جدول جو
جدول جو

معنی مگسی - جستجوی لغت در جدول جو

مگسی
(مَ گَ)
نوعی از رنگی است اسب را. (آنندراج). رنگ خاکستری نقطه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مگسی
(مَ)
دهی از دهستان سبزواران است که در بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع است و 143 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موسی
تصویر موسی
(پسرانه)
از آب کشیده شده، پسر عمران پیامبر بنی اسرائیل (ص) ، نام امام هفتم شیعیان امام کاظم (ع)، نام پسر عمران پیامبر بنی اسرائیل که در زمان فرعون به دنیا آمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منسی
تصویر منسی
فراموش شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسی
تصویر موسی
تیغ سرتراشی، استره
فرهنگ فارسی عمید
برجستگی کوچکی در سر لولۀ سلاح های گرم سبک که برای دقت در نشانه گیری، در علم زیست شناسی ذراریح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
متشکرم، ممنونم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسی
تصویر منسی
آنچه سبب فراموشی شود
فرهنگ فارسی عمید
می سوسن، مخفف می سوسن، (یادداشت مؤلف)، رجوع به می سوسن شود
لغت نامه دهخدا
نوازش کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ)
دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 200 تن سکنه دارد. در دو محل واقع و به مگسر 1 و 2 مشهورند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ سا)
به معنی مرسی است یعنی لنگرگاه
لغت نامه دهخدا
بی پروا و بی باک را گویند، (برهان)، مأخوذ از تازی، بی باک و بی پروا و بی ترس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کسی که به اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (آنندراج)، رجل ٌ ماس، مردی که به پند و اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را، (منتهی الارب ذیل مسی) (ناظم الاطباء)، مردی که به پند کسی توجه نکند، (از اقرب الموارد)، و رجوع به ماس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’خ س و’، طاق و جفت بازنده به گردکان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که با گردکان طاق یا جفت بازی می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اخساء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَسْ سی)
به معنی مخسی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل و تخسیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَسْ سی)
ورغلاننده و برانگیزاننده و تباه کننده. (ناظم الاطباء). اغواکننده. افسادکننده: دساه، اغواه و افسده. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، پنهان کننده. (از متن اللغه) ، بردارندۀ حدیث از کسی و نقل کننده آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دسا عنه حدیثاً، احتمله. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَلْ کَ)
شهری است به تونس با 14 هزار تن سکنه و دارای آبهای معدنی.
- پیمان مرسی، پیمانی است که بین فرانسه و تونس منعقد گشت و بموجب آن پیمان باردو (1881 میلادی) تعدیل شد و تونس تحت الحمایۀ فرانسه گشت
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ سا)
ناقه ملسی، شتر ماده ای که تیز گذرد و چیزی به وی نچفسد از سرعت وی. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که تیز گذرد و از تندروی چیزی به وی نچسبد. (ناظم الاطباء). شترمادۀ بسیارتندرو. (از اقرب الموارد) ، ابیعک الملسی، ای لاعهده، یعنی آزاد می فروشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملزی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سا)
جایی که چیزی در آن بر جای می ایستد و استوار می گردد. (ناظم الاطباء) ، محل توقف کشتیها نزدیک ساحل لنگرگاه. خور. فرضه. ج، مراسی (مراس) : علی ساحل ذاک المرسی شجر فاریفون... (الجماهر ص 44) ، جریده. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ سَ)
مگس خرد. (ناظم الاطباء). نوعی مگس خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ذروح. (تفلیسی). گوژخار. کوژخار. کاغنه. عروسک. باغوجه. ذروح (واحد ذراریح). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذروح و ذراریح شود، نوعی خال که زنان به رخسار کنند. قسمی خال که بر چهره نهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زایده ای است بر سر لولۀ سلاح آتشین که به مدد آن نشانه روی و تیراندازی کنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). زائده ای است کوچک در انتهای لولۀ تفنگ و مسلسل و جز اینها که به هنگام تیراندازی خط بصر خود را با رأس آن و زیر هدف میزان کنند. و رجوع به مگس (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ی ی)
منسوب به مرسیه که از بلاد مغرب است. (از الانساب سمعانی). رجوع به مرسیه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سپاس. تشکر. متشکرم. سپاسگزارم. ممنونم
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ملس بودن. ترش و شیرین بودن: ملسی انار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منسی
تصویر منسی
فراموش شده از یاد رفته از یاد زداینده فراموش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسی
تصویر موسی
استره تیغ آرایشگر تیغ سلمانی استره
فرهنگ لغت هوشیار
آلت زن (بیشتر در مقام اشاره به دختران خرد سال بکار رود هر گاه مقصود ناز دادن و بتحسین یاد کردن از آن باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
مگس کوچک، آنچه شبیه مگس باشد، گوی کوچکی که در آخر لوله تفنگ و مسلسل (سبک و سنگین) نصب شده و تیر انداز بهنگام نشانه گیری خط بصر خود را با راس آن و زیر هدف میزان کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
متشکرم، سپاسگزارم، ممنونم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسی
تصویر منسی
((مُ))
آنکه یا آنچه سبب فراموشی گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منسی
تصویر منسی
((مَ))
فراموش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موسی
تصویر موسی
((سا))
تیغ سلمانی، استره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مگسک
تصویر مگسک
((مَ گَ سَ))
زایده کوچکی در نوک لوله اسلحه برای هدف گیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
((مِ))
متشکرم، ممنونم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
سپاس
فرهنگ واژه فارسی سره