دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج، واقع در 7هزارگزی خاور روانسر با 171 تن سکنه، آب آن از چشمۀ قره سو روانسر و آب برف و باران و راه آن ماشین روست، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج، واقع در 7هزارگزی خاور روانسر با 171 تن سکنه، آب آن از چشمۀ قره سو روانسر و آب برف و باران و راه آن ماشین روست، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 84هزارگزی جنوب کرمانشاه با 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 84هزارگزی جنوب کرمانشاه با 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
مخفف میرزاده، امیرزاده، (از یادداشت مؤلف) : این، چو روز بار لشکر پیش میر میرزاد وان چوروز عرض پیلان پیش شاه شهریار، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 28)، با دهش دست و دین و داد همی باش میر همی باش و میرزاد همی باش، منوچهری
مخفف میرزاده، امیرزاده، (از یادداشت مؤلف) : این، چو روز بار لشکر پیش میر میرزاد وان چوروز عرض پیلان پیش شاه شهریار، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 28)، با دهش دست و دین و داد همی باش میر همی باش و میرزاد همی باش، منوچهری
رئیس و پیشوا و رئیس قضاوت و عدالت، (ناظم الاطباء)، رئیس عدلیه، دادبیک، (یادداشت مؤلف) : کم کن این آزار و این بدها مجوی میرداد اینجاست خاموش ای پسر، سنائی، ، میریساول یا چاوش باشی که در دیوان پادشاهی امر و نهی او مجری است، (ازشعوری ج 2 ورق 263)
رئیس و پیشوا و رئیس قضاوت و عدالت، (ناظم الاطباء)، رئیس عدلیه، دادبیک، (یادداشت مؤلف) : کم کن این آزار و این بدها مجوی میرداد اینجاست خاموش ای پسر، سنائی، ، میریساول یا چاوش باشی که در دیوان پادشاهی امر و نهی او مجری است، (ازشعوری ج 2 ورق 263)
رئیس تشریفات دربار، حاجب بار، آنکه مردم را برای آمدن به حضور پادشاه بار می دهد، (ناظم الاطباء)، آن که مردم را بار دهد برای آمدن به حضور و این را در هندوستان داروغۀ دیوانخانه گویند، (آنندراج) : داری سپهر هفتم و جبریل معتکف داری بهشت هشتم وادریس میربار، خاقانی، رحمت میربار جلال اوست و عزت پرده دار کمال او، (راحهالصدور راوندی)، گفته ای ای میربار قصۀ شهری بشاه حال غریبان بگوی نوبت ایشان رسید، میرحسن دهلوی
رئیس تشریفات دربار، حاجب بار، آنکه مردم را برای آمدن به حضور پادشاه بار می دهد، (ناظم الاطباء)، آن که مردم را بار دهد برای آمدن به حضور و این را در هندوستان داروغۀ دیوانخانه گویند، (آنندراج) : داری سپهر هفتم و جبریل معتکف داری بهشت هشتم وادریس میربار، خاقانی، رحمت میربار جلال اوست و عزت پرده دار کمال او، (راحهالصدور راوندی)، گفته ای ای میربار قصۀ شهری بشاه حال غریبان بگوی نوبت ایشان رسید، میرحسن دهلوی
جمع واژۀ مفرح و مفرحه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نوعی... از برای مفرحات و معجونات نیکو بود. (عرایس الجواهر و نفایس الاطایب چ ایرج افشار ص 58). و او را نیز به سبب تفریح در مفرحات ترکیب می کنند. (عرایس الجواهر و نفایس الاطایب چ ایرج افشار ص 38). و یاقوت زرد را نیز در مفرحات بکار دارند. (تنسوخ نامۀ ایلخانی تألیف خواجه نصیر طوسی از انتشارات بنیاد فرهنگ ص 37). و رجوع به مفرح و مفرحه شود، مأخوذ از تازی، چیزهایی که خوشی آورد و اندوه زداید. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مفرح و مفرحه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نوعی... از برای مفرحات و معجونات نیکو بود. (عرایس الجواهر و نفایس الاطایب چ ایرج افشار ص 58). و او را نیز به سبب تفریح در مفرحات ترکیب می کنند. (عرایس الجواهر و نفایس الاطایب چ ایرج افشار ص 38). و یاقوت زرد را نیز در مفرحات بکار دارند. (تنسوخ نامۀ ایلخانی تألیف خواجه نصیر طوسی از انتشارات بنیاد فرهنگ ص 37). و رجوع به مفرح و مفرحه شود، مأخوذ از تازی، چیزهایی که خوشی آورد و اندوه زداید. (ناظم الاطباء)
قصبۀ مرکز دهستان پیرتاج، بخش حومه شهر بیجار، واقع در 66هزارگزی خاور بیجار، کوهستانی، سردسیر، دارای 1500 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات و میوه و انگور فراوان و قلمستان و لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری و باغبانی، صنایع دستی زنان، قالیچه و جاجیم بافی، راه آن مالرو است، در فصل خشکی از طریق خانباغی اتومبیل میتوان برد، دبستان، پاسگاه ژاندارمری و 5 باب دکان دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) یکی از پنج بلوک بیجار ناحیۀ گروس، و آن از مغرب به بیجار محدود است و دارای 49 قریه و 8/9 فرسنگ مساحت و 8462 تن سکنه است، و رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 72 شود
قصبۀ مرکز دهستان پیرتاج، بخش حومه شهر بیجار، واقع در 66هزارگزی خاور بیجار، کوهستانی، سردسیر، دارای 1500 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات، محصول آنجا غلات و میوه و انگور فراوان و قلمستان و لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری و باغبانی، صنایع دستی زنان، قالیچه و جاجیم بافی، راه آن مالرو است، در فصل خشکی از طریق خانباغی اتومبیل میتوان برد، دبستان، پاسگاه ژاندارمری و 5 باب دکان دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) یکی از پنج بلوک بیجار ناحیۀ گروس، و آن از مغرب به بیجار محدود است و دارای 49 قریه و 8/9 فرسنگ مساحت و 8462 تن سکنه است، و رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 72 شود
حصاری که بر دور حصار درون باشد، دیوار مستحکم که گرد قلعه های جنگی کشند، (آنندراج)، دیوار مستحکمی که گرد قلعه های جنگی کشند (در عهد صفویان و نادریان)، (از فرهنگ فارسی معین) : از دروازه بیرون آمده در پشت شیرحاجی خندق قرار گرفته، (تاریخ زند گلستانه)، سه ضرب توپ که شش من و چهار من و سه من وزن گلولۀ آنها بود در سر خندق متصل شیرحاجی برقرار، (تاریخ زند گلستانه)، حامی دین محمد حیدر خیبرگشاست قلعۀ شرع متین را شیرحاجی مرتضاست، عبدالغنی قبول (از آنندراج)، ز حسن حسن موله به نارپستان باش بگیر اول از این قلعه شیرحاجی را، محسن تأثیر (از آنندراج)
حصاری که بر دور حصار درون باشد، دیوار مستحکم که گرد قلعه های جنگی کشند، (آنندراج)، دیوار مستحکمی که گرد قلعه های جنگی کشند (در عهد صفویان و نادریان)، (از فرهنگ فارسی معین) : از دروازه بیرون آمده در پشت شیرحاجی خندق قرار گرفته، (تاریخ زند گلستانه)، سه ضرب توپ که شش من و چهار من و سه من وزن گلولۀ آنها بود در سر خندق متصل شیرحاجی برقرار، (تاریخ زند گلستانه)، حامی دین محمد حیدر خیبرگشاست قلعۀ شرع متین را شیرحاجی مرتضاست، عبدالغنی قبول (از آنندراج)، ز حسن حسن موله به نارپستان باش بگیر اول از این قلعه شیرحاجی را، محسن تأثیر (از آنندراج)
فارسی معرب، (ثعالبی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زیره با، زیربا، مرقه ای است از سرکه و میوه های خشک به زعفران و زیره خوشبوی کرده و شیرینی در وی، آش دوشاب با زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، از اغذیۀ ملطفۀ اصحا و مسکن مره الصفرا و حدت اخلاط و ... طریق ترتیب او چنانکه در شفاء الاسقام مذکور است آن است که گوشت را بقدر یک رطل ریزه کنند و اگر مرغ باشد از بندها جدا کرده بادارچین و نخود مقشر و روغن کنجد و آب جوشانیده و نیم رطل سرکه و ربع رطل جلاب با شکر سفید و یک اوقیه بادام محلول در گلاب و یک درم گشنیز خشک و مثل آن عود وسداب و قلیلی زعفران اضافه کنند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: بفارسی یک بشقاب زیره ولی امروز (قرن سیزدهم) غذایی است مرکب از شکر و مغز بادام و سرکه، (از دزی ج 1 ص 618)
