صالح بن کیسان مؤدب مولی بنی غفار از مردم مدینه و معلم و مربی عمر بن عبدالعزیز و از راویان بود. او از زهری و نافع و جز آن دو روایت دارد و مالک و عمرو بن دینار از او روایت کنند. (از الانساب سمعانی). در بررسی تاریخ اسلام، روات به عنوان افراد علمی با تخصص در نقل حدیث شناخته می شوند که در جمع آوری احادیث از راویان مختلف بسیار دقیق بوده اند. این افراد با دقت در اسناد روایات و شرایط خاص راویان، توانستند احادیث معتبر و صحیح را از نقل های نادرست یا ضعیف تمییز دهند و این امر به صحت دین اسلام کمک کرد.
صالح بن کیسان مؤدب مولی بنی غفار از مردم مدینه و معلم و مربی عمر بن عبدالعزیز و از راویان بود. او از زهری و نافع و جز آن دو روایت دارد و مالک و عمرو بن دینار از او روایت کنند. (از الانساب سمعانی). در بررسی تاریخ اسلام، روات به عنوان افراد علمی با تخصص در نقل حدیث شناخته می شوند که در جمع آوری احادیث از راویان مختلف بسیار دقیق بوده اند. این افراد با دقت در اسناد روایات و شرایط خاص راویان، توانستند احادیث معتبر و صحیح را از نقل های نادرست یا ضعیف تمییز دهند و این امر به صحت دین اسلام کمک کرد.
نعت مفعولی است از تأریب. رجوع به تأریب شود. استوار. (ناظم الاطباء). استوار کرده شده. (آنندراج). کامل و افزون کرده شده: گویند اعطاه اﷲ عضواً مؤرباً، داد خدا او را عضو کامل و استوار. (منتهی الارب). کامل. (ناظم الاطباء). افزون و کامل کرده شده. (آنندراج). بسیار و فراوان و افزون کرده شده. (ناظم الاطباء) ، حد معین نموده شده. (آنندراج). محدود. (ناظم الاطباء)
نعت مفعولی است از تأریب. رجوع به تأریب شود. استوار. (ناظم الاطباء). استوار کرده شده. (آنندراج). کامل و افزون کرده شده: گویند اعطاه اﷲ عضواً مؤرباً، داد خدا او را عضو کامل و استوار. (منتهی الارب). کامل. (ناظم الاطباء). افزون و کامل کرده شده. (آنندراج). بسیار و فراوان و افزون کرده شده. (ناظم الاطباء) ، حد معین نموده شده. (آنندراج). محدود. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از تأریب. رجوع به تأریب شود. استوارکننده. آن که تنگ و محکم می کشد گره را. (ناظم الاطباء) ، افزون کننده. (از منتهی الارب) ، آن که کامل می نماید و تمام می کند چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). تمام نمایندۀ چیزی. (آنندراج) ، آن که حد معین می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از تأریب. رجوع به تأریب شود. استوارکننده. آن که تنگ و محکم می کشد گره را. (ناظم الاطباء) ، افزون کننده. (از منتهی الارب) ، آن که کامل می نماید و تمام می کند چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). تمام نمایندۀ چیزی. (آنندراج) ، آن که حد معین می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
نعت مفعولی از تأدیب. ادب داده شده. (آنندراج) (غیاث). ادب آموخته شده و تربیت شده و باادب. ادب گرفته. تعلیم شده و نیک پرورده شده و خوش خوی و باحیا و باشرم و خوش روی و نیک نهاد. (ناظم الاطباء). تربیت یافته. به ادب آراسته. به آزرم. با ادب. باتربیت. ادب آموخته. ادب دان. دارندۀ ادب. تربیت شده. دارای ادب و تربیت و حیا و احترام. فرهخته. بفرهنگ. بافرهنگ. فرهنگ آموخته. فرهنگی. رسم دان. به آیین. آداب دان. (یادداشت مؤلف) : ای در اصول فضل، مقدم وی در فنون علم، مؤدب. مسعودسعد. - مؤدب گردیدن، مؤدب شدن. تربیت یافتن. دارای ادب و تربیت و فرهنگ شدن. ، فاضل و دانشمند و تأدیب شده، سیاست شده و عقوبت شده. (ناظم الاطباء)
نعت مفعولی از تأدیب. ادب داده شده. (آنندراج) (غیاث). ادب آموخته شده و تربیت شده و باادب. ادب گرفته. تعلیم شده و نیک پرورده شده و خوش خوی و باحیا و باشرم و خوش روی و نیک نهاد. (ناظم الاطباء). تربیت یافته. به ادب آراسته. به آزرم. با ادب. باتربیت. ادب آموخته. ادب دان. دارندۀ ادب. تربیت شده. دارای ادب و تربیت و حیا و احترام. فرهخته. بفرهنگ. بافرهنگ. فرهنگ آموخته. فرهنگی. رسم دان. به آیین. آداب دان. (یادداشت مؤلف) : ای در اصول فضل، مقدم وی در فنون علم، مؤدب. مسعودسعد. - مؤدب گردیدن، مؤدب شدن. تربیت یافتن. دارای ادب و تربیت و فرهنگ شدن. ، فاضل و دانشمند و تأدیب شده، سیاست شده و عقوبت شده. (ناظم الاطباء)
آنکه به مهمانی می خواند. مؤدب، ادب کننده وسرزنش کننده. (ناظم الاطباء). ادب دهنده. (آنندراج) (غیاث). ادب آموزنده. (منتهی الارب). آن که علم و هنر و فضل می آموزاند. (ناظم الاطباء). فرهنگ آموز. ج، مؤدبون. (مهذب الاسماء). معلم. علم آموز. آداب آموز. (یادداشت مؤلف). آن که نیک می پروراند و تربیت می کند. استادو معلم و مدرس. (ناظم الاطباء) : رستم این پسر را برگرفت و ببرد و همی پروردش تا بزرگ شده پس مؤدب بنشاند تا او را ادب آموخت. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). فرمان عالی چنان است که فرزند تو، پسرت اینجا ماند... کار این پسر بساز تا با مؤدبی و وکیلی به سرای تو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271). نماز دیگر مؤدب چون بازگشتی نخست آن دو تن بازگشتندی و برفتندی پس امیرمسعود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). چون عدد او به دوازده رسید پادشاه او را به مؤدب فرستادتا فرهنگ و آداب ملوک بیاموزد. (سندبادنامه ص 43). - مؤدب شدن، معلم شدن. مربی گشتن. پیشۀ تأدیب و تربیت کس یا کسان به عهده گرفتن: مؤدب شدم یا فقیه و محدث کاحادیث مسند کنم استماعی. خاقانی
آنکه به مهمانی می خواند. مُؤْدِب، ادب کننده وسرزنش کننده. (ناظم الاطباء). ادب دهنده. (آنندراج) (غیاث). ادب آموزنده. (منتهی الارب). آن که علم و هنر و فضل می آموزاند. (ناظم الاطباء). فرهنگ آموز. ج، مؤدبون. (مهذب الاسماء). معلم. علم آموز. آداب آموز. (یادداشت مؤلف). آن که نیک می پروراند و تربیت می کند. استادو معلم و مدرس. (ناظم الاطباء) : رستم این پسر را برگرفت و ببرد و همی پروردش تا بزرگ شده پس مؤدب بنشاند تا او را ادب آموخت. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). فرمان عالی چنان است که فرزند تو، پسرت اینجا ماند... کار این پسر بساز تا با مؤدبی و وکیلی به سرای تو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271). نماز دیگر مؤدب چون بازگشتی نخست آن دو تن بازگشتندی و برفتندی پس امیرمسعود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). چون عدد او به دوازده رسید پادشاه او را به مؤدب فرستادتا فرهنگ و آداب ملوک بیاموزد. (سندبادنامه ص 43). - مؤدب شدن، معلم شدن. مربی گشتن. پیشۀ تأدیب و تربیت کس یا کسان به عهده گرفتن: مؤدب شدم یا فقیه و محدث کاحادیث مسند کنم استماعی. خاقانی
ابن حبیب بن حلحله الخزاعی. صحابی است. او در فتح مکه در رکاب رسول صلوات الله علیه و سلم بود وی تا زمان معاویه بزیست. و قبیصه بن ذویب پسر اوست و ابن عباس از وی روایت کند. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
ابن حبیب بن حَلحَله الخزاعی. صحابی است. او در فتح مکه در رکاب رسول صلوات الله علیه و سلم بود وی تا زمان معاویه بزیست. و قبیصه بن ذویب پسر اوست و ابن عباس از وی روایت کند. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
