جدول جو
جدول جو

معنی موچان - جستجوی لغت در جدول جو

موچان
دهی است از دهستان پایین بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 24 هزارگزی شهرک با 153 تن سکنه، آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است، جوکوه جزء این ده است و در حدود بیست سال پیش موچان قدیم را سیل برده و ده فعلی آباد شده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان قره کهریزبخش سربند شهرستان اراک واقع در 36 هزارگزی خاور آستانه با 1070 تن سکنه، آب آن از قنات و رودخانه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موجان
تصویر موجان
اضطراب و موج زدن دریا، موج دار شدن دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موژان
تصویر موژان
ویژگی چشم زیبا و پرکرشمه، چشم خواب آلود، موجان برای مثال دو چشم موژان بودیش خوب و خواب آلود / بماند خواب و شد آن نرگسش که موژان بود (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجان
تصویر موجان
ویژگی چشم زیبا و پرکرشمه، چشم خواب آلود، موژان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موچین
تصویر موچین
آلت کوچک شبیه انبر که با آن مو از صورت می چینند، خارچینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویان
تصویر مویان
در حال موییدن، نوحه کنان، زاری کنان
فرهنگ فارسی عمید
چینندۀ مو،
موچینه، موچنه، (یادداشت مؤلف)، رجوع به موچینه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ فُوو)
درآمیختن چیزی را، در آب سودن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به موث شود، اندر آب آغشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مو / مَ)
مرگامرگی ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرگ چهارپای. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بی جان، خلاف حیوان. گویند اشتر الموتان و لاتشترالحیوان، یعنی خریداری کن اراضی و خانه ودکان و جز آن را، و خریداری مکن برده و ستور و مانند آن را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی جان، خلاف حیوان. (آنندراج). غیر ذی روح. آنچه جان ندارد. (مهذب الاسماء). آنکه جان ندارد. (دهار) ، زمینی که آباد نکرده باشند، حدیث: موتان الارض لله و لرسوله فمن احیا منها شیئاً فهو له. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، مرد کندخاطر. موتانه مونث آن است. (از منتهی الارب) (از آنندراج).
- موتان الفؤاد، مرد کندخاطر. (از ناظم الاطباء). مرده دل. (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موت. (ناظم الاطباء). رجوع به موت شود
لغت نامه دهخدا
موچک، جعل و زنبور سیاه، (ناظم الاطباء)، و رجوع به موچک شود، ماچ و بوسه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سال بوزینه که پیچی ئیل باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
موی چینه. موچینه. ملقاط. منقاش. موچنه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موچینه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع در 7 کیلومتری جنوب دستجرد، کوهستانی سردسیر، با 884 تن سکنه، آب آن از قنات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و از طریق دستجرد و شاره میتوان ماشین برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مو)
موینده و گریه کننده. (انجمن آرا) (آنندراج). گریه کنان و نوحه کنان و گریان. (ناظم الاطباء). صفت حالیه از موییدن. مویا. موینده. که مویه کند. در حال موییدن. نوحه کنان. گریه کننده. (از یادداشت مؤلف). گریان و نوحه کننده. (غیاث). به معنی گریان و نوحه کنان باشد. (برهان) :
مویه گر گشته زهرۀ مطرب
بر جهان و جهانیان مویان.
انوری.
منم دل خسته و از درد مویان
منم بیدل دل و دلدارجویان.
نظامی.
لیلی ز گزاف یاوه گویان
در خانه غم نشسته مویان.
نظامی.
و رجوع به موییدن شود
لغت نامه دهخدا
(مو)
جمع واژۀ موی است برخلاف قیاس. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ سا)
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. دارای 200 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(عِفْ فَ)
مؤوجان. موج. (اقرب الموارد). به معنی موج است. (ناظم الاطباء). رجوع به موج شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد، سکنۀ آن 187 تن. آب آن از رودخانه و قنات. محصول آن برنج، غلات، بادام، کشمش و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
چشم پرکرشمۀ خواب آلوده، (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، موژان، (یادداشت مؤلف) :
دو چشم موجان بودیش خوب و خواب آلود
بماند خواب و شد آن نرگسش که موجان بود،
عمارۀ مروزی،
و رجوع به موژان شود،
- نرگس موجان، نرگس شکفته، (یادداشت مؤلف)،
-، مجازاً چشم نیکوان، (لغت فرس اسدی) :
خوی گرفته لالۀ سیرابش از تف نبید
خیره گشته نرگس موجانش از خواب و خمار،
فرخی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 8 هزارگزی باختر راه اهواز به آبادان با 150 تن جمعیت، آب آن از رود خانه کارون و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کوچنده، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در حال کوچیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از شهرستان های یازده گانه استان نهم، این شهر محدود است از طرف شمال به مرز ایران و شوروی، از طرف خاور به شهرستان دره گز و از باختر به شهرستان مشهد، آب و هوای شهرستان قوچان بواسطۀ وجود ارتفاعات هزار مسجد و کوه آلاداغ و شاه جهان در تابستان معتدل و در زمستان خیلی سرداست و بواسطۀ ریزش برفهای زیاد اغلب راه های قراء وقصبات این شهر بسته میشود، روی هم رفته میتوان گفت شش ماه زمستان است و درنتیجۀ بارندگی های متوالی (برف و باران) چشمه سارهای متعدد و رودخانه های محلی فراوانی دارد که مورد استفادۀ اهالی است، قسمتهای کوهستانی عموماً چشمه سار و فقط در مناطق جلگه قنات حفر مینمایند، مناطق مختلفۀ قوچان عموماً کوهستانی است، فقط جلگۀ باریکی در اطراف رود خانه اترک تا انتهای بخش شیروان وجود دارد، قسمت عمده قرای بخش حومه و بخش شیروان در این جلگه واقعند، ارتفاعات شمال کوه هزارمسجد دنبالۀ همان رشته ارتفاعات اصلی البرز است که در منطقۀ قوچان از خاور گیفان تا گردنۀ اﷲاکبر کشیده شده و در گردنه به کوه اﷲاکبر معروف است و بطرف خاور امتداد پیدا می کند و یک رشتۀ دیگری در جنوب گپی کپکان تا شمال تبادکان امتداد دارد، این کوه در نقاط مختلفه به اسامی مخصوص، مانند: کورداغ، قره تپه، داش بلاغ، بیوک داغ و غیره نامیده میشود، ارتفاعات جنوبی دنبالۀ همان کوه آلاداغ که بطرف باختر کشیده شده، دنبالۀ آن به کوه بنیاکوه اتصال پیدا می کند، این کوه ها دارای دره ها و گدارهای متعدد است که راه های آن صعب العبور میباشد، رود خانه اترک که از خاور قوچان بطرف باختر جریان دارد قسمت عمده آبادیهای بخش حومه و بخش شیروان را مشروب میسازد و از باختر دهستان زیارت داخل منطقه بجنورد میشود و رودخانه های محلی دیگری وجود دارد که اسامی آنها قابل ذکر نیست، محصول عمده آن غلات دیمی و آبی، بنشن، ارزن و انواع میوه جات مخصوصاً انگور و کشمش بحد وفور است و چون طوایف چادرنشین در مناطق این شهرستان زیاد هستند، محصول دامی یعنی روغن، پشم و پنیر آن قابل توجه است، پنیر کرد قوچانی در استان نهم معروف است، ساکنین شهرستان از طوایف مختلفۀ زعفرانلو، پیچرانلو و میلانلو هستند، شهرستان قوچان از 3 بخش به نام حومه، باجگیران و شیروان تشکیل شده و دارای 434 آبادی بزرگ و کوچک است، مجموع ساکنین آن تا آخر سال 1328 در حدود 110925 نفر بوده است، راه شوسه که از دو طرف به مرز ایران و شوروی منتهی میشود یکی در باجگیران و دیگری در لطف آباد از این شهرستان عبور میکند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان پائین بخش طالقان شهرستان تهران با 291 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه محلی شاهرود و محصول آنجا غلات، انگور، گردو، بنشن و شغل اهالی زراعت است، عده ای از سکنه برای تأمین معاش به تهران ومازندران میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، جمع واژۀ ودّ، (منتهی الارب)، رجوع به ’ود’ و ’ودید’ شود
لغت نامه دهخدا
صفت حالیه از مولیدن، در حال مولیدن، مولنده، (یادداشت مؤلف)، رجوع به مول و مولیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مویان
تصویر مویان
گریان و نوحه کننده، در حال موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
بی جان مرگ و میر چارپایان، هوا زدگی موتی است که در چار پایان واقع شود، مرضهایی است که عارض گردد بسبب فساد هوا وقتی که هوا موذی باشد (مجمع الجوامع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجان
تصویر موجان
چشم نیکو که کم کم متحرک بنظر آید و لطفی خاص دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولان
تصویر مولان
معده موجودات اهریمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موژان
تصویر موژان
موجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوچان
تصویر قوچان
غوچان خبوشان نام شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجان
تصویر موجان
موژان، چشم زیبا و پر کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مویان
تصویر مویان
گریه کنان، نوحه کنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماچان
تصویر ماچان
جای پست، پایین مجلس
فرهنگ فارسی معین