جدول جو
جدول جو

معنی مکبح - جستجوی لغت در جدول جو

مکبح
(مُ کَبْ بَ)
بلند و مکبر و گویند انه لمکبح، ای شامخ. (منتهی الارب) (از آنندراج). شامخ و عالی. مکبح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مکبح
(مُ بَ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکبه
تصویر مکبه
سرپوش ظرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذبح
تصویر مذبح
جای قربانی کردن، کشتارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکبر
تصویر مکبر
اذان گوینده در نماز جماعت، تکبیر گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبح
تصویر مسبح
کسی که خدا را به پاکی یاد کند، کسی که سبحان الله بگوید، تسبیح کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَبْ بِ)
کسی که لازم گیرد خانه را و جدا نشود از آن. (آنندراج) (از متن اللغه). مقیم در خانه. (ناظم الاطباء). رجوع به تدبیح شود، سر پست فرودآورنده در رکوع و جز آن. آنکه سر فرودمی آورد. (ناظم الاطباء). رجوع به تدبیح شود، گسترنده پشت را. (آنندراج). که سر به حدی فرودآرد که پشتش چون کوهان شتر بالاتر از سرش قرار گیرد. (از متن اللغه). رجوع به تدبیح شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
بعیر اکبح، شتر سخت و توانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَبْ بَ)
پوست بازکرده و خراشیده شده، گلیم درشت و سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
آنچه بدان ذبح کنند. (منتهی الارب). کارد. (مهذب الاسماء). آلت ذبح. (متن اللغه). ج، مذابخ
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَبْ بِ)
کشنده. ذبح کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذبیح. رجوع به تذبیح شود، کسی که پشت راگسترد و سر را پست کند. (آنندراج). آنکه در رکوع سرش را بدان حد فرودآورد که از پشتش فروتر قرار گیرد. یا آن مدبح (با دال مهمله) است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
جای قربانی کردن. (منتهی الارب). مکان ذبح. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). قربانگاه. آنجا که گوسپند و جز آن ذبح کنند، آنچه زیر حنک باشد از حلق. (از متن اللغه). آنجای از حلقوم گوسفند و جز آن که هنگام ذبح ببرند. آنجای گلوی حیوان حلال گوشت که حیوان را از آنجا ذبح کنند، شکاف در زمین مقدار بالشت و مانند آن. (منتهی الارب). شکافی در زمین به اندازۀ شبر و مانند آن. گویند: غادر السیل فی الارض اخادید و مذابح. (از اقرب الموارد). ج، مذابح، محراب. (منتهی الارب). مذبح در کنیسه به منزلۀ محراب است در مساجد. (ازمتن اللغه) : ناگاه پدید آمد فرشتۀ خدا ایستاده بر دست راست مذبح بخور برابر زکریا. (ترجمه دیاتسارون ص 8) ، کتب خانه نصاری. (منتهی الارب). موضع کتاب مقدس. (از متن اللغه). و المذابح بیوت کتب النصاری الواحد کمسکن، و منه قول کعب فی المرتد ادخلوه المذبح وضعوا التوراه و حلفوه باللّه، حکاه الهروی فی الغریبین. (لسان العرب). و این غلط است و مراد از کلمه وضع توراه این اشتباه ناشی شده است. (یادداشت مؤلف) ، کوشک. (منتهی الارب). گمان میکنم مقاصیر را که جمع مقصوره است جمع جمع قصر تصور کرده است و غلط کرده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بِ)
نعت فاعلی از مصدر تسبیح. رجوع به تسبیح شود. سبحان اﷲگوینده. (آنندراج) (اقرب الموارد). تسبیح گوی. تسبیح کننده، مصلی و نمازگزارنده. (اقرب الموارد) ، به پاکی یاد کننده و صفت کننده خدای را. (آنندراج) (اقرب الموارد) :
ماه و خورشید و کوکبان فلک
آتش و آب و خاک و باد صبا
همه جمله مسبحان تواند
ما ندانیم و نشنویم آوا.
(منسوب به عنصری).
بره و مرغ را بدان ره کش
که به انسان رسند در مقدار
جز بدین ظلم باشد ار بکشد
بی نمازی مسبحی را زار.
سنائی.
حکمت کشتن چه بود آخر بگو
تا مسبح گردم آن را موبمو.
مولوی (مثنوی).
- مسبحان ملاء أعلی، تسبیح کنندگان گروه برتر، واین کنایت است از فرشتگان. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بَ)
نعت مفعولی از مصدر تسبیح. رجوع به تسبیح شود، کساء مسبح، گلیم محکم و قوی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
بلند و بزرگ منش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). کاسۀ بزرگ که بدان صبوحی کنند. ج، مصابح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
صبح کرده. به صبح درآمده. بامدادکرده. به بامداد درآمده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
جای صبح کردن، هنگام صبح کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَبْ بَ)
آنچه بر سر طبق افکنند. (مهذب الاسماء). سرپوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
سودمند. نفعبخش. (غیاث اللغات) (آنندراج). نعت فاعلی است از ارباح: ندامت سود نداشت و پشیمانی مربح نبود. (سندبادنامه ص 86). و آنگه ندامت و تأسف مربح و منجح نباشد. (سندبادنامه ص 79). ندامت و تلهف بر فوت ایام تحصیل مربح نیست. (جهانگشای جوینی). رجوع به ارباح و نیز رجوع به ربح شود.
لغت نامه دهخدا
(مُ کَبْ بَ)
به لغت مراکش، چرخه و کلافه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکبر
تصویر مکبر
تکبیر گوینده در نماز جماعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکبس
تصویر مکبس
دستگاه فشار منگنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکبل
تصویر مکبل
باز داشت شده باز داشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکبه
تصویر مکبه
مکبه در فارسی: سر پوش سر پوش: (آن طبق بیاوردند و از دور مکبه برداشتند) (بیهقی. فض. 188)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ترجهاری طرجهالی یا غضروف مکبی. یکی از غضروفهای فرد حنجره که نازک و بیضی شکل است و در قسمت قدامی فوقانی حنجره و در قسمت عقب غضروف در قی قرار دارد و انتهای باریک آن در پایین است. این غضروف دارای دو سطح قدامی و خلفی و دو انتهای فوقانی و تحتانی میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
کاسه بزرگ جام غار جی بامداد کردن زمان بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبح
تصویر مسبح
تسبیح کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذبح
تصویر مذبح
جای قربانی کردن، قربانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدبح
تصویر مدبح
خانه نشین پای بند به خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصبح
تصویر مصبح
((مُ بِ))
سحرخیز، زیبارو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسبح
تصویر مسبح
((مُ سَ بِّ))
تسبیح کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربح
تصویر مربح
((مُ رَ بِّ))
سود ده، نفع بخش، پرسود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذبح
تصویر مذبح
((مَ بَ))
جای قربانی کردن، کشتارگاه، جمع مذابح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکبر
تصویر مکبر
((مُ کَ بِّ))
تکبیرگوینده در نماز جماعت
فرهنگ فارسی معین