- مچل
- آدمی که مورد تمسخر عده ای قرار گیرد
معنی مچل - جستجوی لغت در جدول جو
- مچل ((مَ چَ))
- کسی که مورد تمسخر عده ای قرار گرفته باشد
- مچل
- خوراکی و تنقلی که به هنگام کشیدن تریاک و شیره خورند، مزه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی را دست انداختن و مورد تمسخر قرار دادن
جایگه، جا، جایگاه
مانند، نمونه
مخمصه
پلید، کثیف
شخصی که پیوسته لباس خود را ضایع کند و چرک و ملوث سازد
دستیابی، خواسته، کشش
الگو
سایه انداز، سایه دار
موچول، کوچک و زیبا
تاخیر کردن، درنگ کردن
ذلیل کننده، خوار کننده
فرصت، مهلت، نرمی و آهستگی
ریزنده، تر کننده، اشک بار
کسی که از احرام خارج شده
تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، چسنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
به ستوه آمدن، بیزاری، ملال
سبک یا شیوۀ ساختن چیزی مثلاً مدل ماشین، مدل خانه
طرح یا نمونه ای که چیزی را از روی آن می سازند، الگو
فرد یا شخصی که در تهیۀ یک اثر هنری، به عنوان الگو به کار گرفته شود
شخصی که از چهره یا اندام او، در کارهای هنری، آموزشی و تبلیغاتی استفاده شود
طرح یا نمونه ای که چیزی را از روی آن می سازند، الگو
فرد یا شخصی که در تهیۀ یک اثر هنری، به عنوان الگو به کار گرفته شود
شخصی که از چهره یا اندام او، در کارهای هنری، آموزشی و تبلیغاتی استفاده شود
جای بازگشت، حاصل، نتیجه، عاقبت
مولیدن، درنگ کردن، دیر کردن، دیر ماندن
حرامزاده، معشوق زن غیر از شوهر خودش
حرامزاده، معشوق زن غیر از شوهر خودش
نوعی صندلی یک یا چندنفرۀ راحتی دارای پایه و دسته های چوبی و تشک و پشتی نرم، اسباب خانه از قبیل میز، صندلی، نیمکت
آلت فلزی باریک و دراز به شکل لوله، در ورزش یکی از ادوات ورزش باستانی که از چوب ساخته می شود، آلتی که با آن سرمه به چشم می کشند، آلتی که جراح درون زخم فرومی برد، واحد اندازه گیری مسافت، برابر با یک سوم فرسخ
ملال آور، رنج آور، به ستوه آورنده
گرفتاری، دردسر، خطر، مخمصه
در (تو، به) هچل افتادن: کنایه از دچار مخمصه و گرفتاری شدن
در (تو، به) هچل افتادن: کنایه از دچار مخمصه و گرفتاری شدن
گمراه کننده، آنکه سبب گمراهی کسی شود
ریم و زردابی که از لاشۀ مرده خارج شود
خلل رساننده، اخلا ل کننده، فاسد کننده
خواست، تمایل، رغبت
اشتها
محبت
خمیدن، برگردیدن، یک سو شدن، انحراف
اشتها
محبت
خمیدن، برگردیدن، یک سو شدن، انحراف
دارایی، آنچه در ملک شخص باشد
چهارپای بارکش مانند اسب، استر، الاغ و مانند آن
کنایه از در خور توجه و دندان گیر
مالیات، خراج
پسوند متصل به واژه به معنای مالنده مثلاً خشت مال، نمد مال
پسوند متصل به واژه به معنای مالیده مثلاً پای مال
مال جامد: زر و سیم، مال صامت
چهارپای بارکش مانند اسب، استر، الاغ و مانند آن
کنایه از در خور توجه و دندان گیر
مالیات، خراج
پسوند متصل به واژه به معنای مالنده مثلاً خشت مال، نمد مال
پسوند متصل به واژه به معنای مالیده مثلاً پای مال
مال جامد: زر و سیم، مال صامت
مهمان خانۀ بزرگ در خارج شهر و در محل هایی که مردم برای تفرج می روند، Motel
صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، وقل، راحة الاسد
غله دهنده، جایی که غلۀ فراوان از آن برداشت شود