جدول جو
جدول جو

معنی میرش - جستجوی لغت در جدول جو

میرش
وفات
تصویری از میرش
تصویر میرش
فرهنگ واژه فارسی سره
میرش
مرگ دسته جمعی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میرو
تصویر میرو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران رستم هرمزان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیرش
تصویر هیرش
(پسرانه)
فشار، هجوم (نگارش کردی: هرش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میره
تصویر میره
فاسق، مردی که با زن شوهردار رابطۀ جنسی دارد، آنکه مرتکب فسق شود، فاجر، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرش
تصویر مفرش
هر چیز گستردنی، جای پهن کردن فرش
آنچه روی زمین می گستراندند و روی آن می خوابیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورش
تصویر مورش
مهره های ریز که زنان به رشته بکشند و دست بند یا گردن بند کنند، صفه، سکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میره
تصویر میره
همسر امیر، ملکه
فرهنگ فارسی عمید
قطعۀ موسیقی دوضربی یا چهارضربی با ضربه های محکم و مقطع که هنگام حرکت سربازان برای هماهنگ کردن گام های آن ها نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مِ رَ)
به معنی مخراش است. و رجوع به مخراش و مخرشه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
اسم مصدر از گرفتن. گیرندگی، تسخیر و گرفتگی و قبض، زدن با نیزه و طعنه، سرزنش و ملامت، جرم و گناه، عیب و تقصیر. (ناظم الاطباء). اما این معانی در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(رُ)
همان کورش است. (ایران باستان ج 1 ص 232). طبری گوید از جمله کسانی که بخت نصریا بخترشه گماشتۀ بهمن با خود به بیت المقدس برد، کیرش (بن) کیکوان از ولد غیلم بن سام خازن بیت مال بهمن بود و دیگر اخشویرش بن کیرش بن جاماسب الملقب بالعالم و دیگر بهرام بن کیرش بن بشتاسب بودند.. و جای دیگر گوید من لدن تخریب بخت نصر بیت المقدس الی حین عمرانها فی عهد کیرش بن اخشویرش اصبهبد بابل.... و کیرش همان کورش هخامنشی است و اخشویرش نیز خشیارشا پسر اوست. (حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص صص 213- 214) : تا بنی اسرائیل بازآمدند و دانیال پیغامبر علیه السلام در عهد بهمن اسفندیار به فرمان کیرش که پادشاه بود از دست بهمن (بر بنی اسرائیل مهتر بود) و به عمارت بیت المقدس مشغول شدند. (مجمل التواریخ و القصص ص 213). و عمر بیت المقدس بعد خرابه سبعین سنه بهمن احد ملوک الفرس و هو کیرش. (روضه المناظر ابن شحنه، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کورش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرْ رَ)
مرد ریش تراشیده واین لفظ تراشیدۀ فارسی زبانان متعرب است از عالم تحرمز و تکشمر. (آنندراج). مرد ریش تراشنده و این تصرف فارسی زبانان متعرب است که از تراشیدن که کلمه فارسی است بطور عربی اشتقاق کرده اند. (غیاث) :
امر دان گرچه گل گلشن حسن اند ولی
خارخار دل از آن شوخ مترش باشد.
فیضی (از آنندراج).
از بس که به همدمان بد یار شدی
چون حسن مترش به نظر خوار شدی
تبخال صفت کنج لبت آبله کرد
آخر به بلای بد گرفتار شدی.
منصور (از آنندراج).
هر گل که خارخار طمع سر نهد از او
در دیده بدقماش چو روی مترش است.
ملامفید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
نعت فاعلی از تحریش. برافژولندۀ قوم و سگ بر یکدیگر. (از منتهی الارب). آنکه برمیانگیزاند سگها و یا مردمان را بر یکدیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
اسم مصدر از فیریدن. تفاخر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
حجاب. نقاب. روبنده. خصوصاً روی پوش چین دار سرخ رنگی از پارچه های نفیس که بر سر عروس می اندازند. (ناظم الاطباء) : الاختمار، سیرش برافکندن خود را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میره
تصویر میره
خواجه و سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرا
تصویر میرا
میرنده، فانی: (و دیگر گویند گبران. . که ایزد اندر جهان نخستین چیز مردی آفرید و گاوی و آن مرد گیومرث خوانند و معنی گیومرث زنده گویای میرا بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزش
تصویر میزش
ادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرش
تصویر مفرش
گستردنی، فرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرش
تصویر سیرش
حجاب و نقاب و روبنده و خصوصاً روپوش چین دار
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گرفتن گیرندگی، قبض تصرف، نیزه زنی طعن، سرزنش ملامت، جرم گناه، تقصیر عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارش
تصویر مارش
جای پا، روش، رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرش
تصویر مبرش
سوهان، رنده
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان بر گرفته از واژه ریش پارسی ریش تراشیده ریش تراشیده: امردان گرچه گل گلشن حسن اند ولی خارخار دل از ان شوخ مترش باشد، (فیضی) تاز... پسر امرد و مترش ضخیم را گویند. (برهان قاطع) توضیج مترش بفتح راء معمله مشدد بصیغه اسم مفعول از باب تفعیل مرد ریش تراشیده شده و این تصرف فارسی زبانان متعرب است که از تراشیدن که کلمه فارسی است بطور عربی اشتقاق کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرش
تصویر مخرش
مخراش: بنگرید به مخراش چوب سرکج، چوب خط کش چرم دوزان
فرهنگ لغت هوشیار
مهره ریز که در رشته کشند و زنان در گردن و مچ بندند خرز، سکوی دکان صفه که بر آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورش
تصویر مورش
((رِ))
مهره ریز که در رشته کشند و زنان در گردن و مچ بندند، خرز، سکوی دکان، صفه که بر آن نشینند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میرا
تصویر میرا
میرنده، فانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میره
تصویر میره
((مِ رِ))
سرور، رییس، کدخدا، معشوق، فاسق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرش
تصویر مفرش
((مَ رَ))
آنچه که روی زمین پهن کنند و روی آن بخوابند، جای فرش کردن
فرهنگ فارسی معین
آهنگ موسیقی معمولاً دو یا چهار ضربی با ضربه های مقطع و محکم که به ویژه برای تنظیم حرکت قدم های دسته های نظامی و تهیج و تشجیع آنان نواخته می شود، موسیقی نظامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیرش
تصویر گیرش
جذب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیرش
تصویر خیرش
قیام
فرهنگ واژه فارسی سره
من، مال من
دیکشنری اردو به فارسی