جدول جو
جدول جو

معنی مکرمش - جستجوی لغت در جدول جو

مکرمش
(مُ کَ مَ)
چین داده شده. چروک خورده. (فرهنگ نوادر لغات دیوان شمس چ فروزانفر) :
در عاشقی نگر که رخش بوسه گاه اوست
منگر بدان که زرد و ضعیف و مکرمش است.
مولوی (فرهنگ نوادر لغات ایضاً).
ای شاهد وقت وقت شه رخ
سودت نکند رخ مکرمش.
مولوی (فرهنگ نوادر لغات ایضاً)
لغت نامه دهخدا
مکرمش
چین داده و چروک خورده شده
تصویری از مکرمش
تصویر مکرمش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکرمه
تصویر مکرمه
(دخترانه)
مؤنث مکرم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مکرمت
تصویر مکرمت
بزرگی، کرم، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکرمه
تصویر مکرمه
مؤنث واژۀ مکرم، عزیز، گرامی، بزرگ داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکرم
تصویر مکرم
عزیز، گرامی، بزرگ داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ مَ)
زن جوان بامروت و مردمی. (از منتهی الارب) ، جوانمردبامروت و مردمی، والتاء للمبالغه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَرْ رَ)
نسبت است به مکرمیه که نام گروهی از خوارج است. (ازانساب سمعانی). و رجوع به مکرمیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ مَ)
مکرمه. مکرمت:
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا.
خاقانی (چ عبدالرسولی ص 10).
و رجوع به مکرمت و مکرمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَرْ رَ مَ)
مؤنث مکرم. (ناظم الاطباء). تأنیث مکرم. گرامی داشته. بزرگوار: ارواح مکرمه. مکهالمکرمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فی صحف مکرمه. (قرآن 13/80). و رجوع به مکرمه شود.
- مکرمهالمشرقین، گرامی داشتۀ شرق و غرب. عزیز مشرق و مغرب: زندگانی خدر معظم و ستر مکرم مجلس معلی خداوند ولیهالنعم، ملکۀ کبری... منعمه الخافقین، مکرمه المشرقین... ابدالدهر و سجیس اللیالی باد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 122)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَرْرَ مَ / مِ)
مکرمه. بزرگوار. گرامی. گرامی داشته: بنات مکرمه و زوجات مطهرۀ شاه جنت مکان و سایر خدمۀ حرم به شرف پای بوسی مشرف شدند. (عالم آرای عباسی). و رجوع به مکرّم و مکرمه شود.
- اخلاق مکرمه، خوی پسندیده. سیرت مرضیه: جملگی اشراف ملوک و اصناف آفرینش را شاگردی دبیرستان اخلاق مکرمۀ خدایگانی نصره اﷲ تعالی باید کرد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 316)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَمْ مَ)
رجل مرمش، مرد تباه چشم که پلک چشم وی به نشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
تشنج. (تاج العروس) (ذیل اقرب الموارد). در شواهد زیر از ترجمه محاسن اصفهان این کلمه بی آنکه در متن عربی آن آمده باشد بمعنی مغازله. ملاعبه. نوازشهای عاشقانه، بکار رفته است: او را (شیرین را) مخفی به اصفهان آورد و بکرات، (پرویز) بنا شناخت بر سبیل امتحان با او تکرمش ساخت و عشق باخت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 67). همینکه مرد با او تکرمش و تجمش آغازکرد زن برفور گفت... (ترجمه محاسن اصفهان ص 112)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَرْ رِ)
گرامی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تکریم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَرْ رَ)
گرامی کرده شده و بزرگ داشته شده. (آنندراج). گرامی شده و تعظیم شده و توقیر کرده شده و احترام کرده شده و عزیز داشته شده. (ناظم الاطباء). گرامی داشته. گرامی. مبجّل. معظم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نزدیک کردگارمکرم
در پیش شهریار مقرب.
مسعودسعد.
در خدمت پادشاهان کامران و مکرم یا در میان زهاد قانع و محترم. (کلیله و دمنه).
امثال من مکرم و من سخرۀ هوان
اقران من مرفه و من طعمه عذاب.
رشید وطواط.
غرض ذات تو بود ارنه نگشتی
بنی آدم به ’کرمنا’ مکرم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 682).
در خدمتت انبیا مشرف
وز حرمتت آدمی مکرم.
جمال الدین عبدالرزاق.
زندگانی خدر معظم و ستر مکرم مجلس معلی خداوند، و لیه النعم، ملکۀ کبری... ابدالدهر و سجیس اللیالی باد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 122). هرکدام که صحبت ما اختیار کند عزیز و مکرم است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 82). محترم و مکرم بنشاندند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 164). مثال یافتند که همه با مواطن خویش مکرم و مسلم باز گردند. (مرزبان نامه، ایضاً ص 173). به سعت جلال این جناب کرم و سدۀ مکرم پیوستیم... (مرزبان نامه، ایضاً ص 281).
- مکرم داشتن، گرامی داشتن. مورد تکریم قرار دادن: وی را مکرم بداشت و با منصب و منزلت ارجمند برسانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 446).
لیک موسی را مقدم داشتند
ساحران او را مکرم داشتند.
مولوی.
روز جمعه را که سابع آن ایام است مکرم داشته عید مؤمنان می خوانند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 13).
- مکرم شدن، عزت یافتن. عزیز شدن. بزرگی یافتن:
به ز آدمی است و آدمی نام
لیک آدم از او شده مکرم.
خاقانی.
- مکرم کردن، گرامی داشتن. عزیز داشتن:
چویزدانت مکرم کرد و مخصوص
چنان زی در میان خلق عالم.
سعدی.
- مکرم گردیدن، گرامی داشته شدن. عزیز شدن: باز عزیز و مکرم گردد. (چهارمقاله چ معین ص 93).
، صفت آرند برای ماه شوال: شوال مکرم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، تنزیه نموده شده از معایب. (ناظم الاطباء) ، نجیب و باسعادت و بزرگوار و جوانمرد و باسخاوت و بلندمرتبه. (ناظم الاطباء). مرد بخشنده و جوانمرد برای همه. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
نوازنده و بخشنده. (آنندراج). اکرام کننده. (ناظم الاطباء) :
خار است ز فعل زشت خود خوار
خرما ز خوشی چودست مکرم.
ناصرخسرو.
منعما مکرما خداوندا
شاکرند از تو خلق و تومشکور.
ابوالفرج رونی.
باده خواه و به یاد صاحب نوش
صاحب مکرم عدیم مثال.
ابوالفرج رونی.
مدح خوان تو مکرم شعرا
وصف گوی تو معطی احرار.
ابوالفرج رونی.
قاضی مکرم، که چون فوت صلات ایزدی
هست در شرع کرم، فوت صلاتش را قضا.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 21).
شادباش ای مکرمی کز حضرت توآرزو
هر چه آن نایافته ست از جود تو آن یافته ست.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 73).
مکرم دریا نوال صفدر بدخواه مال
خواجۀ گیتی گشای صاحب خسرونشان.
خاقانی.
جاه براهیم بین گشته براهیم وار
مکرم اخوان فقر بر سرخوان رضا.
خاقانی.
حمدوثنا مکرمی را که از حجلۀ شب تار حجرۀ خلوت عاشقان پرداخت. (سندبادنامه ص 2).
عالم و عادلتر اهل وجود
محسن و مکرم تر ابنای جود.
نظامی.
شاه مکرم بود فرمودش هزار
از زر سرخ و کرامات و نثار.
مولوی.
- مکرم بی زوال، بخشنده ای که جاویدان است. کنایه از خدای تعالی است: نعمت بزرگتر آنکه منعم بر کمال ومکرم بی زوال او را عمی به ارزانی داشته است چون خداوند عالم... ابوعلی الحسین. (چهارمقاله چ معین ص 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ مَ)
بزرگی و نوازش. (غیاث). بزرگی و جوانمردی و مردمی و نوازش. (ناظم الاطباء). بزرگواری. مردمی. جوانمردی. کرم. کرامت. نواخت. مکرمه. ج، مکارم. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بخل، ضحاک و من فریدونم
مکرمت ملک و من سلیمانم.
روحی ولوالجی.
گر به خوشخویی از تو مثلی خواهند
مثل از خوی خوش و مکرمت او زن.
فرخی.
پیش او هم مکرمت هم محمدت حاصل شده ست
هادم بخل او بود کو جود را عامر شود.
منوچهری.
همچون شکر به هذیۀ حجت کنون
بشنو ز روی مکرمت بیتی دو سه.
ناصرخسرو.
در جهانش به مکرمت دست است
بر سپهرش ز مرتبت قدم است.
مسعودسعد.
مکرمت را یکی درخت شناس
که بر او برگ و بر، ز شکر وثناست.
مسعودسعد.
ای در ضمیر مکرمت از یاد تو نشاط
وی بر طراز مرتبت از نام تو علم.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 326).
ای مرتبت از حشمت تو داشته اجلال
وی مکرمت از دولت تو یافته تمکین.
عثمان مختاری (ایضاً ص 442).
گر صورت مکرمت ندیدی
آنک بر او شو و ببینش.
عثمان مختاری (ایضاً ص 533).
گر دهر بی رضای تو روزی به کس دهد
زان مکرمت خورند ندم ابر و آفتاب.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 71).
روح را از مدد و مکرمت تست بقا
همچنان کز مدد روح بقای صور است.
امیرمعزی (ایضاً ص 105).
به هر مقام همی بارد و همی تابد
که ابر مکرمت و آفتاب احسان است.
امیرمعزی (ایضاً ص 108).
خاصه اندر حق این خادم که هست از مکرمت
دیگران را یک ولینعمت مرا خود اولیا.
سنائی.
آن را از مؤنت فتوت و مکرمت شناسی. (کلیله و دمنه).
دو کف کافی او والدین مکرمتند
از این و آن کرم و جود بی قیاس ولد.
سوزنی.
بر آسمان مکرمت از روشنان علم
چون مشتری به نور خرد سعد اکبرم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 328).
ای جهان را بوده بنیاد از طریق مکرمت
چون تو مستأصل شدی یکبارگی مدروس شد.
انوری (ایضاً ص 606).
خواجۀ بندۀ خود را نه به تکلیف سؤال
به مراد دل خود مکرمتی فرماید.
انوری (ایضاً ص 636).
یک چند روزگار نه از راه مکرمت
بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود.
انوری (ایضاً ص 631).
عافیت دیده از جهان بربست
مکرمت رخت از جهان برداشت.
مجیرالدین بیلقانی.
خود جود بود عنین هنگام مکرمت
وانگه نه فرض داد و نه کابینش کرد ادا.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 21).
تا شدستند کدخدای جهان
خانه مکرمت خراب شده ست.
جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 57).
رای او در کارهای خیر و راه مکرمت
قائد وسائق هم از توفیق یزدان یافته ست.
جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 72).
پدر مکرمت ز مادر دهر
فرد مانده ست بینوا فردی.
خاقانی.
بی قوت ده اناملش نیست
هفت اختر مکرمت مقوم.
خاقانی.
در هیچ چار شهر خراسان مکرمت
کس پنج نوبه نازده چون سنجر سخاش.
خاقانی.
آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد.
خاقانی.
هر یک را به مکرمتی جمیل و موهبتی جزیل بنواخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 348). این همه سوابق مکرمت بر تو دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 251).
نشان مکرمت جستم فلک گفت
کنون مسندنشین دارد نشان را.
ابن یمین.
از خسروان نامجو چون مکرمت او راست خو
ابن یمین را کس جز او نرهاند از بوک و مگر.
ابن یمین.
از خشکسال مکرمت اغصان فضل را
در هیچ فصل نشو و نمایی پدیدنیست.
ابن یمین.
بمحض مکرمت نامتناهی الهی... به کف کفایت و قبضۀ درایت عالی مکانی درآمد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 6).
- مکرمت کردن، جوانمردی کردن. نیکی کردن:
همه عدل ورز و همه مکرمت کن
همه مال بخش و همه محمدت خر.
ناصرخسرو.
محمدت خر، که روز اقبال است
مکرمت کن، که روز امکان است.
مسعودسعد.
من از حاتم آن اسب تازی نژاد
بخواهم گر او مکرمت کرد و داد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
گرامی کرده شده و بزرگ داشته شده، گرامی، احترام کرده و عزیز داشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکرمت
تصویر مکرمت
بزرگی و نوازش، جوانمردی و بزرگواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکرما
تصویر مکرما
بتکریم با احترام: (عزیزا مکرما او را وارد کردند)
فرهنگ لغت هوشیار
مکرمت در فارسی: جوانمردی بزرگواری مکرمه در فارسی مونث مکرم: گرامی مکرمت، جمع مکارم.} بوقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی حباب دار بدی هفت گنبد خضرا) (خاقانی. عبد. 10) توضیح مصراع اول در دیوان خاقانی مصحح دکتر سجادی چنین مذکور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکرمت
تصویر مکرمت
((مَ رُ مَ))
بزرگی، جوانمردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکرم
تصویر مکرم
((مُ کَ رَّ))
بزرگ داشته شده، عزیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکرم
تصویر مکرم
((مُ رِ))
اکرام کننده، احترام کننده، احسان کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکرم
تصویر مکرم
((مُ رَ))
اکرام شده، بزرگ داشته، احترام کرده، احسان کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکرمه
تصویر مکرمه
گرامی
فرهنگ واژه فارسی سره
بزرگواری، جوان مردی، بزرگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارجمند، بخشنده، بزرگوار، جواد، سخاوتمند، سخی، کریم، محترم، معز
فرهنگ واژه مترادف متضاد