جدول جو
جدول جو

معنی مکاشحت - جستجوی لغت در جدول جو

مکاشحت
دشمنی کردن، پنهان داشتن دشمن
تصویری از مکاشحت
تصویر مکاشحت
فرهنگ فارسی عمید
مکاشحت
(مُ شَ / شِ حَ)
دشمنی کردن. (غیاث). مکاشحه. دشمنی: ملک زاده مغالبت در سخن به مبالغت رسانید و مکاشحت او به مکافحت انجامید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 28). با خود گفت اگر ازپس این مکاشحت در مصالحت زنم اضطراری باشد در لباس اختیار پوشیده. (مرزبان نامه، ایضاً ص 124). فرخ زاد گفت آن به که با دادمه از در مصالحت درآیی و مکاشحت بگذاری. (مرزبان نامه، ایضاً ص 127). در خفیه نزدیک سلطان فرستاد و اظهار مکاشحتی کرد که او را با شوهرش اتابک بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکاشحه شود
لغت نامه دهخدا
مکاشحت
دشمنی کردن، پنهان داشتن دشمنی را: (مکاشحت او به مکافحت رسید) (مرزبان نامه. چا. اول تهران. 28)
تصویری از مکاشحت
تصویر مکاشحت
فرهنگ لغت هوشیار
مکاشحت
((مُ شَ حَ))
دشمنی کردن
تصویری از مکاشحت
تصویر مکاشحت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکاشفه
تصویر مکاشفه
کشف کردن، آشکار کردن، امری را ظاهر کردن، در تصوف آشکار شدن اسرار بر سالک بدون تفکر و اندیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکایدت
تصویر مکایدت
مکر کردن، حیله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممازحت
تصویر ممازحت
مزاح کردن، شوخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکابدت
تصویر مکابدت
سختی دیدن، رنج بردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناکحت
تصویر مناکحت
عقد ازدواج بستن، زناشویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامحت
تصویر مسامحت
اهمال، کوتاهی، گذشت، ملاحظه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
کیفر، پاداش، پاداش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممالحت
تصویر ممالحت
با هم نان ونمک خوردن، به هم اعتماد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاثرت
تصویر مکاثرت
در بسیاری مال به هم فخر کردن، چیرگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماشات
تصویر مماشات
با هم راه رفتن، مدارا کردن، با کسی همراهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاشرت
تصویر معاشرت
با هم زندگی کردن، با یکدیگر دوستی و آمیزش داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکافحت
تصویر مکافحت
رو به رو شدن با دشمن و زد و خورد کردن، دفاع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاوحت
تصویر مکاوحت
با هم جنگ وستیز کردن، یکدیگر را دشنام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناصحت
تصویر مناصحت
نصیحت کردن، اندرز دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ / وِ حَ)
با هم جنگ کردن. محاوبه. منازعه. مکاوحه: این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سو نهادند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 187). موجب این مکاوحت و اسباب این مکاشفت چیست. (سندبادنامه ص 241). از این واقعۀ هایل جهان بر او تنگ شد جز مکافحت و مکاوحت چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35). قبول ایلی نکردند و به مکاوحت پیش آمدند. (جهانگشای جوینی). مخالفان چون موافقت ما بدانند دندان مکاوحت ایشان کند شود. (جهانگشای جوینی). چون نهاراً و جهاراً مکاوحت و مکاشفت او متعذر بود. (جهانگشای جوینی). تیغ مکاوحت بانیام کردند و هر لشکری در محل خود آرام گرفتند. (جهانگشای جوینی). در حق جماعتی که نفوس ایشان از تتبع هوا روی برتافته باشند... و از مکاوحت و منازعت با دل منسلخ و منخلع شده... نکاح و تأهل فضیلت بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 255). و رجوع به مکاوحه شود.
- مکاوحت نمودن، جنگیدن. جنگ کردن: تا از ایشان یک نفس نفس می زد مکاوحت می نمودند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُفَ / فِ حَ)
مکافحه. با کسی رویاروی جنگ کردن. رویاروی شمشیر زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از این واقعۀ هایل جهان بر او تنگ شد جز مکافحت و مکاوحت چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35). چون این جواب به عضدالدوله رسید خشمناک شد و عزم مقاومت و مکافحت قابوس مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 66). رسولی... که آب لطف با آتش عنف جمع تواند کرد و زهر مکافحت با عسل مناصحت تواند آمیخت. (مرزبان نامه، ایضاً ص 190). هر کسی را هوس مقاومت و تمنی مکافحت در ضمیر متمکن بود... (لباب الالباب چ نفیسی ص 44). ملک زاده مغالبت در سخن به مبالغت رسانید و مکاشحت او به مکافحت انجامید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 28). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ حَ)
مکاشفه. دشمنی آشکار کردن. آشکارا خصومت ورزیدن. خصومت علنی: آن مکاشفت میان وی و آن امیرابوالفضل بیفتاد. (تاریخ سیستان). چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار نرود و به زرق و افتعال دست زده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). کار جنگ و مکاشفت میان ایشان مدتی دراز پیچیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548). میان وی و پسران علی تکین مکاشفتی سخت بزرگ بپای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 581). موجب این مکاوحت و اسباب این مکاشفت چیست. (سندبادنامه ص 241). چنانکه مناقشت زایل گردد و مکاشفت باطل شود. (سندبادنامه ص 244). برزبان رسولان از مکاشفت ایلک خان تبرا می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). براین جمله تا مدت یک ماه مکاشفت قایم بود. (جهانگشای جوینی). مخالفت اظهار کرد و مکاشفت پیدا. (جهانگشای جوینی). چون سلطان شاه خبر مکاشفت ایشان بدانست شادان شد. (جهانگشای جوینی). سلطان فرمود که غرض او از این رأی مکاشفت اتابک فارس است. (جهانگشای جوینی). چون نهاراً و جهاراً مکاوحت و مکاشفت او متعذر بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکاشفه و مکاشفه شود.
- مکاشفت کردن، دشمنی آشکار ورزیدن: بنده برگ نداشت پیرانه سر که از محنتی بجسته و دیگر مکاشفت با خلق کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 163).
، مکاشفه. کشف شدن امور غیبی بر کسی: خداوند محاضره را عقل راه نماید و صاحب مکاشفت را علمش نزدیک کند. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 118). و رجوع به مکاشفه (اصطلاح تصوف) شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ لَ)
در دو شاهد زیر به معنی دندان نمودن از خشم و آشکار ساختن دشمنی آمده است: ایلک فرصت امکان مجاهرت و مکاشرت نگاهداشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 292). از تمرد سکان و مکاشرت سگان آن حدود... متأنف شد. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 322). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ را)
با کسی دشمنی داشتن. (المصادر زوزنی). دشمنی نمودن یا پنهان داشتن دشمنی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کاشحه بالعداوه مکاشحه و کشاحاً، دشمنی کردبا وی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاشحت شود
لغت نامه دهخدا
کاری را انجام دادن بنفع خویش اقدام بعملی کردن، جماع کردن آرمیدن با زن، نظارت کردن، اقدام بعملی: فعل در باب مباشرت مباضعت مضاف با مرد است. یا اداره (دایرهء) مباشرت. کارپردازی. یا رئیس مباشرت. کارپرداز، نظارت، آرمش جماع: و شبهای روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودی. توضیح جماع با زنان را گویند و شامل مساحقه نیز میشود، (کلام) فعل صادر بلاواسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاشات
تصویر محاشات
استثنا، اخراج، باک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامحت
تصویر مسامحت
با هم کار آسان گرفتن، گذشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مکاشفه . . .} و اسباب منازعت و مکاشفت بریده شود) (بیهقی. فض. 510)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافحت
تصویر مکافحت
رویاروی با کسی جنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاوحت
تصویر مکاوحت
با هم جنگ و ستیز و محاربه و منازعه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مکاشحه و مکاشحت در فارسی: دشمنی پنهانی دشمنی کردن، پنهان داشتن دشمنی را: (مکاشحت او به مکافحت رسید) (مرزبان نامه. چا. اول تهران. 28)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافحت
تصویر مکافحت
((مُ فَ حَ))
روبرو شدن با دشمن در جنگ، دفاع کردن از کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاوحت
تصویر مکاوحت
((مُ وَ حَ))
زد و خورد کردن، به یکدیگر دشنام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاشرت
تصویر معاشرت
رفت و آمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
پادافره
فرهنگ واژه فارسی سره
جدل، جنگ، جروبحث، مخالفت، ستیز، ستیزه، کارزار، محاربه، مجادله، مناقسه، ناسزاگویی، چیرگی، غلبه، چیره شدن، غالب گشتن، جنگ کردن، ستیزه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد