جدول جو
جدول جو

معنی مؤول - جستجوی لغت در جدول جو

مؤول(مُ ءَوْ وِ)
بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج) ، آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج) ، آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود، تفسیرکننده خواب
لغت نامه دهخدا
مؤول(مُ ءَوْ وَ)
تأویل شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مؤول(عِ)
مول. (ناظم الاطباء). بامال شدن. (منتهی الارب، مادۀ م ول). بسیارمال شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مومول
تصویر مومول
مرضی که در چشم پیدا می شود، برای مثال تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها / تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان (عسجدی - ۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موکول
تصویر موکول
واگذار شده، سپرده شده، وابسته به دیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصول
تصویر موصول
چیزی که به چیز دیگر پیوسته شده، وصل شده، پیوند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موچول
تصویر موچول
کوچک و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَوْ وَ)
همزه بصورت الف است، تأویل کرده شده و کلام از ظاهر به خلاف ظاهر گردانیده شده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مؤول شود، در اصطلاح اصولیان لفظی را گویند که بر معنی مرجوح خود حمل شود به قرائن عقلی یا نقلی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سید جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کافی و بسند گردیدن عیال خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). معاش و مؤونت دادن عیال را. (از اقرب الموارد) ، گم کردن کسی را مادرش. (از منتهی الارب) ، کفالت کردن و اداره کردن یتیم را. (از اقرب الموارد). عول. رجوع به عول شود
لغت نامه دهخدا
(صَ ئو)
شتر حمله کننده بر مردم و دونده از پی ایشان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
نعت مفعولی از مصدرسؤال. کسی که از وی سؤال کنند. (ناظم الاطباء). سؤال شده. پرسیده شده. پرسش شده. (ناظم الاطباء). پرسیده. سؤال کرده. (دهار) : اًن السمع و البصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولاً. (قرآن 36/17).
توئی مقبول و هم قابل توئی مفعول و هم فاعل
توئی مسؤول و هم سائل توئی هر گوهر الوان.
ناصرخسرو.
- مسؤول ٌبه، چیزی که آن را سؤال کنند ودرخواست نمایند. (ناظم الاطباء). مسؤول عنه.
- مسؤول ٌعنه، مسؤول به.
، خواسته شده از وی چیزی را. (منتهی الارب). خواسته شده. (آنندراج) (غیاث). کسی که از او درخواست نمایند. (ناظم الاطباء). درخواست شده. طلب کرده شده. تقاضاشده. (ناظم الاطباء).
- مسؤول بودن، موظف بودن به انجام امری.
، خواسته. (دهار). درخواست. استدعا. (ناظم الاطباء). خواهش شده. مراد. خواهش. چیزی خواهش شده: برموجب درخواست ایشان رفتن لازم دیدم و اطلاب سؤال و اسعاف مسؤول ایشان واجب دانست. (المعجم چ مدرس رضوی ص 19).
- مسؤول کسی را اجابت کردن، خواهش کسی را برآوردن.
، مؤآخذ. موأخذه شده. مورد بازخواست. آن که از او بازخواست شود. بازخواست شده. که بازخواهی کنند از او.
- مسؤول بودن، مؤاخذ بودن. (ناظم الاطباء). متعهد بودن. مورد بازخواست به سبب تعهد حفظ و حراست بودن.
، ضامن. پایندان.
- مسؤول دانستن، متعهد دانستن. ضامن دانستن.
- مسؤول کردن، ضامن کردن. متعهد کردن. به عهده گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
مؤول. تأویل کننده. شرح کننده: چنین گوید مفسر این کتاب و مأول این خطاب اصغر عباداﷲ جرماً و اکثرهم حرماً. (تاریخ قم ص 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَهَْ هَِ)
سزاوارکننده. آنکه شایسته و سزاوار می کند. (ناظم الاطباء) ، اهلاً و سهلاً گوینده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
پناه گرفتن به جایی یا به کسی. (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، رهایش جستن و بشتافتن به سوی جایی. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ هَِ)
شایسته و سزاوار کننده، آنکه در اهل خود پذیرفته شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤهّل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ئو)
جمع واژۀ قائل. (اقرب الموارد). رجوع به قائل شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
پناه و جای دهنده. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْوا)
پناه و جای داده شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وی)
پناه و جای دهنده، پناه و جای گیرنده. ج، مؤوین. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِهْ)
آه گوینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ ئو)
گوینده. (منتهی الارب). قائل. ج، قول. (اقرب الموارد). رجوع به قائل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حول. گذشتن یک سال بر چیزی، برگشتن از عهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بجای دیگر گشتن. (منتهی الارب) ، حایل شدن میان دو چیز. (اقرب الموارد) ، آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن و همچنین درخت خرما. (منتهی الارب). آبستن نشدن، بار دادن خرما یک سال و بار ندادن در سال دیگر. (اقرب الموارد). حوول. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَقْ قُ)
زال زوالاً و زؤولاً و زویلاًو زولاً و زولاناً، درگشتن و دور گردیدن از جای. (منتهی الارب). زوال. (ناظم الاطباء). رجوع به زوال شود
لغت نامه دهخدا
(خُ ئو)
جمع واژۀ خال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ئو)
جمع واژۀ حول. سال ها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
فربه و ستبر گردیدن. (از منتهی الارب). مآله. (ناظم الاطباء). و رجوع به مآله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موه. ماهه. (ناظم الاطباء). آب درآمدن در کشتی. (تاج المصادر بیهقی). آب گردیدن در کشتی. (آنندراج). رجوع به موه شود، پدید آمدن آب چاه و بسیار شدن آن. (تاج المصادر بیهقی). آب برآمدن از چاه و بسیارآب گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مومول
تصویر مومول
علتی که در چشم پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موچول
تصویر موچول
کوچک: (کوچول موچول)، نامی است که به مردان و زنان اطلاق شود و بیشتر به زنان اطلاق کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موکول
تصویر موکول
بدیگری سپرده، واگذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصول
تصویر موصول
پیوسته شده به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موچول
تصویر موچول
کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مومول
تصویر مومول
بیماری درد چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موصول
تصویر موصول
((مُ))
وصل شده، پیوند شده، از نظر دستوری کلمه ای است که قسمتی از جمله را به قسمت دیگر می پیوندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موکول
تصویر موکول
((مُ))
واگذار شده، سپرده شده
فرهنگ فارسی معین