جدول جو
جدول جو

معنی مکابره - جستجوی لغت در جدول جو

مکابره
اظهار کبر و بزرگی کردن، معارضه و عناد کردن با کسی، قهر و غلبه
تصویری از مکابره
تصویر مکابره
فرهنگ فارسی عمید
مکابره(طَهَْ وْ / طُ هَُ وو)
با کسی به بزرگی نورد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بزرگی خود بر دیگری ثابت کردن. (غیاث) (آنندراج). غالب شدن بر کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نبرد کردن در بزرگی یعنی گفتن و یا نمودن که من از تو بزرگترم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، چیزی که می دانی انکار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، دشمنی کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). معاندت کردن. (از اقرب الموارد) ، معارضه و غلبه و جنگ کردن با کسی. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مکابره شود، منازعه در مسئلۀ علمی نه برای اظهار صواب بلکه برای الزام خصم و گویند مکابره دفاع از حق است پس از علم به آن. (از تعریفات جرجانی). مکابره به معنی منازعه نه از جهت اظهار صواب است و نه برای الزام خصم است وبلکه برای غرض دیگری است مانند آشکار نشدن جهالت و اخفاء آن نزد مردم. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
مکابره
معارضه و مجادله، ستیزه کردن و عناد اظهار کبر و بزرگی کردن
تصویری از مکابره
تصویر مکابره
فرهنگ لغت هوشیار
مکابره((مُ بَ رَ یا بِ رِ))
ستیزه، منازعه
تصویری از مکابره
تصویر مکابره
فرهنگ فارسی معین
مکابره
جدل، جروبحث، زور، قهر، ستیزه، معارضه، جنگ کردن، ستیزه کردن، معارضه کردن، خودبزرگ نمایی، بزرگ منشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مکابره
بگو مگوی خصمانه، مشاجره ی لفظی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکابر
تصویر مکابر
مکابره کننده، ستیزه گر، پرخاش جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاره
تصویر مکاره
بازاری که هر سال به مدت چند روز در یک کشور تشکیل شود و از کشورهای دیگر کالاهایی برای فروش به آن بازار بیاورند
کنایه از جای بی نظم و شلوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاره
تصویر مکاره
زشتی، زشت بودن، بدگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصابره
تصویر مصابره
غالب شدن بر کسی به صبر، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخابره
تصویر مخابره
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
با کسی به بسیاری نورد کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). با هم چیرگی نمودن و نبرد کردن با کسی در بسیاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیرگی کردن با کسی در کثرت و بالیدن به بسیاری مال وعدد. (از اقرب الموارد). با هم نبرد کردن به بسیاری مال و قوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود، آب بسیار خواستن جهت خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظَ مَءْ)
ناسپاسی کردن و حق ناشناختن و گویند کافره حقه، ای جحده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظَ عَ / ظَ)
دندان برهنه کردن. (تاج المصادر بیهقی). با هم تبسم نمودن و دندان پیدا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ رَ)
همسایۀ دامن به دامن خیمه و سرای به سرای پیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مکاسر و مکاسره شود
لغت نامه دهخدا
(ظَءْتْ)
نزدیک شدن باهم یا آهنگ کردن به سوی چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : کاربه مکاربه و کراباً، نزدیک شد به او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ / بِ رَ)
مکابره. ستیزه. معارضه: شیر از آن مکابرت عجب نماند و بر آتش غیظ مصابرت را کار فرمود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 244). جز به رنج و مثابرت ذل و مکابرت با گردش ایام بیرون نتوان آمد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 41). با او طریق مکابرت نسپرد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 352). و رجوع به مکابره و مکابره شود
لغت نامه دهخدا
(طُ هی ی)
سپس گذاشتن وام را. (منتهی الارب) (آنندراج). تأخیر دین و سپس گذاشتن وام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). بازداشتن و حبس کردن. (ناظم الاطباء) ، تأخیر کردن در خریدن خانه همسایه تا چون دیگری خواهد بخرد او شفعه طلب کند، و این مکروه دانسته شده است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَکْ کا دَ)
دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 7)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
همدیگر شکیبایی کردن. (منتهی الارب). شکیبایی کردن. (آنندراج). با کسی به صبر نبرد کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مصابرت شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ بَ)
رنج چیزی بکشیدن. (المصادر زوزنی). سختی کشیدن. (تاج المصادر بیهقی). رنج کشیدن و سختی دیدن. کباد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، افکندن مسافر خود را به هول و سختی شب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به یکدیگر دشنام دادن و همدیگر را قبیح شمردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
نبرد کردن به بزرگی سر نره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کشاورزی کردن و کشاورزی کردن بر نصف خراج و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). کشاورزی کردن بر ثلثی یا ربعی. (تاج المصادر بیهقی). ضیعتی را به برزگری فاکسی دادن. (زوزنی). مزارعه وکشاورزی کردن بر نصف خراج و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
مصابرت. مصابره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصابرت و مصابره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ رَ)
اخبار و اطلاع بهمدیگر رساندن. (از ناظم الاطباء). ارسال و دریافت خبر. خبری که بوسیلۀ تلگرام یا تلفن به دست آید و یا ارسال گردد. ج، مخابرات. و رجوع به همین کلمه شود.
- مخابره کردن، بهم دیگر خبر دادن. (ناظم الاطباء). ارسال خبری به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بر کاری مداومت کردن. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته برکاری بودن. (منتهی الارب) (آنندراج). پیوسته بودن برکاری و لازم گرفتن آن را و مواظبت کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مثابرت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ دَ)
به قهر. به غلبه. به زور. به عنف. به درشتی: به شب مکابرهً خانه ها را برمی زدند و جنایتهای گران می نهادند. (تاریخ بخارا ص 92). و رجوع به مکابره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکابده
تصویر مکابده
مکابده و مکابدت فارسی: زهنجه دیدن رنج کشیدن رنج کشیدن سختی دیدن: (این حرفه از مکابدت زراعت و تحمل حرارت هواجر و معانات حراثت بهتر است بعد ازین معبری کنم) (روضه العقول. مقدمه مرزبان نامه. چا. 1337 ص یا)
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگی خود را بدیگری ثابت کردن خود را بزرگ جلوه دادن، جنگ کردن معارضه کردن، بزرگ منشی، معارضه ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
مصابره و مصابرت در فارسی: شکیپایی شکیبایی شکیبایی کردن غالب شدن بصبر بر کسی، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
مخابره و مخابرت در فارسی: این واژه در تازی برابر است با کشتکاری که کشاورز کاشت و داشت و برداشت را انجام می دهد و از بهره کار یک سیم را به روستا خاوند می سپارد در نپی (قران مجید) آمده است: (انه نهی عن المخابره) همانا او باز داشت از کشتکاری در زبان فارسی این واژه به جای دخشکر سانی و سرو نیدن (خبر دادن) به کار می رود. خبر دادن، خبری را بوسیله تلگراف و تلفن ابلاغ کردن، ابلاغ خبری بوسیله تلگراف و تلفن. توضیح این کلمه در عربی قدیم بمعنی کشاورزی کردن آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثابره
تصویر مثابره
مثابرت در فارسی پشتکار، بردباری، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخابره
تصویر مخابره
((مُ بَ رِ))
خبر دادن و خبر گرفتن، مکالمه به وسیله تلفن یا تلگراف
فرهنگ فارسی معین
اخبار، ارسال، اعلام، خبررسانی، ابلاغ کردن، تلگراف کردن، خبر دادن، پیامی را با تلفن یا تلگرام ابلاغ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد