جدول جو
جدول جو

معنی مچد - جستجوی لغت در جدول جو

مچد
مسجد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجد
تصویر مجد
(پسرانه)
بزرگی، شرف، برتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجد
تصویر مجد
بزرگی، بزرگواری، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرد
تصویر مرد
بازگشت، بازگرد، برگشتن از جایی، مراجعت، عود، بازگشتن، بازگردیدن، برگشتن، برگشتن از جایی، مراجعت کردن، توبه کردن، از کاری دست برداشتن، منصرف گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزد
تصویر مزد
آنچه در برابر کاری گرفته شود، اجرت، پاداش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممد
تصویر ممد
مدد کننده، یاری کننده، یارومددکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدد
تصویر مدد
یاری، کمک، فریادرسی، یار و یاور، فریادرس
مدد کردن: یاری کردن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متد
تصویر متد
قاعده، روش، رویه، اسلوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معد
تصویر معد
آماده کننده، مهیا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معد
تصویر معد
آماده شده، شمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
مزد: و همچنین است حکم در طعامها و حبوب با کی نبود شرابها که مباح بود کردنش وبدان مژد فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
یاریگر یاری دهنده دراز کننده، پی کشیدگی از بیماری ها مدد کننده یاری کننده: (هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است) (گلستان. چا. فروغی بخ ص 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهد
تصویر مهد
گستردن، ورزیدن و کارکردن گاهواره، منجک
فرهنگ لغت هوشیار
پسوند دارایی و تصاحب و اتصاف: آزمند ارجمند حاجتمند خردمند دانشمند دردمند دوستمند سودمند شرافتمند علاقه مند هنرمند هوشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقد
تصویر مقد
راه، زمین هموار، بیابان هموار
فرهنگ لغت هوشیار
ستبر، آگنده، تره نازک، شیر خوش، میوه تازه، شتر تیز رو، آگندگی، ستبری، ربودن، کشیدن، بر کم کسی زدن (کم معده)، تباه شدن، کم تباهی، خایه روباه (خصیه الثعلب) آماده تیار شده، شمرده شده آماده کننده تیار کننده آماده مهیا، مرتب شده، حساب شده شمرده شده. آماده کننده مهیا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نازک، ستبر و دراز، دول (دلو)، به ناز پروردن، کامرانی، فربه شدن، گادن، باتنگان (بادنجان) از گیاهان، زالزالک از گیاهان، ریزه غارچ زالزالک، بادنجان، گونه ای قارچ (کماه) کوچک. توضیح در تحفه و برهان مرادف} لفاح البری {و} یبروح الصنم {آورده اند و ظاهرا صحیح نیست بلکه مرادف} تفاح البری {است که همان زعرور و علف شیران و زالزلک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
رسن تافتن، در رنج انداختن رسن سختباف، تیر چرخ چاه ریسمانی از لیف با پوست درخت خرما، ریسمان محکم، جمع مساد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرد
تصویر مرد
انسان، آدمیزاد نر، جنس نر از انسان
فرهنگ لغت هوشیار
به برزگواری غلبه کردن، بزرگوار شدن کوشش کننده در کار، کوشا، کوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزد
تصویر مزد
اجرت کار کردن، اجرت کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدد
تصویر مدد
یاری، کمک، فریادرسی
فرهنگ لغت هوشیار
عدس ماش: بر آتش حسد دل زیرکترین خصم جوشد بر آن قیاس که در زیر با مچک. (سوزنی) توضیح بعضی مچک را بادام کوهی تلخ دانسته اند که آنرا بریان کرده در شور با و غذا های دوایی بجای روغن بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچل
تصویر مچل
آدمی که مورد تمسخر عده ای قرار گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متد
تصویر متد
شیوه، آئین، اسلوب، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماد
تصویر ماد
مخفف مادر است که عربان والده و ام گویند، از اقوام آریائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچل
تصویر مچل
خوراکی و تنقلی که به هنگام کشیدن تریاک و شیره خورند، مزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متد
تصویر متد
((مِ تُ))
روش، قاعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجد
تصویر مجد
((مُ جِ دّ))
کوشش کننده، کوشا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مچک
تصویر مچک
((مَ چَ))
عدس، ماش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجد
تصویر مجد
((مَ))
بزرگی، بزرگواری، جلال، سربلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مچل
تصویر مچل
((مَ چَ))
کسی که مورد تمسخر عده ای قرار گرفته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مچه
تصویر مچه
گیاهی است خودرو و بیابانی با گل های ریز و سفید مانند اسفناج که در پختن بعضی از خوراک ها بکار می رود، برغست، ورغست، بلغست، پژند، بلغس، هنجمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدد
تصویر مدد
یاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزد
تصویر مزد
اجرت
فرهنگ واژه فارسی سره