جدول جو
جدول جو

معنی میرجاوه - جستجوی لغت در جدول جو

میرجاوه
(وَ)
یکی از بخشهای سه گانه زاهدان، واقع در جنوب خاوری زاهدان کنار مرز پاکستان و آن محدود است از شمال به بخش نصرت آباد و دهستان حومه، از خاور و شمال خاوری به مرز پاکستان از جنوب و باختر به بخش خاش، از شمال باختری به بخش نصرت آباد. موقعیت طبیعی: کوهستانی ودشت و هوای آن گرمسیر و معتدل است. رود خانه سنگان که از کوه تفتان سرچشمه می گیرد بسیاری از آبادیهای میرجاوه را مشروب می سازد. میرجاوه سه دهستان به شرح زیر دارد: 1- دهستان لاویز با 59 آبادی و 7000 سکنه. 2- دهستان سنگان 16 آبادی و 15000 سکنه. 3- دهستان نمین 50 آبادی و 5000 تن جمعیت. مرکز بخش، آبادی میرجاوه با 2000 تن سکنه و جمع سکنۀ بخش 15500 تن و آبادیهای آن 126 است. راه آهن زاهدان به پاکستان در این بخش احداث شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
میرجاوه
(جَ فَ)
نام مرکز بخش میرجاوه از شهرستان زاهدان، واقع در 82 هزارگزی جنوب خاوری زاهدان نزدیک مرز پاکستان با 2000 تن سکنه و ایستگاه راه آهن. آب آن از رودخانه تأمین می شود و ادارات دولتی و گاردمسلح گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8). نام محلی کنار راه زاهدان به خاش میان ایستگاه خان محمدشاه و لاریز در 77هزارگزی زاهدان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهراوه
تصویر مهراوه
(دخترانه)
مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + اوه (پسوند شباهت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میرانه
تصویر میرانه
(دخترانه)
میر (ازعربی) + انه (فارسی) امیرانه، شاهانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
(دخترانه)
مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیرجامه
تصویر زیرجامه
شلوار، زیرشلواری
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ)
آلتی باشد که آن را مانند جوال بزرگی از چرم می دوزند و پر از کاه می کنند و بر بالای آن اسباب میگذارند و مردم هم سوار می شوند و از آب می گذرند. بجای دال، واو هم به نظر رسیده (مرجاوه) . (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(مَنَ)
مرجانه. رجوع به مرجانه و مرجان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مروارید خرد. (دستور الاخوان). یک دانه مروارید خرد. (یادداشت مؤلف). واحد مرجان است به معنی یک دانه مرجان. رجوع به مرجان به معنی مروارید خرد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ غَ)
دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، در 16هزارگزی شرق تربت حیدریه و 12هزارگزی شرق راه تربت حیدریه به مشهد در دامنه معتدل هوائی واقع و دارای 215 تن سکنه است. آبش از قنات. محصولش غلات و میوه جات. شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
شاگردانه و پولی که علاوه بر مزد استاد به شاگرد می دهند. (ناظم الاطباء). میلاویه. شاگردانه بود. (فرهنگ اوبهی) (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس). شاگردانه یعنی اجرتی که به شاگرد دهند. (انجمن آرا) (آنندراج). به معنی شاگردانه است و آن دو سه پولی بود که بعداز اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان) :
ای مسلمانان میلاوه که دارد بازا
بجز آن کس که بود سفله دل و غمازا.
ابوالعباس (از صحاح الفرس).
و رجوع به میلاو و میلاویه شود، نوید و بشارت و مژدگانی. (از برهان) (ناظم الاطباء). مژدگانی بود. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(وَ/ وِ)
یک نوع طعامی است که از شیر و ماست ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). رجوع به سیرآبه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
امید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). امید. ضد یأس. (آنندراج). و رجوع به رجو و رجا و رجاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رجو. (ناظم الاطباء). امید داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادربیهقی) (از اقرب الموارد) ، ترسیدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به رجا و رجاء و رجو شود
لغت نامه دهخدا
میراب، (ناظم الاطباء)، میرآب که در عرف میربحر گویند، (آنندراج)، و رجوع به میراب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
دهی است از بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان با 150 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوه شهرستان زاهدان. 51هزارگزی جنوب باختری میرجاوه. 5هزارگزی خاور فرعی میرجاوه به خاش. سکنه 45 تن. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
امیرانه. همچون میران. همچون امیران. شاهانه. بمانند میران:
پیچیده یکی لاکی میرانه به سر بر
بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان لادیز بخش میرجاوه شهرستان زاهدان. 12هزارگزی جنوب باختری میرجاوه، یک هزارگزی شمال راه فرعی میرجاوه به خاش. سکنه 45 تن. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شِ گُ تَ / تِ)
مخفف امیرزاده. رجوع به میر و میرزاد و میرزا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
موریانه. مورانه. مورچانه. زنگی را گویند که در جسم آهن کار کند و به صیقل زایل نشود. (انجمن آرا). و رجوع به موریانه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مصحف پیل جامه
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
شلوار. تنبان. شلوار زیرین. ازار. سروال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ازار. (آنندراج). زیرشلواری. شلواری کوتاه یا بلند که در زیر شلوار معمولی پوشند. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). ازار و پای جامه. (غیاث). جامه ای که از کمر تا قدم رامی پوشاند. (ناظم الاطباء). جامۀ نازکی که زیر شلوارپوشند. زیرشلواری. (فرهنگ فارسی معین) :
گه به لنگوته اش کنند بدل
گه بود زیرجامه در قصار.
نظام قاری (دیوان البسه)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 20هزارگزی باختری اسکو با 143 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(جُ لَ)
میرزا محمد امین اصفهانی شاعر معاصر جهانگیر است و به هند رفته و منصب میرجملگی یافته است. این بیت او راست:
افتادگیی به طالعم هست
در پای خمی چرا نیفتم.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 56)
لغت نامه دهخدا
(جُ لَ / لِ)
وزیر (در اصطلاح مستعمل در هند) : بنا بر ظهور کاردانی به مرتبۀ وزارت که به عرف آنجا (هند) میرجمله می نامند رسیده. (عالم آرای عباسی ج 2 ص 883)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پستان زن و دیگر حیوانات. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). پستان. (فرهنگ جهانگیری) ، آوندی که شیر در آن کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میلاوه
تصویر میلاوه
انعامی که به شاگرد حجره و دکان دهند شاگردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
مروارید کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاوه
تصویر رجاوه
امید داشتن امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجانه
تصویر مرجانه
((مَ نِ))
واحد مرجان، مروارید کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میلاوه
تصویر میلاوه
((وِ))
شاگردانه، انعام، نوید، مژدگانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میرزاده
تصویر میرزاده
((دِ))
امیرزاده، شاهزاده، سید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرجامه
تصویر زیرجامه
((مِ یا مَ))
جامه نازکی که زیر شلوار پوشند، زیرشلواری
فرهنگ فارسی معین
پیژاما، پیژامه، زیرپوش، شلوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد