عیسی) گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان و بعضی لال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میستان
تصویر میستان
میخانه، میکده، خم خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میلان
تصویر میلان
مایل شدن، تمایل و گرایش به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیسان
تصویر نیسان
نی مانند، شبیه نی
ماه هفتم از ماه های سریانی، ماه دوم از فصل بهار
کنایه از بهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیسان
تصویر خیسان
خیساندن، خیس کردن چیزی برای آنکه آب را به خود بکشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزان
تصویر میزان
مقیاس، معیار، جمع موازین، اندازه، مقدار، سالم، سرحال، در علم نجوم هفتمین صورت فلکی منطقه البروج که درنیمکرۀ جنوبی قرار دارد، هفتمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با مهر، ترازو، در موسیقی هر یک از جملات مساوی زمانی که در یک قطعۀ موسیقی پیاپی تکرار می شود و خطی عمود بر حامل آن ها را از یکدیگر جدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میدان
تصویر میدان
محوطه ای معمولاً دایره ای شکل که چندین خیابان را به هم ارتباط می دهد مثلاً میدان مادر،
زمین معمولاً وسیع بازی و ورزش مثلاً میدان اسب دوانی،
کنایه از جنگ، نبرد، زمین جنگ و مبارزه مثلاً میدان جنگ،
مکان فروش کالایی معیّن مثلاً میدان تره بار،
مکان قابل رؤیت مثلاً میدان دید،
محل و عرصۀ انجام یک کار مثلاً میدان فعالیت، میدان عمل،
میدان دادن: کنایه از به کسی مجال و فرصت دادن که هر کار می خواهد بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیسان
تصویر غیسان
اول جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیسان
تصویر کیسان
بیوفائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسون
تصویر میسون
جوان زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
میخانه میکده: به خنجر زمین را میستان کنیم به نیزه هوا را نیستان کنیم
فرهنگ لغت هوشیار
خمش، اریبش، گرایش خمیدن خم شدن، برگردیدن منحرف شدن بیک سوشدن، رغبت کردن، خمیدگی، انحراف، رغبت، حب محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزان
تصویر میزان
ترازو، جمع موازین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میدان
تصویر میدان
صفحه زمین بی عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
مخالفت، پیمان خلاف و دروغ نام ماه هفتم است از ماههای رومیان و ماه دوم از فصل بهار را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزان
تصویر میزان
ترازو، اندازه، مقدار، مفرد موازین، هفتمین برج از برج های دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود ماه مهر در آن قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میدان
تصویر میدان
((مِ))
پهنه زمین، عرصه، محوطه ای که چند خیابان بدان وصل می شود، فلکه، جمع میادین، زمین یا محوطه بازی و مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیسان
تصویر نیسان
((نِ))
ماه هفتم از ماه های سریانی برابر با اردیبهشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میان
تصویر میان
بین، وسط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میان
تصویر میان
وسط، درون، داخل، در علم زیست شناسی کمر، کمربند، غلاف
میان بستن: کمربند بستن، کنایه از آماده شدن برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان
تصویر میان
وسط هر چیز مانند میان مجلس و شهر و یا میان باغ و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی دو رده سوارنند که به دو بازوی راه بسته میشوند و شاه از میانشان میگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میان
تصویر میان
وسط، کمر، درون، داخل، بین
فرهنگ فارسی معین