نعت فاعلی از گیراندن. کسی که شمع یا آتشی یا چراغی درگیراند. افروزندۀ آتش یا شمع یا چراغ. آنکه آتش یا شمعی برافروزد و روشن کند: شمع روشن بی ز گیراننده ای یا به گیراننده ای داننده ای. مولوی
نعت فاعلی از گیراندن. کسی که شمع یا آتشی یا چراغی درگیراند. افروزندۀ آتش یا شمع یا چراغ. آنکه آتش یا شمعی برافروزد و روشن کند: شمع روشن بی ز گیراننده ای یا به گیراننده ای داننده ای. مولوی
به معنی گیراندن. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن. (ناظم الاطباء) : چون از طایفۀ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانۀ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ نظام). - درگیرانیدن،گیرانیدن. رجوع به گیرانیدن شود. - ، به اشتعال درآوردن و شعله ور ساختن، چون درگیرانیدن زغال و آتش: درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بودخمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکره الاولیای عطار). رجوع به گیراندن شود
به معنی گیراندن. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). گرفتن فرمودن. (ناظم الاطباء) : چون از طایفۀ عرب ترکتازی به سپاه عجم واقع میشد مشایخ ایشان را گیرانیده روانۀ خراسان و والی حویزه را رخصت انصراف داد. (جهانگشای نادری از فرهنگ نظام). - درگیرانیدن،گیرانیدن. رجوع به گیرانیدن شود. - ، به اشتعال درآوردن و شعله ور ساختن، چون درگیرانیدن زغال و آتش: درحال آتش درگیرانید و پاره ای آرد آورده بودخمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد. (تذکره الاولیای عطار). رجوع به گیراندن شود
میرزاجلال الدین میرانشاه پسر سوم تیمور لنگ در سال 769 هجری قمری به دنیا آمد و در عهد پدر به فرمانروائی عراق و آذربایجان و دیاربکر و شام رسید، در اواخر کار تیمور دچار پریشانی مغز شد وبا وجود این حال پس از مرگ پدر سه سال سلطنت کرد تاسرانجام در سال 810 هجری قمری در جنگ با سپاه قره قویونلو در حدود آذربایجان به دست قرایوسف ترکمان کشته شد، میرانشاه فرزندان بسیاری داشت و شاهان گورکانی هند همگی از نسل وی می باشند، (از قاموس الاعلام ترکی)
میرزاجلال الدین میرانشاه پسر سوم تیمور لنگ در سال 769 هجری قمری به دنیا آمد و در عهد پدر به فرمانروائی عراق و آذربایجان و دیاربکر و شام رسید، در اواخر کار تیمور دچار پریشانی مغز شد وبا وجود این حال پس از مرگ پدر سه سال سلطنت کرد تاسرانجام در سال 810 هجری قمری در جنگ با سپاه قره قویونلو در حدود آذربایجان به دست قرایوسف ترکمان کشته شد، میرانشاه فرزندان بسیاری داشت و شاهان گورکانی هند همگی از نسل وی می باشند، (از قاموس الاعلام ترکی)
میراندن. سبب مردن شدن و کشتن. (ناظم الاطباء). تمویت. توفی (ت و ف فی) . (منتهی الارب). توفی اﷲ تعالی، یعنی روح او را قبض کرد و میرانید خدای تعالی کسی را. (یادداشت مؤلف). اصعاق. (المصادر زوزنی). تمییت. (منتهی الارب). اماته. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار) (منتهی الارب). افاضه. افاده. تقتیل. تهلیک. استهلاک. اهلاک. (منتهی الارب) : بحق اشهدان لااله الااﷲ چنان بمیران کاین قول بر زبان رانم. سوزنی. ، از میان بردن. نابود کردن. از بین بردن: حس را ببرد و قوت را بمیراند و از همه کارها و حرکت ها باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، تعذیب کردن. (ناظم الاطباء). خاموش کردن. خاموش ساختن. کشتن چنانکه آتش را
میراندن. سبب مردن شدن و کشتن. (ناظم الاطباء). تمویت. توفی (ت َ وَ ف فی) . (منتهی الارب). توفی اﷲ تعالی، یعنی روح او را قبض کرد و میرانید خدای تعالی کسی را. (یادداشت مؤلف). اصعاق. (المصادر زوزنی). تمییت. (منتهی الارب). اماته. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار) (منتهی الارب). افاضه. افاده. تقتیل. تهلیک. استهلاک. اهلاک. (منتهی الارب) : بحق اشهدان لااله الااﷲ چنان بمیران کاین قول بر زبان رانم. سوزنی. ، از میان بردن. نابود کردن. از بین بردن: حس را ببرد و قوت را بمیراند و از همه کارها و حرکت ها باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، تعذیب کردن. (ناظم الاطباء). خاموش کردن. خاموش ساختن. کشتن چنانکه آتش را
نیست کننده. از میان برنده. متوفی (م ت وف فی) . کشنده. (از یادداشت مؤلف). ممیت. (السامی فی الاسامی). مقابل محیی: بزرگ است و غالب، دریابنده است و قاهر و میراننده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). گفت الهی.... آفریننده و زنده کننده و میراننده تویی. (قصص الانبیاء ص 54)
نیست کننده. از میان برنده. متوفی (م ُ ت َ وَف ْفی) . کشنده. (از یادداشت مؤلف). ممیت. (السامی فی الاسامی). مقابل محیی: بزرگ است و غالب، دریابنده است و قاهر و میراننده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). گفت الهی.... آفریننده و زنده کننده و میراننده تویی. (قصص الانبیاء ص 54)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 18هزارگزی شمال الیگودرز با 263 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 18هزارگزی شمال الیگودرز با 263 تن سکنه. آب آن از چاه و قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)