دشمنی کردن. (غیاث). مکاشحه. دشمنی: ملک زاده مغالبت در سخن به مبالغت رسانید و مکاشحت او به مکافحت انجامید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 28). با خود گفت اگر ازپس این مکاشحت در مصالحت زنم اضطراری باشد در لباس اختیار پوشیده. (مرزبان نامه، ایضاً ص 124). فرخ زاد گفت آن به که با دادمه از در مصالحت درآیی و مکاشحت بگذاری. (مرزبان نامه، ایضاً ص 127). در خفیه نزدیک سلطان فرستاد و اظهار مکاشحتی کرد که او را با شوهرش اتابک بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکاشحه شود
دشمنی کردن. (غیاث). مکاشحه. دشمنی: ملک زاده مغالبت در سخن به مبالغت رسانید و مکاشحت او به مکافحت انجامید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 28). با خود گفت اگر ازپس این مکاشحت در مصالحت زنم اضطراری باشد در لباس اختیار پوشیده. (مرزبان نامه، ایضاً ص 124). فرخ زاد گفت آن به که با دادمه از در مصالحت درآیی و مکاشحت بگذاری. (مرزبان نامه، ایضاً ص 127). در خفیه نزدیک سلطان فرستاد و اظهار مکاشحتی کرد که او را با شوهرش اتابک بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکاشحه شود
با هم جنگ کردن. محاوبه. منازعه. مکاوحه: این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سو نهادند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 187). موجب این مکاوحت و اسباب این مکاشفت چیست. (سندبادنامه ص 241). از این واقعۀ هایل جهان بر او تنگ شد جز مکافحت و مکاوحت چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35). قبول ایلی نکردند و به مکاوحت پیش آمدند. (جهانگشای جوینی). مخالفان چون موافقت ما بدانند دندان مکاوحت ایشان کند شود. (جهانگشای جوینی). چون نهاراً و جهاراً مکاوحت و مکاشفت او متعذر بود. (جهانگشای جوینی). تیغ مکاوحت بانیام کردند و هر لشکری در محل خود آرام گرفتند. (جهانگشای جوینی). در حق جماعتی که نفوس ایشان از تتبع هوا روی برتافته باشند... و از مکاوحت و منازعت با دل منسلخ و منخلع شده... نکاح و تأهل فضیلت بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 255). و رجوع به مکاوحه شود. - مکاوحت نمودن، جنگیدن. جنگ کردن: تا از ایشان یک نفس نفس می زد مکاوحت می نمودند. (جهانگشای جوینی)
با هم جنگ کردن. محاوبه. منازعه. مکاوحه: این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سو نهادند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 187). موجب این مکاوحت و اسباب این مکاشفت چیست. (سندبادنامه ص 241). از این واقعۀ هایل جهان بر او تنگ شد جز مکافحت و مکاوحت چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35). قبول ایلی نکردند و به مکاوحت پیش آمدند. (جهانگشای جوینی). مخالفان چون موافقت ما بدانند دندان مکاوحت ایشان کند شود. (جهانگشای جوینی). چون نهاراً و جهاراً مکاوحت و مکاشفت او متعذر بود. (جهانگشای جوینی). تیغ مکاوحت بانیام کردند و هر لشکری در محل خود آرام گرفتند. (جهانگشای جوینی). در حق جماعتی که نفوس ایشان از تتبع هوا روی برتافته باشند... و از مکاوحت و منازعت با دل منسلخ و منخلع شده... نکاح و تأهل فضیلت بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 255). و رجوع به مکاوحه شود. - مکاوحت نمودن، جنگیدن. جنگ کردن: تا از ایشان یک نَفس نَفَس می زد مکاوحت می نمودند. (جهانگشای جوینی)
مکافحه. با کسی رویاروی جنگ کردن. رویاروی شمشیر زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از این واقعۀ هایل جهان بر او تنگ شد جز مکافحت و مکاوحت چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35). چون این جواب به عضدالدوله رسید خشمناک شد و عزم مقاومت و مکافحت قابوس مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 66). رسولی... که آب لطف با آتش عنف جمع تواند کرد و زهر مکافحت با عسل مناصحت تواند آمیخت. (مرزبان نامه، ایضاً ص 190). هر کسی را هوس مقاومت و تمنی مکافحت در ضمیر متمکن بود... (لباب الالباب چ نفیسی ص 44). ملک زاده مغالبت در سخن به مبالغت رسانید و مکاشحت او به مکافحت انجامید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 28). و رجوع به مادۀ بعد شود
مکافحه. با کسی رویاروی جنگ کردن. رویاروی شمشیر زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از این واقعۀ هایل جهان بر او تنگ شد جز مکافحت و مکاوحت چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35). چون این جواب به عضدالدوله رسید خشمناک شد و عزم مقاومت و مکافحت قابوس مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 66). رسولی... که آب لطف با آتش عنف جمع تواند کرد و زهر مکافحت با عسل مناصحت تواند آمیخت. (مرزبان نامه، ایضاً ص 190). هر کسی را هوس مقاومت و تمنی مکافحت در ضمیر متمکن بود... (لباب الالباب چ نفیسی ص 44). ملک زاده مغالبت در سخن به مبالغت رسانید و مکاشحت او به مکافحت انجامید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 28). و رجوع به مادۀ بعد شود
مکاشفه. دشمنی آشکار کردن. آشکارا خصومت ورزیدن. خصومت علنی: آن مکاشفت میان وی و آن امیرابوالفضل بیفتاد. (تاریخ سیستان). چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار نرود و به زرق و افتعال دست زده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). کار جنگ و مکاشفت میان ایشان مدتی دراز پیچیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548). میان وی و پسران علی تکین مکاشفتی سخت بزرگ بپای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 581). موجب این مکاوحت و اسباب این مکاشفت چیست. (سندبادنامه ص 241). چنانکه مناقشت زایل گردد و مکاشفت باطل شود. (سندبادنامه ص 244). برزبان رسولان از مکاشفت ایلک خان تبرا می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). براین جمله تا مدت یک ماه مکاشفت قایم بود. (جهانگشای جوینی). مخالفت اظهار کرد و مکاشفت پیدا. (جهانگشای جوینی). چون سلطان شاه خبر مکاشفت ایشان بدانست شادان شد. (جهانگشای جوینی). سلطان فرمود که غرض او از این رأی مکاشفت اتابک فارس است. (جهانگشای جوینی). چون نهاراً و جهاراً مکاوحت و مکاشفت او متعذر بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکاشفه و مکاشفه شود. - مکاشفت کردن، دشمنی آشکار ورزیدن: بنده برگ نداشت پیرانه سر که از محنتی بجسته و دیگر مکاشفت با خلق کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 163). ، مکاشفه. کشف شدن امور غیبی بر کسی: خداوند محاضره را عقل راه نماید و صاحب مکاشفت را علمش نزدیک کند. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 118). و رجوع به مکاشفه (اصطلاح تصوف) شود
مکاشفه. دشمنی آشکار کردن. آشکارا خصومت ورزیدن. خصومت علنی: آن مکاشفت میان وی و آن امیرابوالفضل بیفتاد. (تاریخ سیستان). چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار نرود و به زرق و افتعال دست زده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). کار جنگ و مکاشفت میان ایشان مدتی دراز پیچیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548). میان وی و پسران علی تکین مکاشفتی سخت بزرگ بپای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 581). موجب این مکاوحت و اسباب این مکاشفت چیست. (سندبادنامه ص 241). چنانکه مناقشت زایل گردد و مکاشفت باطل شود. (سندبادنامه ص 244). برزبان رسولان از مکاشفت ایلک خان تبرا می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). براین جمله تا مدت یک ماه مکاشفت قایم بود. (جهانگشای جوینی). مخالفت اظهار کرد و مکاشفت پیدا. (جهانگشای جوینی). چون سلطان شاه خبر مکاشفت ایشان بدانست شادان شد. (جهانگشای جوینی). سلطان فرمود که غرض او از این رأی مکاشفت اتابک فارس است. (جهانگشای جوینی). چون نهاراً و جهاراً مکاوحت و مکاشفت او متعذر بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکاشفه و مکاشفه شود. - مکاشفت کردن، دشمنی آشکار ورزیدن: بنده برگ نداشت پیرانه سر که از محنتی بجسته و دیگر مکاشفت با خلق کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 163). ، مکاشفه. کشف شدن امور غیبی بر کسی: خداوند محاضره را عقل راه نماید و صاحب مکاشفت را علمش نزدیک کند. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 118). و رجوع به مکاشفه (اصطلاح تصوف) شود
در دو شاهد زیر به معنی دندان نمودن از خشم و آشکار ساختن دشمنی آمده است: ایلک فرصت امکان مجاهرت و مکاشرت نگاهداشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 292). از تمرد سکان و مکاشرت سگان آن حدود... متأنف شد. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 322). و رجوع به مادۀ بعد شود
در دو شاهد زیر به معنی دندان نمودن از خشم و آشکار ساختن دشمنی آمده است: ایلک فرصت امکان مجاهرت و مکاشرت نگاهداشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 292). از تمرد سکان و مکاشرت سگان آن حدود... متأنف شد. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 322). و رجوع به مادۀ بعد شود
با کسی دشمنی داشتن. (المصادر زوزنی). دشمنی نمودن یا پنهان داشتن دشمنی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کاشحه بالعداوه مکاشحه و کشاحاً، دشمنی کردبا وی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاشحت شود
با کسی دشمنی داشتن. (المصادر زوزنی). دشمنی نمودن یا پنهان داشتن دشمنی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کاشحه بالعداوه مکاشحه و کشاحاً، دشمنی کردبا وی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاشحت شود
کاری را انجام دادن بنفع خویش اقدام بعملی کردن، جماع کردن آرمیدن با زن، نظارت کردن، اقدام بعملی: فعل در باب مباشرت مباضعت مضاف با مرد است. یا اداره (دایرهء) مباشرت. کارپردازی. یا رئیس مباشرت. کارپرداز، نظارت، آرمش جماع: و شبهای روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودی. توضیح جماع با زنان را گویند و شامل مساحقه نیز میشود، (کلام) فعل صادر بلاواسطه
کاری را انجام دادن بنفع خویش اقدام بعملی کردن، جماع کردن آرمیدن با زن، نظارت کردن، اقدام بعملی: فعل در باب مباشرت مباضعت مضاف با مرد است. یا اداره (دایرهء) مباشرت. کارپردازی. یا رئیس مباشرت. کارپرداز، نظارت، آرمش جماع: و شبهای روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودی. توضیح جماع با زنان را گویند و شامل مساحقه نیز میشود، (کلام) فعل صادر بلاواسطه