جدول جو
جدول جو

معنی مکاسیر - جستجوی لغت در جدول جو

مکاسیر(مَ)
جمع واژۀ مکسور. (ناظم الاطباء). رجوع به مکسور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقادیر
تصویر مقادیر
مقدارها، اندازه ها، پاره هایی از چیز، پیمانه ها، جمع واژۀ مقدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامیر
تصویر مسامیر
مسمارها، میخ ها، جمع واژۀ مسمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفاسیر
تصویر تفاسیر
تفسیرها، واضح و آشکار ساختن معنی سخن ها، شرح و بیان ها، جمع واژۀ تفسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاسر
تصویر مکاسر
موضع شکستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدابیر
تصویر مدابیر
مدبرها، بدبخت ها، بخت برگشته ها، جمع واژۀ مدبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزامیر
تصویر مزامیر
مزمار، نغمه هایی که با نی نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاذیر
تصویر معاذیر
معذارها، حجت ها، برهان ها، جمع واژۀ معذار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مکسال. (مهذب الاسماء). رجوع به مکسال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
هم خیمه. ج، مکاسرون. (مهذب الاسماء) ، همسایه ای که چادر او دامن به دامن چادر شخص باشد. گویند جاری مکاسری. (ناظم الاطباء) :الجارالمکاسر، همسایۀ نزدیک چنانکه دیوار خانه یا دامن چادر او به دیوار خانه یا دامن چادر تو پیوسته باشد و گویند: جاری مکاسری. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاسره و مکاسره و مکاشر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ مکسر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای شکستن. مواضع شکست. شکستگیها: وهنی که روزگار جبر مکاسر آن به دست جباران کامگار واکاسرۀ روزگار نتواند کرد، بر ایشان افکندند. (مرزبان نامه). و رجوع به مکسر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ج موسر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ میسور به معنی آسان کرده شده. (آنندراج). رجوع به موسر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بواسیر
تصویر بواسیر
نوعی بیماری مقعد و بینی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضامیر
تصویر مضامیر
جمع مضمار، اسپریس ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع منخر، سوراخ های بینی فارسی گویان آن را به آرش تک به کار برند بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناستر
تصویر مناستر
یونانی نیایشگاه ترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقادیر
تصویر مقادیر
جمع مقدار، اندازه ها و پیمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معیار، اندازه ها زر کش ها جمع معیار: عیارها اندازه ها: میخواست تا بر معاییر اشعار عرب و عجم... واقف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاویر
تصویر مغاویر
جمع مغاور، تکاوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معابیر
تصویر معابیر
چوب لنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاذیر
تصویر معاذیر
عذرها، پوزشها و بهانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاریر
تصویر مصاریر
جمع مصیر، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسمار، میخ ها میخ های آهنین جمع مسمار میخهای آهنین: سیل از اطراف عیون بر طبقات ز جاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
مردمان مشهو. ر و معروف و شناسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاسیا
تصویر اکاسیا
اقاقیا وریز زرد از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابیر
تصویر مسابیر
جمع مسبار، زخم کاوها گمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزمار، نای ها، نایسرودها جمع مزمار: نیهای نوازندگی، سرودها و اشعاری که بانی نواخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدبور، بخت برگشتگان تیره بختان خستگان زخمیان جمع مدبور بدبختان: سلطان بفرمود تابر سبیل استدارج... لشکر او پشت فرا دادند و آن مدابیر بدان خدعت مغرور گشتند... توضیح مدبور در دزی ذکر گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسیه
تصویر متاسیه
مونث متاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاسر
تصویر مکاسر
جاهای شکست، مواضع شکست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاسیر
تصویر تفاسیر
جمع تفسیر
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
زخم و ورم رگ های مقعد که حاد آن موجب خونریزی می شود و با عمل جراحی معالجه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاسیر
تصویر تفاسیر
((تَ))
جمع تفسیر، گزارش ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکاسیا
تصویر اکاسیا
وریز، وریز زرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
نام آوران
فرهنگ واژه فارسی سره