شال دستاری که بر سر می بندند، دستار، عمامه، برای مثال که فردا شود بر کهن میزران / به دستار پنجه گزم سرگران (سعدی۱ - ۱۱۹)، ازار و پارچه ای که به کمر می بستند، لنگ
شال دستاری که بر سر می بندند، دستار، عمامه، برای مِثال که فردا شود بر کهن میزران / به دستار پنجه گزم سرگران (سعدی۱ - ۱۱۹)، ازار و پارچه ای که به کمر می بستند، لنگ
میان زین. (لغت فرس اسدی). میان زین و خانه زین. (ناظم الاطباء). میان زین بود. (فرهنگ اوبهی). میان زین اسب را گویند که خانه زین باشد. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 366)
میان زین. (لغت فرس اسدی). میان زین و خانه زین. (ناظم الاطباء). میان زین بود. (فرهنگ اوبهی). میان زین اسب را گویند که خانه زین باشد. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 366)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج در 17هزارگزی شرق سنندج و 3هزارگزی کوله مرد در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، لبنیات، حبوبات، میوه جات، قلمستان و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج در 17هزارگزی شرق سنندج و 3هزارگزی کوله مرد در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، لبنیات، حبوبات، میوه جات، قلمستان و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
جامه ای که به روی جامه ها پوشند. (منتهی الارب، مادۀ وث ر) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بالشچه مانندی که پیش زین نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه بر روی زین افکنند تا نشست سوار آسان بود. ج، مواثر، میاثر. (مهذب الاسماء) ، نمدزین. ج، مواثر، میاثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرکبی از حریر و دیبا که معمول مردم ایران بوده. (ناظم الاطباء). مرکبی از حریر و دیبا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پوست شیر و دیگر ددان. (ناظم الاطباء). پوست دد. (منتهی الارب) (آنندراج)
جامه ای که به روی جامه ها پوشند. (منتهی الارب، مادۀ وث ر) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بالشچه مانندی که پیش زین نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه بر روی زین افکنند تا نشست سوار آسان بود. ج، مواثر، میاثر. (مهذب الاسماء) ، نمدزین. ج، مواثر، میاثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرکبی از حریر و دیبا که معمول مردم ایران بوده. (ناظم الاطباء). مرکبی از حریر و دیبا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پوست شیر و دیگر ددان. (ناظم الاطباء). پوست دد. (منتهی الارب) (آنندراج)
بازداری. (از دزی ج 1 ص 135). - اصحاب البیزره، بازداران. (دزی ج 1 ص 135). رجوع به بیزر شود. - علم البیزره، علمی است که درباره پرندگان گوشتخوار و راه نگاهداری و نیرو و ضعف آنها بر صید و تیمارداری آن گفتگو میکند. (از کشف الظنون). دانش بازیاری. (یادداشت مؤلف)
بازداری. (از دزی ج 1 ص 135). - اصحاب البیزره، بازداران. (دزی ج 1 ص 135). رجوع به بیزر شود. - علم البیزره، علمی است که درباره پرندگان گوشتخوار و راه نگاهداری و نیرو و ضعف آنها بر صید و تیمارداری آن گفتگو میکند. (از کشف الظنون). دانش بازیاری. (یادداشت مؤلف)
مئزر. عمامه و دستار و مندیل که بر سر بندند. (ناظم الاطباء). دستار. (از شعوری ج 2 ورق 349). دستار و مندیلی که بر سر بندند. (آنندراج) (از برهان) (از غیاث). عمامه. سربند. شالی که بر سر بندند. (از یادداشت مؤلف) : کزین کم زنی بود ناپاک رو کلاهش به بازار و میزر گرو. سعدی (بوستان). جمجمی مردانه در پای لطیف بر سرش خربندگانه میزری. سعدی. ز پیشک کله جبه، او یکی ناچخ بزد بر او که به خاکش فکند چون میزر. نظام قاری (دیوان ص 18). ، ازار. ج، میازر. (دهار) (مهذب الاسماء). شلوار. زیرجامه. (یادداشت مؤلف). به معنی زیرجامه و شلوار ظاهراً عربی است. (از آنندراج) (از غیاث) : دو روز و دو شب از آنجا همی سپاه گذشت که برنیامد ونگذشت آبش ازمیزر. فرخی. همه ساخته میزر از پرنیان ز دیبا یکی کرته ای تامیان. اسدی (گرشاسب نامه ص 190). من همچنان با میزری به میان با شیخ برفتم. (اسرارالتوحید ص 140). چنگ است عریان وش سرش سدرۀ بریشم در برش بسته پلاسین میزرش زانوش پنهان بین در او. خاقانی. مستوفیان مخفی و ابیاری و بمی وجه برات فوطه به میزر نوشته اند. نظام قاری (دیوان ص 24). ، مندیل. دستمال: میزری چه بود اگر او گویدم در رو اندر عین آتش بی ندم. مولوی. ، ته بند و چادر. (غیاث) (آنندراج)
مئزر. عمامه و دستار و مندیل که بر سر بندند. (ناظم الاطباء). دستار. (از شعوری ج 2 ورق 349). دستار و مندیلی که بر سر بندند. (آنندراج) (از برهان) (از غیاث). عمامه. سربند. شالی که بر سر بندند. (از یادداشت مؤلف) : کزین کم زنی بود ناپاک رو کلاهش به بازار و میزر گرو. سعدی (بوستان). جمجمی مردانه در پای لطیف بر سرش خربندگانه میزری. سعدی. ز پیشک کله جبه، او یکی ناچخ بزد بر او که به خاکش فکند چون میزر. نظام قاری (دیوان ص 18). ، ازار. ج، میازر. (دهار) (مهذب الاسماء). شلوار. زیرجامه. (یادداشت مؤلف). به معنی زیرجامه و شلوار ظاهراً عربی است. (از آنندراج) (از غیاث) : دو روز و دو شب از آنجا همی سپاه گذشت که برنیامد ونگذشت آبش ازمیزر. فرخی. همه ساخته میزر از پرنیان ز دیبا یکی کرته ای تامیان. اسدی (گرشاسب نامه ص 190). من همچنان با میزری به میان با شیخ برفتم. (اسرارالتوحید ص 140). چنگ است عریان وش سرش سدرۀ بریشم در برش بسته پلاسین میزرش زانوش پنهان بین در او. خاقانی. مستوفیان مخفی و ابیاری و بمی وجه برات فوطه به میزر نوشته اند. نظام قاری (دیوان ص 24). ، مندیل. دستمال: میزری چه بود اگر او گویدم در رو اندر عین آتش بی ندم. مولوی. ، ته بند و چادر. (غیاث) (آنندراج)
سوی دست چپ، خلاف میمنه. (ناظم الاطباء). سوی چپ. (آنندراج) (منتهی الارب). دست چپ. (مهذب الاسماء) (دهار). خلاف میمنه. (از اقرب الموارد). سمت چپ. سوی دست چپ. یسر. میسره. مقابل میمنه. (یادداشت مؤلف)
سوی دست چپ، خلاف میمنه. (ناظم الاطباء). سوی چپ. (آنندراج) (منتهی الارب). دست چپ. (مهذب الاسماء) (دهار). خلاف میمنه. (از اقرب الموارد). سمت چپ. سوی دست چپ. یسر. میسره. مقابل میمنه. (یادداشت مؤلف)
میسره در فارسی (جرانغار در مغولی)، چپگاه ،طرف چپ، جانب چپ میدان جنگ، جناح ایسر، مقابل میمنه، قسمتی از لشکریان که در جانب چپ میدان جنگ جای گیرند مقابل میمنه: (اصحاب مشامه درعرصات حضرت حشرگشته و میمنه بیخبر احزاب شیطان پیرامن جناب سلطان فرو گرفته و میسره غافل، جمع میاسر
میسره در فارسی (جرانغار در مغولی)، چپگاه ،طرف چپ، جانب چپ میدان جنگ، جناح ایسر، مقابل میمنه، قسمتی از لشکریان که در جانب چپ میدان جنگ جای گیرند مقابل میمنه: (اصحاب مشامه درعرصات حضرت حشرگشته و میمنه بیخبر احزاب شیطان پیرامن جناب سلطان فرو گرفته و میسره غافل، جمع میاسر