خواجه مؤید مهنه از نبیره های شیخ ابوسعید ابوالخیر و از عرفا و شعرای قرن نهم بود. در علوم ظاهر و باطن کامل و مجالسی به غایت گرم و سماعی بی نهایت مؤثر داشت و سلاطین وی را تعظیم کردندی. از اوست: از مه روی تو آیینۀ جان ساخته اند وندر آن آینه دل را نگران ساخته اند. مزار خواجه در گنبد جد اوست. (از مجالس النفائس ص 35). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود امیر مؤید. لقب منصور بن نوح بن نصر سامانی است در حیات او، و پس از مرگ او را لقب امیر سدید داده اند. (یادداشت مؤلف). رجوع به منصور بن نوح... شود لقب هشام ثانی، دهمین خلیفۀ اسپانیا (از 366 تا 399 هجری قمری). (یادداشت مؤلف). رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 16 شود
خواجه مؤید مهنه از نبیره های شیخ ابوسعید ابوالخیر و از عرفا و شعرای قرن نهم بود. در علوم ظاهر و باطن کامل و مجالسی به غایت گرم و سماعی بی نهایت مؤثر داشت و سلاطین وی را تعظیم کردندی. از اوست: از مه روی تو آیینۀ جان ساخته اند وندر آن آینه دل را نگران ساخته اند. مزار خواجه در گنبد جد اوست. (از مجالس النفائس ص 35). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود امیر مؤید. لقب منصور بن نوح بن نصر سامانی است در حیات او، و پس از مرگ او را لقب امیر سدید داده اند. (یادداشت مؤلف). رجوع به منصور بن نوح... شود لقب هشام ثانی، دهمین خلیفۀ اسپانیا (از 366 تا 399 هجری قمری). (یادداشت مؤلف). رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 16 شود
قوت داده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). قوت داده شده. نیروداده شده. (ناظم الاطباء). قوت داده شده. تقویت شده. نیرویافته. تأییدگشته. (یادداشت مؤلف) ، تأییدکرده شده و از جانب خداوند تبارک و تعالی نیروداده شده. (ناظم الاطباء) : به علم و عدل و به آزادگی و نیکخوئی مؤید است و موفق، مقدم است و امام. فرخی. فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی... آن است که... متغلبان را... خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). استاد و طبیب است و مؤید ز خداوند بل کز حکم و علم مثال است مصور. ناصرخسرو. مؤیدی که به حق عنف و لطف سیرت او معین ظلمت و نور است و یار آتش و آب. مسعودسعد. ملک مؤید مظفر منصور معظم. (سندبادنامه ص 8). امیر کبیر عادل مؤید مظفر. (گلستان). مؤید نمی مانداین ملک گیتی نشاید بر او تکیه بر هیچ مسند. سعدی. - مؤید من عنداﷲ، تأییدشده از جانب خدا. که ایزد عزوجل تأییدش کرده باشد. (از یادداشت مؤلف)
قوت داده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). قوت داده شده. نیروداده شده. (ناظم الاطباء). قوت داده شده. تقویت شده. نیرویافته. تأییدگشته. (یادداشت مؤلف) ، تأییدکرده شده و از جانب خداوند تبارک و تعالی نیروداده شده. (ناظم الاطباء) : به علم و عدل و به آزادگی و نیکخوئی مؤید است و موفق، مقدم است و امام. فرخی. فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی... آن است که... متغلبان را... خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). استاد و طبیب است و مؤید ز خداوند بل کز حکم و علم مثال است مصور. ناصرخسرو. مؤیدی که به حق عنف و لطف سیرت او معین ظلمت و نور است و یار آتش و آب. مسعودسعد. ملک مؤید مظفر منصور معظم. (سندبادنامه ص 8). امیر کبیر عادل مؤید مظفر. (گلستان). مؤید نمی مانداین ملک گیتی نشاید بر او تکیه بر هیچ مسند. سعدی. - مؤید من عنداﷲ، تأییدشده از جانب خدا. که ایزد عزوجل تأییدش کرده باشد. (از یادداشت مؤلف)