تیز دونده. (آنندراج). تیز دونده. و گویند: مر مکعراً، یعنی درگذشت در حالی که تند و تیز می دوید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اشتر که پیه در کوهانش پدید آمده بود. (مهذب الاسماء). شتری که در کوهان آن پیه بسیار مجتمع شده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
تیز دونده. (آنندراج). تیز دونده. و گویند: مر مکعراً، یعنی درگذشت در حالی که تند و تیز می دوید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اشتر که پیه در کوهانش پدید آمده بود. (مهذب الاسماء). شتری که در کوهان آن پیه بسیار مجتمع شده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
چهارگوشه کرده شده. (غیاث) (از منتهی الارب). و رجوع به تکعیب شود، هر جسمی که شش سطح مربع وی را احاطه کرده باشد. (ناظم الاطباء). جسمی که دارای شش سطح باشد. (از تعریفات جرجانی). شکلی است مجسم همچون کعبتین نرد گرد بر گرد او شش مربع تا درازا و پهناو بالای او یکسان باشد. (التفهیم ص 25). در اصطلاح هندسه، جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع، متساویه الاضلاع و الزوایا بر هیأت کعب نرد، و این شکل را شکل ارضی نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شش وجهی منتظم، شکلی فضایی است که از شش وجه مربع شکل مساوی تشکیل شده است. (فرهنگ اصطلاحات علمی) : بفرمود تا خانه مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64). - جسم مکعب، هر جسم که دارای شش سطح مساوی باشد. (ناظم الاطباء). ، مجازاً، به ضلع مکعب نیز اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح ریاضی) حاصل ضرب جذر در مجذور. (ناظم الاطباء). حاصل ضرب عددی در مجذور خود و آن را کعب نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : چون عدد را به مثل خویش زنی و آنچه گرد آید هم بدو زنی مکعب کرده آید، چون سه کاندر سه زنی نه شود و این مال است، چون او را به سه زنی بیست و هفت آید، این مکعب است... و گروهی از بهر سبک کردن سخن مکعب را کعب خوانند. (از التفهیم ص 43). فرهنگستان ایران ’توان سوم’ را در حساب بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به توان در همین لغت نامه شود. - عدد مکعب، حاصل ضرب جذر در مجذور. (ناظم الاطباء). ، چادر منقش و رنگارنگ. (ناظم الاطباء). برد بنگار. (مهذب الاسماء). برد و جامۀ نگارکرده به شکل کعب. (از اقرب الموارد). جامه و چادر، جامۀ نوردیده به نورد شدید. (آنندراج). جامه ای که به سختی پیچیده و تا کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پستان برآمده. (آنندراج) : ثدی مکعب، پستانی چند بجولی شده. (مهذب الاسماء). پستان برآمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زنی که نارپستان باشد. (غیاث) ، مأخوذ از تازی، کعب دار و پایه دار. (ناظم الاطباء)
چهارگوشه کرده شده. (غیاث) (از منتهی الارب). و رجوع به تکعیب شود، هر جسمی که شش سطح مربع وی را احاطه کرده باشد. (ناظم الاطباء). جسمی که دارای شش سطح باشد. (از تعریفات جرجانی). شکلی است مجسم همچون کعبتین نرد گرد بر گرد او شش مربع تا درازا و پهناو بالای او یکسان باشد. (التفهیم ص 25). در اصطلاح هندسه، جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع، متساویه الاضلاع و الزوایا بر هیأت کعب نرد، و این شکل را شکل ارضی نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شش وجهی منتظم، شکلی فضایی است که از شش وجه مربع شکل مساوی تشکیل شده است. (فرهنگ اصطلاحات علمی) : بفرمود تا خانه مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64). - جسم مکعب، هر جسم که دارای شش سطح مساوی باشد. (ناظم الاطباء). ، مجازاً، به ضلع مکعب نیز اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح ریاضی) حاصل ضرب جذر در مجذور. (ناظم الاطباء). حاصل ضرب عددی در مجذور خود و آن را کعب نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : چون عدد را به مثل خویش زنی و آنچه گرد آید هم بدو زنی مکعب کرده آید، چون سه کاندر سه زنی نه شود و این مال است، چون او را به سه زنی بیست و هفت آید، این مکعب است... و گروهی از بهر سبک کردن سخن مکعب را کعب خوانند. (از التفهیم ص 43). فرهنگستان ایران ’توان سوم’ را در حساب بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به توان در همین لغت نامه شود. - عدد مکعب، حاصل ضرب جذر در مجذور. (ناظم الاطباء). ، چادر منقش و رنگارنگ. (ناظم الاطباء). بُردِ بنگار. (مهذب الاسماء). برد و جامۀ نگارکرده به شکل کعب. (از اقرب الموارد). جامه و چادر، جامۀ نوردیده به نورد شدید. (آنندراج). جامه ای که به سختی پیچیده و تا کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پستان برآمده. (آنندراج) : ثدی مکعب، پستانی چند بجولی شده. (مهذب الاسماء). پستان برآمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زنی که نارپستان باشد. (غیاث) ، مأخوذ از تازی، کعب دار و پایه دار. (ناظم الاطباء)
کشتی و پل و آنچه بدان از دریا و جز آن گذرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشتی. آنچه بدان از دریا عبور کنند. (غیاث). آنچه بوسیلۀ آن بتوان از رودخانه عبور کرد مانند پل یا کشتی. (از اقرب الموارد). آلت گذشتن از آب چون کشتی و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنکه اندر ژرف دریا راه برده روز و شب با امید سود از این معبر بدان معبر شود. فرخی. کشتیی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم. خاقانی. دریای پرعجایب وز اعراب موج زن از راحله جزیره و از مکه معبرش. خاقانی. گروهی مردمان را دید هر یک به قراضه ای در معبر نشسته و رخت سفر بسته. (گلستان)
کشتی و پل و آنچه بدان از دریا و جز آن گذرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشتی. آنچه بدان از دریا عبور کنند. (غیاث). آنچه بوسیلۀ آن بتوان از رودخانه عبور کرد مانند پل یا کشتی. (از اقرب الموارد). آلت گذشتن از آب چون کشتی و امثال آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آنکه اندر ژرف دریا راه برده روز و شب با امید سود از این معبر بدان معبر شود. فرخی. کشتیی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم. خاقانی. دریای پرعجایب وز اعراب موج زن از راحله جزیره و از مکه معبرش. خاقانی. گروهی مردمان را دید هر یک به قراضه ای در معبر نشسته و رخت سفر بسته. (گلستان)
خواب گزار. (زمخشری). کسی که تعبیر خواب می کند. (ناظم الاطباء). خواب گزارنده. آنکه خواب را تفسیر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بامداد معبری را بخواند و پرسید که تعبیر این خواب چیست. (قابوسنامه). یا سودازدۀ عشق را که در پردۀخواب... معانقۀ معشوق خیال بندد معبرش هم مفارقت تأویل نهد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165) ، تعبیرکننده و بیان کننده. (غیاث) (آنندراج)
خواب گزار. (زمخشری). کسی که تعبیر خواب می کند. (ناظم الاطباء). خواب گزارنده. آنکه خواب را تفسیر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بامداد معبری را بخواند و پرسید که تعبیر این خواب چیست. (قابوسنامه). یا سودازدۀ عشق را که در پردۀخواب... معانقۀ معشوق خیال بندد معبرش هم مفارقت تأویل نهد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165) ، تعبیرکننده و بیان کننده. (غیاث) (آنندراج)
خواب تعبیر کرده شده. (ناظم الاطباء). تعبیر کرده شده. (غیاث) (آنندراج) : بگوی به خواب چنان دیدی که از آسمان گوسفند و بره و امثال آن باریدی و این معبر است بدان معنی که در این عهد به فر دولت... جملۀ خلایق رنگ موافقت گرفته اند. (مرزبان نامه)
خواب تعبیر کرده شده. (ناظم الاطباء). تعبیر کرده شده. (غیاث) (آنندراج) : بگوی به خواب چنان دیدی که از آسمان گوسفند و بره و امثال آن باریدی و این معبر است بدان معنی که در این عهد به فر دولت... جملۀ خلایق رنگ موافقت گرفته اند. (مرزبان نامه)
شهری است به کنار دریای هند. (منتهی الارب). قسمت جنوبی ساحل شرقی شبه جزیره هندوستان که اکنون به نام کرماندل معروف است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شدالازار ص 100، 546، 548 و نزهه القلوب ص 262 شود
شهری است به کنار دریای هند. (منتهی الارب). قسمت جنوبی ساحل شرقی شبه جزیره هندوستان که اکنون به نام کرماندل معروف است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شدالازار ص 100، 546، 548 و نزهه القلوب ص 262 شود
جمل معبر، شتر بسیار پشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سهم معبر، تیر بسیار پر و ناپیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر بسیار پر. (از اقرب الموارد) ، غلام معبر، کودک مراهق ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کودک به احتلام نزدیک شده و ختنه نگردیده. (از اقرب الموارد) ، قوچی که چند سال پشم او را رها کرده و نچیده باشند. (از اقرب الموارد)
جمل معبر، شتر بسیار پشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سهم معبر، تیر بسیار پر و ناپیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیر بسیار پر. (از اقرب الموارد) ، غلام معبر، کودک مراهق ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کودک به احتلام نزدیک شده و ختنه نگردیده. (از اقرب الموارد) ، قوچی که چند سال پشم او را رها کرده و نچیده باشند. (از اقرب الموارد)
تکبیرگوینده در نماز جماعت. (ناظم الاطباء). آن که در نمازهای جماعت به آواز بلند تکبیر گوید تا مأمومان از رکوع و سجود و قیام و قعود امام آگاه گردند. تکبیرگوی در مسجد و آن کسی است که قیام و قعود امام را به مأمومین اعلام کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خاقان فرمود تا... دیوارهای بلند برآوردند و منبر و محراب ساختند از خشت نپخته، در وی میلهای مکبران ساختند. (تاریخ بخارا). میلهایی فرمود تا مکبران بر آن میلها تکبیر گویند تا مردمان بشنوند. (تاریخ بخارا ص 62)
تکبیرگوینده در نماز جماعت. (ناظم الاطباء). آن که در نمازهای جماعت به آواز بلند تکبیر گوید تا مأمومان از رکوع و سجود و قیام و قعود امام آگاه گردند. تکبیرگوی در مسجد و آن کسی است که قیام و قعود امام را به مأمومین اعلام کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خاقان فرمود تا... دیوارهای بلند برآوردند و منبر و محراب ساختند از خشت نپخته، در وی میلهای مکبران ساختند. (تاریخ بخارا). میلهایی فرمود تا مکبران بر آن میلها تکبیر گویند تا مردمان بشنوند. (تاریخ بخارا ص 62)
ستیزه کننده. ستیزنده: و شیران کامفیروزی سخت شرزه باشند و مکابر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155). تا یک زمان مکابر درآمد و کمربند بهمن بگرفت و از پشت اسب برداشت. (سمک عیار چ خانلری ج 1 ص 73). و رجوع به سه مادۀ بعد شود
ستیزه کننده. ستیزنده: و شیران کامفیروزی سخت شرزه باشند و مکابر. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155). تا یک زمان مکابر درآمد و کمربند بهمن بگرفت و از پشت اسب برداشت. (سمک عیار چ خانلری ج 1 ص 73). و رجوع به سه مادۀ بعد شود