نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوه های معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم می دوزند، مربوط به سلطنت، پادشاهی، (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) مربوط به ملکشاه مثلاً تقویم ملکی
نوعی گیوه که رویۀ آن بلندتر از گیوه های معمولی است و پشت پاشنۀ آن را نیز چرم می دوزند، مربوط به سلطنت، پادشاهی، (صفت نسبی، منسوب به ملکشاه سلجوقی) مربوط به ملکشاه مثلاً تقویم ملکی
شیرین بیان. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). گیاهی است از تیره سبزی آساها که در حقیقت یکی ازگونه های شیرین بیان است. میجر. شیرین بیان. (از فرهنگ فارسی معین). به لغت مردم کرمان گیاهی که ریشه آن را شیرین بیان و ملهتی و به تازی اصل السوس گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به سوس و اصل السوس شود
شیرین بیان. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). گیاهی است از تیره سبزی آساها که در حقیقت یکی ازگونه های شیرین بیان است. میجر. شیرین بیان. (از فرهنگ فارسی معین). به لغت مردم کرمان گیاهی که ریشه آن را شیرین بیان و ملهتی و به تازی اصل السوس گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به سوس و اصل السوس شود
از ’وک ء’، تکیه کننده. (از منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (مهذب الاسماء). تکیه کننده و پشت بر چیزی داده و محل تکیه و پشتیبان. (ناظم الاطباء). تکیه داده و پشت بر چیزی داده و تکیه گاه ساخته. کسی که تکیه میکند و پشت می دهد و می نشیند و مخصوصاً بر روی پاشنۀ پاها. و آن که لم میدهد و به یک طرف می افتد. (ناظم الاطباء). تکیه کننده. پشت دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای بر سریر دولت و اقبال متکی ممدوح بی خلافی و مخدوم بی شکی. سوزنی. هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی بادبختت بر عنایت متکی. مولوی (مثنوی چ خاور ص 161). گرد میگشتی که اندرشهر کیست کو بر ارکان بصیرت متکی است. مولوی
از ’وک ء’، تکیه کننده. (از منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (مهذب الاسماء). تکیه کننده و پشت بر چیزی داده و محل تکیه و پشتیبان. (ناظم الاطباء). تکیه داده و پشت بر چیزی داده و تکیه گاه ساخته. کسی که تکیه میکند و پشت می دهد و می نشیند و مخصوصاً بر روی پاشنۀ پاها. و آن که لم میدهد و به یک طرف می افتد. (ناظم الاطباء). تکیه کننده. پشت دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای بر سریر دولت و اقبال متکی ممدوح بی خلافی و مخدوم بی شکی. سوزنی. هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی بادبختت بر عنایت متکی. مولوی (مثنوی چ خاور ص 161). گرد میگشتی که اندرشهر کیست کو بر ارکان بصیرت متکی است. مولوی
برافروزندۀ آتش. (آنندراج). نعت فاعلی است از اذکاء به معنی برافروختن آتش. رجوع به اذکاء شود، دیده بان برگمارنده. (آنندراج). آنکه دیده بان و جاسوس برمی گمارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذکاء. اذکی علیه العیون، ارسل علیه الطلائع. (اقرب الموارد). رجوع به اذکاء شود، فرس مذک، اسب از شش سال درگذشته. (ناظم الاطباء). رجوع به مذکّی شود
برافروزندۀ آتش. (آنندراج). نعت فاعلی است از اذکاء به معنی برافروختن آتش. رجوع به اذکاء شود، دیده بان برگمارنده. (آنندراج). آنکه دیده بان و جاسوس برمی گمارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذکاء. اذکی علیه العیون، ارسل علیه الطلائع. (اقرب الموارد). رجوع به اذکاء شود، فرس مُذْک، اسب از شش سال درگذشته. (ناظم الاطباء). رجوع به مُذَکّی شود
منسوب به مسک و معاملۀ آن. (از الانساب سمعانی)، مشکی. سیاه. برنگ مشک: ولها (لقراصیا) ثمرشبیه بالعنب مدور یتدلی من شی ً شبیه بالخیوط الخضر... و لونه یکون أولا أحمر ثم یکون مسکیا و منه مایکون أسود. (ابن البیطار)
منسوب به مسک و معاملۀ آن. (از الانساب سمعانی)، مشکی. سیاه. برنگ مشک: ولها (لقراصیا) ثمرشبیه بالعنب مدور یتدلی من شی ً شبیه بالخیوط الخضر... و لونه یکون أولا أحمر ثُم یکون مسکیا و منه مایکون أسود. (ابن البیطار)
دهی است از دهستان بشیرۀ بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در 7هزارگزی خاور سرپل ذهاب کنار راه شوسۀ کرمانشاه با 170 تن سکنه. آب آن از رود خانه پاطاق تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بشیرۀ بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در 7هزارگزی خاور سرپل ذهاب کنار راه شوسۀ کرمانشاه با 170 تن سکنه. آب آن از رود خانه پاطاق تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 19 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 7 هزارگزی خاور راه شوسۀ ارومیه به شاهپور واقع است. جلگه و معتدل است و 250 تن سکنه دارد. آبش از نازلوچای. محصولش غلات، چغندر، توتون، کشمش و حبوبات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان جوراب بافی و راهش در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه که در 19 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 7 هزارگزی خاور راه شوسۀ ارومیه به شاهپور واقع است. جلگه و معتدل است و 250 تن سکنه دارد. آبش از نازلوچای. محصولش غلات، چغندر، توتون، کشمش و حبوبات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان جوراب بافی و راهش در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پاک و پاکیزه کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، زکات دهنده از مال، ستاینده خود را، زکات از کسی گیرنده. (از منتهی الارب)، آنکه عدول را تزکیه کند. (دهار). کسی را گویند که به تزکیۀ شهود می پردازد و از حال آنان بحث میکند و قاضی را از درجۀ اعتبار آنان مطلع می سازد. (سمعانی). آنکه شهود را تزکیه کند. (مهذب الاسماء). آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسائی توصیف کند. (السامی). ج، مزکیان: اینهاکه دست خویش چو نشبیل کرده اند اندر میان خلق مزکی و داورند. کسائی (از مجمعالفصحا ج 1 ص 483). مردی سی چهل اندرآمدند مزکی و معدل از هر دستی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 176). گفت (مسعود) به طارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد با قضات و مزکیان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). قضات بلخ واشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان... همه آنجا (به طارم) حاضربودند و بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 180). تنی چند از بزرگان عدول مزکی که ملازم مجلس او بودند. زمین خدمت ببوسیدند. (گلستان سعدی)، معرف. شناساننده: روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست. خاقانی (چ عبدالرسولی ص 88)
پاک و پاکیزه کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، زکات دهنده از مال، ستاینده خود را، زکات از کسی گیرنده. (از منتهی الارب)، آنکه عدول را تزکیه کند. (دهار). کسی را گویند که به تزکیۀ شهود می پردازد و از حال آنان بحث میکند و قاضی را از درجۀ اعتبار آنان مطلع می سازد. (سمعانی). آنکه شهود را تزکیه کند. (مهذب الاسماء). آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسائی توصیف کند. (السامی). ج، مزکیان: اینهاکه دست خویش چو نشبیل کرده اند اندر میان خلق مزکی و داورند. کسائی (از مجمعالفصحا ج 1 ص 483). مردی سی چهل اندرآمدند مزکی و معدل از هر دستی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 176). گفت (مسعود) به طارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد با قضات و مزکیان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). قضات بلخ واشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان... همه آنجا (به طارم) حاضربودند و بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 180). تنی چند از بزرگان عدول مزکی که ملازم مجلس او بودند. زمین خدمت ببوسیدند. (گلستان سعدی)، معرف. شناساننده: روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست. خاقانی (چ عبدالرسولی ص 88)
فرس مذکی، اسب دندان همه بیرون آمده. (از مهذب الاسماء). اسبی که از قروح آن یعنی برآمدن همه دندانهایش، یک یا دو سال گذشته باشد. (از متن اللغه). المذاکی و المذکیات، اسبی که به سن کمال و کمال قوت رسیده است، واحد آن مذک و مذک ه است. (از اقرب الموارد) : و چون دندان سداسۀ او (بچه اسب) بیفتد... گویند قارح عام و قارح عامین تا هشت سال و پس آن را مذکی گویند، والجمع: مذاکی. (تاریخ قم ص 178). ج، مذاکی و مذکیات، فرس مذک ه، اسب از میانه مال در گذشته. ج، مذاکی، مذکّیات. (منتهی الارب)، برندۀ گلوی گوسفند و جز آن. (از منتهی الارب). رجوع به تذکیه شود، مسن ّ از ذوات الحافر یا از هر چیز. (از متن اللغه)
فرس مذکی، اسب دندان همه بیرون آمده. (از مهذب الاسماء). اسبی که از قروح آن یعنی برآمدن همه دندانهایش، یک یا دو سال گذشته باشد. (از متن اللغه). المذاکی و المذکیات، اسبی که به سن کمال و کمال قوت رسیده است، واحد آن مُذْک و مُذَک ه است. (از اقرب الموارد) : و چون دندان سداسۀ او (بچه اسب) بیفتد... گویند قارح عام و قارح عامین تا هشت سال و پس آن را مذکی گویند، والجمع: مذاکی. (تاریخ قم ص 178). ج، مذاکی و مذکیات، فرس مُذَک ه، اسب از میانه مال در گذشته. ج، مَذاکی، مُذَکّیات. (منتهی الارب)، بُرندۀ گلوی گوسفند و جز آن. (از منتهی الارب). رجوع به تذکیه شود، مسن ّ از ذوات الحافر یا از هر چیز. (از متن اللغه)
ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: (زمینی بمساحت... ملکی آقای... { منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی
ملکی در فارسی: فرشتگی هیری کشوری منسوب به ملک یا معاملات ملکی. داد و ستدهای مربوط به زمینهای مزروعی و غیر آن، زمین و ملک متعلق باشخاص: (زمینی بمساحت... ملکی آقای... { منسوب به ملک کشوری مملکتی ولایتی