دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 200 تن سکنه دارد. در دو محل واقع و به مگسر 1 و 2 مشهورند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 200 تن سکنه دارد. در دو محل واقع و به مگسر 1 و 2 مشهورند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
کسی که به اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (آنندراج)، رجل ٌ ماس، مردی که به پند و اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (منتهی الارب ذیل مسی) (ناظم الاطباء)، مردی که به پند کسی توجه نکند، (از اقرب الموارد)، و رجوع به ماس شود
کسی که به اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (آنندراج)، رجل ٌ ماس، مردی که به پند و اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (منتهی الارب ذیل مسی) (ناظم الاطباء)، مردی که به پند کسی توجه نکند، (از اقرب الموارد)، و رجوع به ماس شود
از ’خ س و’، طاق و جفت بازنده به گردکان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که با گردکان طاق یا جفت بازی می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اخساء شود
از ’خ س و’، طاق و جفت بازنده به گردکان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که با گردکان طاق یا جفت بازی می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اخساء شود
ورغلاننده و برانگیزاننده و تباه کننده. (ناظم الاطباء). اغواکننده. افسادکننده: دساه، اغواه و افسده. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پنهان کننده. (از متن اللغه) ، بردارندۀ حدیث از کسی و نقل کننده آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دسا عنه حدیثاً، احتمله. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
ورغلاننده و برانگیزاننده و تباه کننده. (ناظم الاطباء). اغواکننده. افسادکننده: دساه، اغواه و افسده. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پنهان کننده. (از متن اللغه) ، بردارندۀ حدیث از کسی و نقل کننده آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دسا عنه حدیثاً، احتمله. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
شهری است به تونس با 14 هزار تن سکنه و دارای آبهای معدنی. - پیمان مرسی، پیمانی است که بین فرانسه و تونس منعقد گشت و بموجب آن پیمان باردو (1881 میلادی) تعدیل شد و تونس تحت الحمایۀ فرانسه گشت
شهری است به تونس با 14 هزار تن سکنه و دارای آبهای معدنی. - پیمان مرسی، پیمانی است که بین فرانسه و تونس منعقد گشت و بموجب آن پیمان باردو (1881 میلادی) تعدیل شد و تونس تحت الحمایۀ فرانسه گشت
ناقه ملسی، شتر ماده ای که تیز گذرد و چیزی به وی نچفسد از سرعت وی. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که تیز گذرد و از تندروی چیزی به وی نچسبد. (ناظم الاطباء). شترمادۀ بسیارتندرو. (از اقرب الموارد) ، ابیعک الملسی، ای لاعهده، یعنی آزاد می فروشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملزی شود
ناقه ملسی، شتر ماده ای که تیز گذرد و چیزی به وی نچفسد از سرعت وی. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که تیز گذرد و از تندروی چیزی به وی نچسبد. (ناظم الاطباء). شترمادۀ بسیارتندرو. (از اقرب الموارد) ، ابیعک الملسی، ای لاعهده، یعنی آزاد می فروشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملزی شود
جایی که چیزی در آن بر جای می ایستد و استوار می گردد. (ناظم الاطباء) ، محل توقف کشتیها نزدیک ساحل لنگرگاه. خور. فرضه. ج، مراسی (مراس) : علی ساحل ذاک المرسی شجر فاریفون... (الجماهر ص 44) ، جریده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
جایی که چیزی در آن بر جای می ایستد و استوار می گردد. (ناظم الاطباء) ، محل توقف کشتیها نزدیک ساحل لنگرگاه. خور. فُرضه. ج، مَراسی (مراس) : علی ساحل ذاک المرسی شجر فاریفون... (الجماهر ص 44) ، جریده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مگس خرد. (ناظم الاطباء). نوعی مگس خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ذروح. (تفلیسی). گوژخار. کوژخار. کاغنه. عروسک. باغوجه. ذروح (واحد ذراریح). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذروح و ذراریح شود، نوعی خال که زنان به رخسار کنند. قسمی خال که بر چهره نهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زایده ای است بر سر لولۀ سلاح آتشین که به مدد آن نشانه روی و تیراندازی کنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). زائده ای است کوچک در انتهای لولۀ تفنگ و مسلسل و جز اینها که به هنگام تیراندازی خط بصر خود را با رأس آن و زیر هدف میزان کنند. و رجوع به مگس (معنی آخر) شود
مگس خرد. (ناظم الاطباء). نوعی مگس خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ذروح. (تفلیسی). گوژخار. کوژخار. کاغنه. عروسک. باغوجه. ذروح (واحد ذراریح). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذروح و ذراریح شود، نوعی خال که زنان به رخسار کنند. قسمی خال که بر چهره نهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زایده ای است بر سر لولۀ سلاح آتشین که به مدد آن نشانه روی و تیراندازی کنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). زائده ای است کوچک در انتهای لولۀ تفنگ و مسلسل و جز اینها که به هنگام تیراندازی خط بصر خود را با رأس آن و زیر هدف میزان کنند. و رجوع به مگس (معنی آخر) شود
مگس کوچک، آنچه شبیه مگس باشد، گوی کوچکی که در آخر لوله تفنگ و مسلسل (سبک و سنگین) نصب شده و تیر انداز بهنگام نشانه گیری خط بصر خود را با راس آن و زیر هدف میزان کند
مگس کوچک، آنچه شبیه مگس باشد، گوی کوچکی که در آخر لوله تفنگ و مسلسل (سبک و سنگین) نصب شده و تیر انداز بهنگام نشانه گیری خط بصر خود را با راس آن و زیر هدف میزان کند