فارسی معرب، (ثعالبی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زیره با، زیربا، مرقه ای است از سرکه و میوه های خشک به زعفران و زیره خوشبوی کرده و شیرینی در وی، آش دوشاب با زیره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، از اغذیۀ ملطفۀ اصحا و مسکن مره الصفرا و حدت اخلاط و ... طریق ترتیب او چنانکه در شفاء الاسقام مذکور است آن است که گوشت را بقدر یک رطل ریزه کنند و اگر مرغ باشد از بندها جدا کرده بادارچین و نخود مقشر و روغن کنجد و آب جوشانیده و نیم رطل سرکه و ربع رطل جلاب با شکر سفید و یک اوقیه بادام محلول در گلاب و یک درم گشنیز خشک و مثل آن عود وسداب و قلیلی زعفران اضافه کنند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: بفارسی یک بشقاب زیره ولی امروز (قرن سیزدهم) غذایی است مرکب از شکر و مغز بادام و سرکه، (از دزی ج 1 ص 618)
مرکّب از: بی + رحام، رحام در لغت عرب بمعنی بیماری است در شکم گوسفند و مؤلف پس از نقل شعر ذیل از ناصرخسرو: بیرحمی و درشت که از دستبندتو نه نیک سام رست و نه بدحام بیرحام. نوشته اند بنظر میرسد که کلمه رحام در این شعر ’زحام’ باشد ولی اگر رحام باشد شاید توسعاً بمعنی رنج و بیماری است
مُرَکَّب اَز: بی + رحام، رحام در لغت عرب بمعنی بیماری است در شکم گوسفند و مؤلف پس از نقل شعر ذیل از ناصرخسرو: بیرحمی و درشت که از دستبندتو نه نیک سام رست و نه بدحام بیرحام. نوشته اند بنظر میرسد که کلمه رحام در این شعر ’زحام’ باشد ولی اگر رحام باشد شاید توسعاً بمعنی رنج و بیماری است
در تداول داش مشدیها، مخفف میرحاج. کسی که پای بسیار بزرگ دارد و هیچ کفش یا چکمه ای به پای او راست نیاید (شاید از اسم یا عنوان شخص معین اتخاذ شده). در مقام تهدید می گفته اند ’کونت را چکمۀ مرحاج می کنم’ یعنی چنان پاره اش می کنم که اندازۀ پای میرحاج شود. (فرهنگ فارسی معین، نقل از پرتو بیضائی) : خصم تیرآور اگر دم زند آماجش کن بزنش کفشکی و چکمۀ مرحاجش کن. گل کشتی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ذیل کلمه شود
در تداول داش مشدیها، مخفف میرحاج. کسی که پای بسیار بزرگ دارد و هیچ کفش یا چکمه ای به پای او راست نیاید (شاید از اسم یا عنوان شخص معین اتخاذ شده). در مقام تهدید می گفته اند ’کونت را چکمۀ مرحاج می کنم’ یعنی چنان پاره اش می کنم که اندازۀ پای میرحاج شود. (فرهنگ فارسی معین، نقل از پرتو بیضائی) : خصم تیرآور اگر دم زند آماجش کن بزنش کفشکی و چکمۀ مرحاجش کن. گل کشتی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به ذیل کلمه شود
بزرگپا کسس که پای بسیار بزرگ دارد و هیچ کفش یا چکمه بپای او نرود شاید از اسم یا عنوان شخصی معین اتخاذ شده)، در مقام تهدید میگفته اند: ... ت را چکمه مرحاج میکنم. (یعنی چنان پاره میکنم که اندازه پای میر حاج شود) : خصم تیر آور اگر دم زند آماجش کن، بزنش کفشکی و چکمه مرحاجش کن، (گل کشتی)
بزرگپا کسس که پای بسیار بزرگ دارد و هیچ کفش یا چکمه بپای او نرود شاید از اسم یا عنوان شخصی معین اتخاذ شده)، در مقام تهدید میگفته اند: ... ت را چکمه مرحاج میکنم. (یعنی چنان پاره میکنم که اندازه پای میر حاج شود) : خصم تیر آور اگر دم زند آماجش کن، بزنش کفشکی و چکمه مرحاجش کن، (گل کشتی)