- مُتَفَجِّئ
- متناوب، تعجّب کرد، شکسته
معنی مُتَفَجِّئ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در حال شکوفه دادن، مواد منفجره، شکوفا، در حال فروپاشی، حسّاس، ناهمگون، پرشور، انفجاری، ترش، پرخاشگر
ستاره داغ، برتر
متفکّر، فکر کردن، نویسنده و متفکّر، مدیتیشن کننده
واگرا، پراکنده، متفرّق
خود رأی، منحصر به فرد
متحیّر، تعجّب کرد
بی پروا، عجولانه
وسواسی، ناتوان
شگفت زده، تعجّب می کند
خجالت زده، محجّبه
پیش بینی کننده