دهی است از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 7هزارگزی راه عمومی تاکستان با 510 تن جمعیت. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 7هزارگزی راه عمومی تاکستان با 510 تن جمعیت. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
مومی، مومی شده و از موم ساخته شده، (ناظم الاطباء)، هرچیز که از موم ساخته باشند، (آنندراج) : بر دل مومین و جان مؤمنش مهر و مهر دین مهیا دیده ام، خاقانی، به هر مجلس که شهدت خوان درآرد به صورتهای مومین جان درآرد، نظامی، - جامۀ مومین، موم جامه و مشمع، (ناظم الاطباء)، مرادف موم جامه است، (آنندراج) : باتریهای حسودان چرب ونرمی می کنم جامۀ مومین بود آسیب باران را علاج، محمدسعید اشرف (از آنندراج)، - طبع مومین، سرشت و طبیعت نرم همچون موم، - نخل مومین، صورت نخلی که از موم ساخته باشند، پیکرۀ درخت نخل که از موم ساخته شده باشد: بلی نخل خرمای مریم بخندد بر آن نخل مومین که غیلان نماید، خاقانی، رجوع به مدخل نخل مومین شود
مومی، مومی شده و از موم ساخته شده، (ناظم الاطباء)، هرچیز که از موم ساخته باشند، (آنندراج) : بر دل مومین و جان مؤمنش مهر و مهر دین مهیا دیده ام، خاقانی، به هر مجلس که شهدت خوان درآرد به صورتهای مومین جان درآرد، نظامی، - جامۀ مومین، موم جامه و مشمع، (ناظم الاطباء)، مرادف موم جامه است، (آنندراج) : باتریهای حسودان چرب ونرمی می کنم جامۀ مومین بود آسیب باران را علاج، محمدسعید اشرف (از آنندراج)، - طبع مومین، سرشت و طبیعت نرم همچون موم، - نخل مومین، صورت نخلی که از موم ساخته باشند، پیکرۀ درخت نخل که از موم ساخته شده باشد: بلی نخل خرمای مریم بخندد بر آن نخل مومین که غیلان نماید، خاقانی، رجوع به مدخل نخل مومین شود
مویی. مویینه. منسوب به مو. منسوب به موی. آنچه به موی نسبت دارد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مویینه و موی شود، ساخته شده و تافته شده از موی. (ناظم الاطباء). مویینه. بافته شده و تافته شده از موی، باریک مانند مو. (ناظم الاطباء)
مویی. مویینه. منسوب به مو. منسوب به موی. آنچه به موی نسبت دارد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مویینه و موی شود، ساخته شده و تافته شده از موی. (ناظم الاطباء). مویینه. بافته شده و تافته شده از موی، باریک مانند مو. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان پایین بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 24 هزارگزی شهرک با 153 تن سکنه، آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است، جوکوه جزء این ده است و در حدود بیست سال پیش موچان قدیم را سیل برده و ده فعلی آباد شده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) دهی است از دهستان قره کهریزبخش سربند شهرستان اراک واقع در 36 هزارگزی خاور آستانه با 1070 تن سکنه، آب آن از قنات و رودخانه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان پایین بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 24 هزارگزی شهرک با 153 تن سکنه، آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است، جوکوه جزء این ده است و در حدود بیست سال پیش موچان قدیم را سیل برده و ده فعلی آباد شده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) دهی است از دهستان قره کهریزبخش سربند شهرستان اراک واقع در 36 هزارگزی خاور آستانه با 1070 تن سکنه، آب آن از قنات و رودخانه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
کشن شین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام ملکی یا شهری و چین و ماچین شهرت دارد، در تاریخ بنا کتی چین و مهاچین است و مها لفظ هندی بمعنی بزرگ و عظیم، (آنندراج)، مهاچین در سنسکریت بمعنی مملکت چین می باشد، (ناظم الاطباء)، ملکی است در جنوب چین و مشرقی هندوستان، (غیاث)، در ادبیات فارسی ظاهراً از چین مراد ترکستان شرقی است و از ماچین چین اصلی یا چین بزرگ: چو آگاهی آمد به ماچین و چین بگوینده بر خواندم آفرین، فردوسی، شب تیره باید شدن سوی چین وگر سوی ماچین و مکران زمین، فردوسی، به ماچین و چین آمد این آگهی که بنشست رستم به شاهنشهی، فردوسی، بگو آن تودۀ گل را بگو آن شاخ نسرین را بگو آن فخر خوبانرا نگارچین و ماچین را، فرخی، از ادبا عالمی فرست به ماچین وز امرا شحنه ای فرست به ارمن، فرخی، مملکت خانیان همه بستاند بر در ماچین خلیفتی بنشاند، منوچهری، و از سوی لب دریا به چین شد و از آنجا به ماچین به ترکستان اندر آمد (تاریخ سیستان)، چین توظاهر و ماچین بمثل باطن تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین، ناصرخسرو، افسانه ها بمن بر چون بندی گویی که من به چین و به ماچینم، ناصرخسرو، از جور بت پرستان در هندوچین و ماچین پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پرچین، ناصرخسرو، و حکما و منجمان و ارباب دانش و اصحاب تواریخ و اهل ادیان و ملل از اهالی ختای و ماچین و هند و کشمیر و تبت ... در بندگی حضرت آسمان شکوه گروه مجتمعاند، (جامع التواریخ)، زندگانی پادشاه روی زمین و خسروچین و ماچین در پناه رای متین و انوار عقل مبین ... دراز باد، (سندبادنامه ص 211)، سرحد ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکتی واروغ اسباط چنگیزخان است ... (جهانگشای جوینی)، دو چشم شوخ تو برهم زده ختا و حبش بچین زلف تو ماچین و هند داده خراج، حافظ، رجوع به چین و چین و ماچین شود
کشن شین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام ملکی یا شهری و چین و ماچین شهرت دارد، در تاریخ بنا کتی چین و مهاچین است و مها لفظ هندی بمعنی بزرگ و عظیم، (آنندراج)، مهاچین در سنسکریت بمعنی مملکت چین می باشد، (ناظم الاطباء)، ملکی است در جنوب چین و مشرقی هندوستان، (غیاث)، در ادبیات فارسی ظاهراً از چین مراد ترکستان شرقی است و از ماچین چین اصلی یا چین بزرگ: چو آگاهی آمد به ماچین و چین بگوینده بر خواندم آفرین، فردوسی، شب تیره باید شدن سوی چین وگر سوی ماچین و مکران زمین، فردوسی، به ماچین و چین آمد این آگهی که بنشست رستم به شاهنشهی، فردوسی، بگو آن تودۀ گل را بگو آن شاخ نسرین را بگو آن فخر خوبانرا نگارچین و ماچین را، فرخی، از ادبا عالمی فرست به ماچین وز امرا شحنه ای فرست به ارمن، فرخی، مملکت خانیان همه بستاند بر در ماچین خلیفتی بنشاند، منوچهری، و از سوی لب دریا به چین شد و از آنجا به ماچین به ترکستان اندر آمد (تاریخ سیستان)، چین توظاهر و ماچین بمثل باطن تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین، ناصرخسرو، افسانه ها بمن بر چون بندی گویی که من به چین و به ماچینم، ناصرخسرو، از جور بت پرستان در هندوچین و ماچین پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پرچین، ناصرخسرو، و حکما و منجمان و ارباب دانش و اصحاب تواریخ و اهل ادیان و ملل از اهالی ختای و ماچین و هند و کشمیر و تبت ... در بندگی حضرت آسمان شکوه گروه مجتمعاند، (جامع التواریخ)، زندگانی پادشاه روی زمین و خسروچین و ماچین در پناه رای متین و انوار عقل مبین ... دراز باد، (سندبادنامه ص 211)، سرحد ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکتی واروغ اسباط چنگیزخان است ... (جهانگشای جوینی)، دو چشم شوخ تو برهم زده ختا و حبش بچین زلف تو ماچین و هند داده خراج، حافظ، رجوع به چین و چین و ماچین شود
در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند، (آنندراج) : دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید اگر در بند چین افتاده ام در قید ماچینم، محسن تأثیر (از آنندراج)
در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند، (آنندراج) : دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید اگر در بند چین افتاده ام در قید ماچینم، محسن تأثیر (از آنندراج)
منقاش. (برهان). آلتی است آهنی که بدان مو از بدن می چینند. (از غیاث) (از آنندراج). منقاش و ابزاری آهنی که بدان مو می کنند. (ناظم الاطباء). موچنا. موچنه. موچین. موی چینه. منقاش. منقش. منماص. منتاخ. منمص. موی کش. آلتی آهنی که موی و خار برکند. خارچینه. (از یادداشت مؤلف)
منقاش. (برهان). آلتی است آهنی که بدان مو از بدن می چینند. (از غیاث) (از آنندراج). منقاش و ابزاری آهنی که بدان مو می کنند. (ناظم الاطباء). موچنا. موچنه. موچین. موی چینه. منقاش. منقش. منماص. منتاخ. منمص. موی کش. آلتی آهنی که موی و خار برکند. خارچینه. (از یادداشت مؤلف)