جدول جو
جدول جو

معنی مؤنف - جستجوی لغت در جدول جو

مؤنف(مُءْ نِ)
روضه مؤنف، مرغزار ستورنارسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نچریده، ماء مؤنف، آب که تا بینی رسد، رساننده به مرغزار ستورنارسیده، برانگیزنده بر ننگ، دردمند بینی گرداننده، شتاب کننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مؤنف(مُ ءَنْ نِ)
رساننده به مرغزار ستورنارسیده (مرغزار نچریده). و رجوع به مؤنف شود، برانگیزنده بر ننگ. ورجوع به مؤنف شود، تیزکننده پیکان، طلب کننده گیاه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مؤنف(مُ ءَنْ نَ)
نصل مؤنف، پیکان تیزنوک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ ئونَ)
مؤونت. مؤونه. رجوع به مؤونت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
مون. جمع واژۀ مؤنه. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ مؤنت و مؤنه، به معنی بار و گرانی نفقۀ عیال و قوت روزانه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، هزینه. خرجی. جیرۀروزانه: ما را اگر قسمت ولایتی هست اضعاف آن مؤن سپاه و وجوه و اطماع و انواع محافظات در مقابل ایستاده است. (ترجمه تاریخ یمینی). و مؤن حشر وچریک و اثقال و زواید عوارضات از آنجا مرتفع کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، نوعی از مالیات و عوارض. ج، مؤونات. (از یادداشت های قزوینی ج 7 ص 165 مستنداً به تاریخ جهانگشای جوینی) : و جمعی از عباداﷲ الصالحین که بیگانگان دین از مؤن و عوارضات ایشان را معاف و مسلم داشته. (تاریخ جهانگشای جوینی). با حصول این معانی فراغ اهالی بخارا و تخفیف مؤن و اثقال ایشان حاصل... (تاریخ جهانگشای جوینی). و احبار و اخیار هر ملتی را از صنوف عوارضات و محن مؤن و اوقاف و مسبلات و حراث و زراع ایشان را معاف و مسلم داشته اند. (تاریخ جهانگشای جوینی ص 11). بعد از وضع مؤن و اخراجات و نفقات... بر قدر ارتفاع خراج را وضع کنند. (ترجمه تاریخ قم ص 183). در ذکر نجوم و دفعات مال خراج و رسوم و مؤن و اخراجات آن. (تاریخ قم ص 142). و رجوع به مؤنت و مؤنه و مؤنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریف. حد معین کننده در زمین و قسمت کننده. (از آنندراج). آنکه سنگ و یا علامت دیگری برای تقسیم زمین و تعیین حد قرار می دهد، آنکه گره می بندد ریسمان را. (ناظم الاطباء). آنکه گره بربندد بر رسن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ سِ)
اندوهگین گرداننده. (آنندراج). آنکه اندوهگین می گرداند، آنکه در خشم می آورد. (ناظم الاطباء). در خشم آورنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَفْ فِ)
اف گوینده. (منتهی الارب) (آنندراج). اف گوینده و کسی که اف می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَکْ کِ)
آنکه اکاف یعنی خوی گیر برای خر سازد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ کِ)
آنکه خوی گیر بر پشت چهارپای بندد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ نَ)
مرغزار ستور نارسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ نِ)
نعت فاعلی از ائتناف. (منتهی الارب، مادۀ ان ف). از سر گیرندۀ کاری و آغازکننده آن. (آنندراج). آغازکننده و ابتداکننده. آن که کاری را از سر می گیرد، پیش آینده و نزدیک شونده و آینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ)
مرد کوتاه پهناور و نازک پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ)
نعت فاعلی از تأثیف. (از منتهی الارب، مادۀ اث ف). نهنده. (آنندراج). آن که دیگ را بر دیگدان و بر سه پایه می نهد. (ناظم الاطباء). رجوع به تأثیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لَ)
سازواری داده شده. (منتهی الارب). سازواری داده شده و تألیف کرده شده و الفت داده شده و همخوکرده شده. (ناظم الاطباء). الفت داده شده. موافقت افکنده شده میان... ج، مؤلفین. (از یادداشت مؤلف) ، عدد هزار کامل شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تألیف یافته. تألیف شده. نوشته شده. کتاب یا رساله که به وسیلۀ کسی گردآوری و تألیف یافته باشد. (از یادداشت مؤلف) ، ترکیب شده. مرکب. (یادداشت مؤلف) ، مؤلفه. دارای الف. باالف. الف دارشده. حرف یا کلمه ای که دارای الف است: طای مؤلف، مقابل تای منقوط. و همچنین ظای مؤلف. و این هر دو تعبیر را غیر عرب آرند، چه عرب خود در تلفظ بین طاء و تاء، و ظاء و زاء فرق آشکار میکند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لِ)
کامل کننده عدد هزار. (منتهی الارب). آنکه عدد هزار را کامل می کند. (ناظم الاطباء) ، جمعکننده. (منتهی الارب) ، آنکه دو چیز را به هم پیوسته میکند و آنکه با هم فراهم میکند و گرد هم می آورد. (ناظم الاطباء). ترکیب کننده. تألیف دهنده. (یادداشت مؤلف). الفت دهنده و جمعکننده چیزهای متفرق را با همدیگر. (غیاث) (آنندراج) ، موافقت افکننده میان... الفت دهنده میان... (یادداشت مؤلف). سازواری دهنده، خطالف کشنده. (منتهی الارب) ، آنکه کتابی تألیف می کند. (ناظم الاطباء). به هم آورندۀ مطالب و به صورت کتاب درآورندۀ آنها. نگارنده. نویسنده. تألیف کننده. (یادداشت مؤلف). کسی که مطالب متفرق را فراهم کرده و گرد هم آورده کتابی تألیف می کند. (ناظم الاطباء). مؤلف کسی است که مطالبی از مآخذ مختلف گرد آورده و به صورت کتاب درآورد، ولی مصنف کسی است که مطالب کتاب از خود او باشد. مؤلف هر علم را یکی از رئوس ثمانیۀ آن علم گفته اند. (یادداشت مؤلف) : چنانکه رسم مؤلفان است و دأب مصنفان. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ لِ)
آنکه مصاحبت میکند و سبب می شود آمیزش و دوستی و رفاقت را، آنکه انس و الفت می گیرد، آنکه هزار را کامل می گرداند. (ناظم الاطباء). مؤلّف
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نَ)
نقیض مذکر. (اقرب الموارد). خلاف مذکر. (ناظم الاطباء). ماده. (دهار). جنس مادۀ انسان و حیوان و غیره. مقابل مذکر. خلاف نر. زنانه. (یادداشت مؤلف) ، مخنث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) ، مردی که در ظرافت و نرمی سخن و شکستگی اندامش همانند زنان است. (از اقرب الموارد) ، خوشبویی که جامه را رنگین کند مانند زعفران و جز آن، خلاف ذکوره مانند مشک و کافور و امثال آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آن بوی خوش که رنگ دارد مانند زعفران و خلوق. خلاف ذکور، ذکوره، ذکارۀ طیب. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح صرف) اسمی که به آن و یا به متعلق آن، علامت تأنیث ملحق گردد. خلاف مذکر. (ناظم الاطباء). در صرف عربی، اسمی که شامل جنس مادۀ انسان و حیوان حقیقتاً و برخی از اشیاء و موجودات دیگر مجازاً می گردد، مانند فاضله و ناقه که در حقیقت مادۀ انسان و حیوان هستند و ارض و شمس که به مجاز مؤنث نامیده می شوند. علامت تأنیث اسم سه است: 1- تاء، همچون: فاضله، جاریه، ناظمه. 2- الف مقصوره، چون: لیلی، کبری، صغری. 3- الف ممدوده، چون: خنساء، زهراء، حمراء. یادآوری 1- علامت جمع مؤنث سالم ’ات’ است که به اسم ملحق می گردد. و اگر خوداسم ’تاء’ تأنیث داشت آن تاء حذف می شود و فقط ’ات’به آخر کلمه افزوده می گردد، چون: مریم و مریمات. عاقله و عاقلات. یادآوری 2- هر اسم جمع که واحد از لفظ خود ندارد و برای غیر آدمیان باشد مؤنث باشد. یادآوری 3- اسماء اعداد نیز مذکر و مؤنث دارند و به اشکال خاصی با معدود خود می آیند. رجوع به اسماء اعداد و اسم عدد شود. یادآوری 4- در زبان فارسی کنونی مؤنث نیست، اما در زبانهای قبل از اسلام ایران بوده است.
- مؤنث حقیقی، اسمی است که نام و یا وصف انسان یا حیوان ماده باشد، مانند: امراءه، حلیمه. مقابل مؤنث مجازی. مقابل مؤنث غیرحقیقی. و رجوع به ترکیب مؤنث مجازی و مؤنث غیرحقیقی شود.
- مؤنث غیرحقیقی، مؤنث مجازی. اسمی که در واقع متعلق به جنس نر انسان یا حیوان نباشد بلکه از روی قرارداد و اصطلاح مؤنث نامیده شود، مانند: ظلمه، ارض. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنث حقیقی و مؤنث مجازی شود.
- مؤنث لفظی، اسم مذکری است که علامت تأنیث داشته باشد، مانند: حمزه، طلحه، معاویه.
- ، اسمی است که در آن، علامت تأنیث باشد و آن بر دو قسم است:
1- لفظی، مانند: ضاربه، حبلی، حمراء. 2- تقدیری و آن ’تاء’ است، مانند ارض که در تصغیر ظاهر می شود مانند اریضه. (از تعریفات جرجانی).
- مؤنث مجازی، اسمی است که نام یا وصف چیزهای بی روح باشد لیکن عربی زبانان آن را مانند مؤنث استعمال کنند. مقابل مؤنث حقیقی. و رجوع به ترکیب مؤنث حقیقی شود.
- مؤنث معنوی، اسمی است مؤنث که علامت تأنیث ندارد، مانند: مریم، شمس، کلثوم.
، (اصطلاح نجوم) در اصطلاح احکام نجوم، بروج باردالمزاج را گویند یعنی برج مائی و ترابی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بروج شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ نِ)
ماده زاینده. (منتهی الارب). امراءه مؤنث، زن ماده زاینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نِ)
انس دهنده، بیننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ نِ)
آنکه گوشت را نیم جوش دارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه نیم جوش گوشت را بخورد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نِ)
در شگفت آورنده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ نِ)
خوش آیند و پسندیده. (ناظم الاطباء) ، در شگفت آورنده. (آنندراج). مؤنّق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نِ)
در شگفت آورنده. (از منتهی الارب) ، (اصطلاح حدیث) در اصطلاح محدثان حدیثی را نامند که راوی در اسناد خود بدین نحو روایت حدیث کند و بگوید که: حدثنا فلان أن ّ فلاناً قال کذا. و این نوع حدیث در کیفیت ملاقات و مجالست و سماع مانند حدیث معنعن باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو نَ)
مؤونه. بار و گرانی نفقۀ عیال و کفالت عیال و قوت روزانه. ج، مؤن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤونه و مؤنه شود، رنج. زحمت. سعی. ج، مؤن. (یادداشت مؤلف)
مؤونه. مؤونت. هرآنچه در زندگانی و معیشت بدان محتاج باشند. نفقه وزاد و توشه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نا)
سستی کرده شده. درنگی نموده شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نی)
سستی کننده و درنگ نماینده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
بازدارنده، بادرنگ گرداننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تأنی کننده. اهمال کننده. درنگ نماینده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
آفت رسیده. (منتهی الارب). کشت آفت رسیده. (ناظم الاطباء). آفت دیده. مئیف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نَ فَ)
غنم مؤنفه، گوسفندان گیاه طلب کرده شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
مؤوف. آفت رسیده. (مهذب الاسماء). آگفت و آفت رسیده و رنج و آزار دیده. (ناظم الاطباء). آکفت دیده. مقابل سالم: زرع مؤف، کشت آفت رسیده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا