جدول جو
جدول جو

معنی مکتمن - جستجوی لغت در جدول جو

مکتمن(مُ تَ مِ)
الحزن المکتمن، اندوه پنهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، حزین. (اقرب الموارد) ، پوشیده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اکتمان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موتمن
تصویر موتمن
شخص امین و طرف اطمینان، کسی که به او اعتماد داشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتم
تصویر مکتم
پوشیده، پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکمن
تصویر مکمن
جای پنهان شدن، کمینگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکامن
تصویر مکامن
مکمن ها، جاهای پنهان شدن، کمینگاه ها، جمع واژۀ مکمن
فرهنگ فارسی عمید
(مَکْ کَ تَ)
مکه و مدینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فاصبحت منفیا علی غیر ریبه
و قدکان لی بالمکتین مقام.
نصر بن حجاج (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَتْ تَ)
حدیث مکتم، سخن نیک پوشیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سر مکتم، رازی که در کتمان آن مبالغه شود. (ازاقرب الموارد). نیک پوشیده. (آنندراج) :
همچو جان و چون پری پنهانست او
در مکتم پردۀ ایوانست او.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 408)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
کمینگاه. (دهار). جای پنهان شدن و کمینگاه. (غیاث) (آنندراج). کمینگاه و جای کمین. ج، مکامن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
سر از البرز برزد قرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن.
منوچهری.
چون کمان گیرد اجل با تیر او در معرکه است
چون کمین سازد ظفر با تیغ او در مکمن است.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 103).
چو شاه زنگ برآورد لشکر از مکمن
فروگشاد سراپرده پادشاه ختن.
انوری.
هر جا که مقام می ساختند سبوهای پر مار و کژدم در فلاخن منجنیق بدیشان می انداخت و از مأمن ایشان مکمن می ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 56). در مکمن و مسکن مشرق و مغرب هیچ صنفی از اصناف جانوران آمن السرب و صافی الشرب نیست. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 58). از این صوب ناصوابی و خطۀ بی خطری، مکمن ظلم و مسکن نفاق... اعنی شروان شر البقاع... (منشآت خاقانی ایضاً ص 192). لشکر سرما از مکمن بلغار تاختن آورد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 36) ، مقر. قرارگاه. مستقر:
معدن علمی چنانکه مکمن فضلی
مایۀ حلمی چنانکه اصل وقاری.
فرخی.
دیوان تو باد ملک را مکمن
درگاه تو باد عدل را مأوا.
مسعودسعد.
بازانکه قانعم چو سلیمان ز مهر و ماه
نان ریزه ها چو مور به مکمن درآورم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 242)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ک ی ن’، کفیل. (محیط المحیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس ج 9 ص 327)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
آب خورنده از دهانۀ مشک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتماع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ)
جای میان دو ران زن که وقت جماع در آن نشینند. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِن ن)
بی آرام و قلق. (منتهی الارب). مضطرب و بی آرام. (ناظم الاطباء). ضدمطمئن. (از اقرب الموارد). اندوهگین. (آنندراج) ، ناهموار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَمِ)
جمع واژۀ مکمن که به معنی جای پوشیده شدن است. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مکمن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : آنچه در طی مکامن غیب پنهان است... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 267). بر مکامن مکر او متجاسرگونه می گذرم. (مرزبان نامه، ایضاً ص 143). لشکر ما... بر مدارج و مکامن راهها وقوف ندارند. (مرزبان نامه، ایضاً ص 182). حرامیان جهت آن حرام ریزه در مکامن عقاب چون عقاب گرسنه دهان گشاده. (نفثه المصدور چ یزدگردی ص 11). در مکامن خلوات حدیث استیلا واستعلای او درمی دادند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکمن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَمْ مِ)
در کمین نشسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکمن
تصویر مکمن
کمینگاه، جای پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتم
تصویر مکتم
سخن نیکو پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
واور ویستاخ استوان زنهار دار آنکه مورد اطمینان باشد امین: مشورت با عقل کردم گفت: حافظ، می بنوش، ساقیاخ می ده بقول مستشار موتمن. (حافظ. 269)، جمع موتمنین. موثق، امین، معتمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکامن
تصویر مکامن
جمع مکمن، سنگرها، کازه ها، کمینگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مؤتمن
تصویر مؤتمن
((مُ تَ مَ))
اعتماد کرده شده، امین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مؤتمن
تصویر مؤتمن
((مُ تَ مِ))
اعتماد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتم
تصویر مکتم
((مُ کَ تَّ))
پوشنده، پنهان، مستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکمن
تصویر مکمن
((مَ مَ))
کمین گاه، جای پنهان شدن، جمع مکامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکامن
تصویر مکامن
((مَ مِ))
جمع مکمن
فرهنگ فارسی معین
امین، درستکار، مورد اطمینان، مورد وثوق، مطمئن، معتمد، موثق
متضاد: غیرامین، ناموثق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزنگاه، پنهانگاه، کمینگاه، مخفی گاه، نخیزگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی