جدول جو
جدول جو

معنی مکشوط - جستجوی لغت در جدول جو

مکشوط(مَ)
شتر پوست بازکرده، اسب جل از پشت برگرفته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکشوف
تصویر مکشوف
کشف شده، در علوم ادبی ویژگی پایه ای که با حذف هجای کوتاه پایانی مفعولات به مفعولن تبدیل شده باشد، آشکار شده، برهنه شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَوْ وِ)
نیک راننده اسب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مانده می کند اسب خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشوط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آشکاراکرده شده. (آنندراج). آشکاراشده و بی پرده و فاش شده و ظاهرشده. (ناظم الاطباء). کشف شده. آشکار. آشکارا. ظاهر. پیدا. نمایان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گفت مکشوف و برهنه بی غلول
بازگو رنجم مده ای بوالفضول.
مولوی.
فکر و اندیشه ست مثل ناودان
وحی و مکشوف است ابر و آسمان.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 321).
- ربع مکشوف، ربع مسکون. کرۀ زمین: پس این را ربع مکشوف خوانند بدین سبب، و ربع مسکون خوانند بدان که حیوانات را بر وی مسکن است. (چهارمقاله ص 8).
- مکشوف داشتن، آشکار ساختن. ظاهر کردن: باید که پیش خلق، معایب صاحب خود مستوردارد و محاسن مکشوف تا متخلق بود به اخلاق ربانی. (مصباح الهدایه چ همایی ص 242).
- مکشوف شدن، آشکار شدن. فاش شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که وجه صفتی جدید بر ایشان مکشوف می شود ذوقی تازه به دل ایشان می پیوندد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 34).
- مکشوف کردن، آشکار کردن. فاش کردن.
، گشاده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشوده. باز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مکشوف القلب، گشاده دل. (ناظم الاطباء).
، برهنه نموده شده. (آنندراج). برهنه شده و بی روپوش و بی سرپوش. (ناظم الاطباء). برهنه. لخت. عور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وقتی عیسی (ع) با اصحاب خود گفت اگر شما برادر خود را خفته یابید و عورت او را به هبوب ریاح مکشوف بینید با وی چه کنید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 242). گفتند آن را بازپوشانیم گفت نه چنین کنید بلکه آن را مکشوف تر گردانید. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 242).
- مکشوف العوره،برهنه ای که عورت آن نمایان باشد. (ناظم الاطباء).
- مکشوف تن، عریان. لخت. برهنه بدن: هول واقعه چنان سر و دست و پای را بی خبر گردانیده بود که مکشوف تن در آن سرما می رفتیم. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 92). و رجوع به مکشوف شود.
، (در اصطلاح عروض) کشف اسقاط تاء مفعولات باشد، مفعولن به جای آن بنهند و مفعولن چون از مفعولات منشعب باشد آن را مکشوف خوانند و بعضی عروضیان این زحاف را کسف گویند... و چون خبن و کشف به هم جمع شود ’معولا’ بماند، فعولن به جای آن بنهند و فعولن چون از مفعولات خیزد آن را مخبون مکشوف خوانند و با خبن و طی و کشف ’معلا’ بماند، فعلن به جای آن بنهند وفعلن چون از مفعولات خیزد آن را مخبون مطوی مکشوف خوانند و با طی و کشف ’مفعلا’ باشد فاعلن به جای آن بنهند و فاعلن چون از مفعولات خیزد آن را مطوی مکشوف خوانند. (المعجم چ دانشگاه ص 58 و 59)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد داغ کرده در تهیگاه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مبتلا به بیماری کشح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شانه کرده. (ناظم الاطباء). شانه کرده شده، مرد اندک دراز وباریک اندام: رجل ممشوط، مردی که در وی درازی و نازکی و باریکی باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر داغ کرده به داغ مشط. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بعیر ممشوط، شتری که با داغ مشط (نوعی داغ شتران را) داغ شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکشوف
تصویر مکشوف
آشکارا کرده شده، فاش و ظاهر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکشوف
تصویر مکشوف
((مَ))
آشکارا شده، ظاهر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکشوف
تصویر مکشوف
یافته
فرهنگ واژه فارسی سره
آشکار، برملا، پدیدار، ظاهر، عیان، کشف شده، هویدا
متضاد: ناپدید، ناپیدا، مکتوم، مکنون، نامکشوف، نهفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد