جدول جو
جدول جو

معنی مؤنات - جستجوی لغت در جدول جو

مؤنات
(مَ ئو)
جمع واژۀ مؤنه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤونه و مؤونات و مؤونت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معانات
تصویر معانات
سختی کشیدن، رنج دیدن، کشمکش داشتن، رنجاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواتات
تصویر مواتات
موافقت کردن با کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالات
تصویر موالات
با هم دوستی و پیوستگی داشتن، یاری داشتن، پیروی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواخات
تصویر مواخات
دوستی، برادری، برادر خوانده شدن، دوست و برادر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موانست
تصویر موانست
با کسی انس گرفتن، با هم انس و الفت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواسات
تصویر مواسات
یاری دادن، به هم کمک کردن با دادن مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موازات
تصویر موازات
مقابل شدن، رو به رو شدن، برابر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محسنات
تصویر محسنات
نیکویی ها، کارهای نیک، صفات خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصنات
تصویر محصنات
جمع واژۀ محصنه، زن شوهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواطات
تصویر مواطات
موافقت کردن با کسی در کاری
فرهنگ فارسی عمید
(مُءْ مِ)
جمع واژۀ مؤمنه. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده. زنان باایمان. (یادداشت مؤلف) :
در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست
زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه.
منوچهری.
جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای. (قابوسنامه ص 3).
برنخوانده خلق پنداری همی
مسلمات ٌ مؤمنات ٌ قانتات.
ناصرخسرو.
و رجوع به مؤمن و مؤمنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نا)
مؤنث مؤنّی ̍. (از منتهی الارب). رجوع به مؤنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ نِ)
جمیع اسلحه یا نیزه و خود و برگستوان و پاره آهن که بدان کنارۀ کلاه خود را به حلقه های زره بر گردن بندند، سپر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
جمع واژۀ مؤونه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (دهار) ، سختیها. مشکلات. رنجها. دشواریها. (از یادداشت مؤلف) : باز در عواقب کارهای عالم تفکر می کردم و مؤونات آن را پیش چشم آوردم. (کلیله و دمنه). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، جمع واژۀ مؤن، به معنی نوعی از مالیات و عوارض. (از یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 165). عوارض. مالیات. نوعی مالیات بوده است. (از یادداشت مؤلف) : ترخان آن بود که از همه مؤونات معاف بود. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مؤن و مؤونت شود
لغت نامه دهخدا
(مَءْ / مَ ءَ)
جمع واژۀ مأنه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مأنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئونَ)
مؤونت. مؤونه. رجوع به مؤونت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موخرات
تصویر موخرات
جمع موخره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکنات
تصویر مسکنات
جمع مسکنه، آرامدهان جمع مسکنه (مسکن) ادویه مسکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودعات
تصویر مودعات
جمع مودعه (مودع)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موذیه، از ریشه پارسی موتکان، گزند رسانان، خرفستران، جانوران زیانکار و گزند رسان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ممکنه، ناوران شایندان جمع ممکنه (ممکن) : ممکنها، کلیه موجودات عالم بجز موجود واحدی که مبدا کل است. موجودات ممکنات ذاتی و واجبات غیری هستند که آن غیر آنها را از عدم و مرحله قوت بفعل آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملونات
تصویر ملونات
جمع ملونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملینات
تصویر ملینات
جمع ملینه، نرماکان، جمع ملینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معانات
تصویر معانات
رنج چیزی کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسنات
تصویر محسنات
نیکوئیها و خوبیها و خصلت های نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخنات
تصویر مسخنات
جمع مسخنه، گرم کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزانات
تصویر مزانات
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدونات
تصویر مدونات
جمع مدونه (مدون)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصنات
تصویر محصنات
جمع محصنه، پاکزنان زنان شویدار جمع محصنه، جمع محصنه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مثمنه، هشت پارگان جمع مثمنه (مثمن) : ... هر بحر که مثمن آن خوش آینده و مستعمل است در دایره مثمنات باید آورد و مسدس آنرا مجزوء آن دانست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبطنه، زنان کمر باریک جمع مبطنه زنان میان باریک: و مبطنات دقاق را بر مرهقات عتاق برگزید
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مومنه، زنان گرویده باور داران: زن جمع مومنه زنانی که بخدای ورسول ایمان آورده اند: جمیع مومنین و مومنات ومسلمین ومسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مونات
تصویر مونات
جمع موونه، از ریشه پارسسی مون بنگرید به مون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجبات
تصویر موجبات
زمینه ها، بایسته ها
فرهنگ واژه فارسی سره