جدول جو
جدول جو

معنی میاندر - جستجوی لغت در جدول جو

میاندر(دَ)
دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان، واقع در 70 هزارگزی جنوب خاوری سراوان با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ درازایی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میان بر
تصویر میان بر
قسمت گوشتی و خوراکی میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
با هم ستیزه کردن، عناد کردن، دوری جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایندر
تصویر مایندر
نامادری، زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مادراندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میان بر
تصویر میان بر
ویژگی راهی که از مسیر اصلی کوتاه تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادندر
تصویر مادندر
مادراندر، نامادری، زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مایندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیانور
تصویر سیانور
نمک اسیدسیانیدریک که سمی مهلک است و جهت ساختن مواد حشره کش، استخراج طلا و در آبکاری به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیانگر
تصویر زیانگر
زیان کار، ضرر کننده، زیان برنده
فرهنگ فارسی عمید
واسطه و مصلح و دلال، (ناظم الاطباء)، دلال و واسطه میان دو کس، (آنندراج)، (اصطلاح زورخانه) استاد زورخانه، (ناظم الاطباء)، استاد که دیگر ورزشکاران با اشارات او و همراه او حرکات ورزشی آغاز و بدان عمل کنند، پهلوان مباشر هماهنگ ساختن حرکات ورزشی به گاه ورزش، در گود زورخانه حاکم میان مصارعان، قاضی (داور)، آن که مانع شود از ایذاء دو حریف یکدیگر را، (یادداشت مؤلف)، به اصطلاح کشتی گیران، کسی است که چون دو حریف با هم کشتی گیرند اوآنها را از هم وا کند و نگذارد که با هم زور کنند، (آنندراج)، (اصطلاح تعزیه خوانی) آن که در میان صف سینه زنان یا زنجیرزنان قرار می گیرد و مباشر و مسؤول هم آهنگی و یکنواختی و نظم کار آنهاست، (از یادداشت مؤلف)، کشخان، قواد، قرمساق، اطلاق میاندار بر دلاله که زنان عفیفه را به فسق و فجور ترغیب کنند نیز شده است، (آنندراج) :
تنبان چو مهر کرد کهن سال مادرت
پوشید کفش و گشت میاندار خواهرت،
حکیم شفائی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام یکی از دهستانهای بخش رضوانده (رضوانشهر) منطقۀ طالشدولاب شهرستان خمسۀ طوالش است. این دهستان بین دهستانهای خشابر - پره سر - گیل دولاب واقع و راه شوسۀ بندر انزلی به آستارا تقریباً از وسط آن می گذرد. میانده از ده آبادی تشکیل شده و در حدود 3500 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن، واقع در 5هزارگزی شمال صومعه سرا با 1444 تن سکنه. آب آن از رود ماسوله و استخر و راه آن مالرو است. یک بقعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شاعر هزلسرای یونانی (342-292 قبل از میلاد). ابداع کننده کمدی جدید بود که شاعران نامداری چون پلوت و ترانس سبک او را دنبال کردند. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام باستانی ’مندرس’ که رودی است در ترکیۀ آسیا و وارد دریای اژه می گردد و طول آن در حدود 450 کیلومتر است. (از لاروس) : خشایارشا به وعده خود وفا کرده عازم شد واز رود مئاندر گذشته به یک دو راهی رسید. (ایران باستان ج 1 ص 717). و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 918، 999، 1101 و ج 3 ص 2115 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
به معنی مادراندر است که زن پدر باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) :
دشمن ار مهر طمع دارد از او بیهدگی ست
که جهان مادر او نیست که مایندر اوست.
فرخی.
فاطمه را عایشه مایندر است
پس تو مرا شیعت مایندری.
ناصرخسرو.
شیعت مایندری ای بدنشان
شاید اگر دشمن دختندری.
ناصرخسرو.
و رجوع به مادراندر و مادندر شود
لغت نامه دهخدا
گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
معانده و معاندت در فارسی ستیزش، گردن کشی، ستیهیدن ستیهش گردن کشی کردنخلاف کردن، ستیزه کردن با کسی ستیهیدن عناد ورزیدن، گردن کشی خلاف: ... از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود و باظهار آیات مثال داد. تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
مادر اندر: مهر فرزندی بر خواجه فکندست جهان این جهان مادر او نیست که مادندر اوست. (فرخی. د. 28)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانداری
تصویر میانداری
(زورخانه) عمل و شغل میاندار، اداره گروهی در مجلسی رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
مصلح در میان دو کس یا دو گروه، واسطه آشتی و صلح، واسطه و حاکم میان دو نفر
فرهنگ لغت هوشیار
راه کوتاهتر، مستقیم ترین و کوتاهترین راه بین دو نقطه نسبت به راه اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
شخص ثروتمندی که لااقل دارای یک هزارمیلیون (بواحد پول رایج کشور خود) سرمایه باشد، بسیار ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیانور
تصویر سیانور
سمی است شدید جهت ساختن حشره کش و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیلندر
تصویر سیلندر
هر چیز استوانه ای شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیانگر
تصویر زیانگر
ضرر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میاندار
تصویر میاندار
واسطه میان دو کس، وساطت
فرهنگ لغت هوشیار
زن پدر مادر اندر: فاطمه را عایشه مایندراست پس تو مرا شیعت مایندری. (ناصر خسرو. 412)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایندر
تصویر مایندر
((یَ دِ))
نامادری، مادندر، مادر اندر، ماریره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریواندر
تصویر ریواندر
((دِ))
دستگاهی برای عقب بردن نوار ویدئویی، برگردان (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیلندر
تصویر سیلندر
((لَ))
لوله ای است استوانه ای شکل که در موتور اتومبیل تعبیه شده، در داخل سیلندر پیستون حرکت می کند و گاز موجود در سیلندر را به سمت ته سیلندر که در اصطلاح سرسیلندر گویند می راند و در آن متراکم می کند، نوعی کلاه استوانه ای دراز که
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیانور
تصویر سیانور
نمک اسید سیانیدریک، سمی است خطرناک که برای ساختن مواد حشره کش و نیز در آبکاری برقی به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیانگر
تصویر بیانگر
موید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانجی
تصویر میانجی
توسط، واسط، واسطه، رابط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیانگر
تصویر بیانگر
روشنگر
فرهنگ واژه فارسی سره
در این میان، در وسط کار
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی