جدول جو
جدول جو

معنی مؤخی - جستجوی لغت در جدول جو

مؤخی(مُ ءَخْ خی)
نعت فاعلی از تأخیه. (از منتهی الارب، مادۀ اخ ی). آن که برای چهارپایان اخیه می سازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُءْ)
نعت فاعلی از ایتاء. (منتهی الارب، مادۀ ات ی). آورندۀ چیزی. (ناظم الاطباء) ، دهنده. پاداش دهنده
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَبْ بی)
آن که کسی را پدر می خواند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب مادۀ اب و)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَدْ دی)
اداکننده و گزارنده و پردازنده حق کسی را. (ناظم الاطباء). گزارنده. اداکننده. پرداخت کننده، وام دار. خراج گذار. (یادداشت مؤلف) :
شد ز بی مکسبی و بی مالی
ملک شه از مؤدیان خالی.
نظامی.
در حضور صاحب جمع و مشرف و مؤدی یا وکیل او ملاحظه... می نماید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 34). محاسبات رعایا و مؤدیان وجوهات دیوانی و وقفی... محاسبۀ کل رعایاو مؤدیان... در دفتر مفروغ و مفاصا حساب به مهر مستوفی به مؤدیان داده می شود. (تذکرهالملوک ص 47). جمعرعایا و مؤدیان در سررشتۀ حساب خود ابواب جمع مؤدیان و محاسبه مفروغ می نمایند. (تذکرهالملوک ص 51). نسخۀ محاسبات کل مؤدیان و تحویلداران سرکار خاصه...باید به تصدیق سرکار خاصه برسد. (تذکرهالملوک ص 42).
- مؤدیان حسب دیوانی، آنان که بدهی دیوانی دارند. وامداران به دیوان.
- ، آنانکه حساب درآمد دیوان را به عهده دارند و مسئول پرداخت آن هستند: نسخۀ حساب محاسبات عمال و مؤدیان حساب دیوانی کل ولایات... مشخص و مفاصا می دهند... (تذکرهالملوک ص 6).
- مؤدیان حسابیه، پرداخت کنندگان حساب دیوان: اگر نقصانی و کسری در مالیات دیوانی به جهتی از جهات بهم رسد که در خدمت وزیر اعظم مؤدیان حسابیه موجه و محکوم به نمایند... در دفاتر خلود ثبت و به نقصان عمل می نمایند. (تذکرهالملوک ص 6).
- مؤدیان مالیات، آنان که از درآمد خود مالیات بدهکارند و می پردازند: محاسبات رعایا و مستأجران و غیره مؤدیان مالیات سرکار مزبور را تنقیح داده مفاصا به مهر خود تسلیم می نماید. (تذکرهالملوک ص 50).
- مؤدیان وجوهات دیوانی، پرداخت کنندگان پولهای دولتی: مؤدیان وجوهات دیوانی ضبطی وزیر دارالسلطنۀ اصفهان جزو اویند. (تذکرهالملوک ص 50).
، آن که سبب می گردد وقوع چیزی را. سبب و موجب و باعث و محرک، آن که دلالت و راهنمایی می کند، آن که می آورد و می رساند. (ناظم الاطباء). رساننده. (غیاث) (منتهی الارب) ، کشاننده. منتهی. منجر. (یادداشت مؤلف) : این است امتحانات مشهوره و زیاده از این مؤدی اطناب بود. (اسطرلاب نامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءْ)
شیر بیشه. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
دستگیر و یاری دهنده و امدادکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آماده و مهیای برای سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد مسلح. (منتهی الارب) ، سلاح پوشیده، قوی و توانا و قوت گرفته بر سلاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ذا)
ستم کشیده و رنجانیده شده. آزرده شده. (ناظم الاطباء). مؤذ. رجوع به مؤذی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ ری)
نعت فاعلی از تأریه. سازندۀ آریه یعنی اخیه برای چهارپایان. آنکه اخیه می سازد برای چهارپایان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سازندۀ آتشدان برای آتش. (از منتهی الارب) ، برافروزنده و بسیار مشتعل سازندۀ آتش. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ثابت گرداننده و استوارسازندۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَزْ زی)
سازندۀ ازاء برای حوض. (آنندراج). مؤزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مؤزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
سازندۀ ازاء برای حوض. آنکه مجرای آب و یا ازاء برای حوض و جز آن می سازد. (ناظم الاطباء). آنکه سازد برای حوض ازاء. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مؤزّی شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ زا)
نعت مفعولی از ایزاء. در مشقت انداخته شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در مشقت افکنده شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سا)
نعت مفعولی از تأسیه. تیمار داشته شده. مورد غمخواری واقع شده، تسلی داده شده. ج، مؤسین
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سی)
نعت فاعلی از تأسیه. تعزیت دهنده. تسلی دهنده
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
موقی. لغتی است در مؤق، به معنی کنج چشم و دنبالۀ آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَتْ تی)
نعت فاعلی از تأتیه و تأتی. آسان کننده راه آب. (منتهی الارب، مادۀ ا ت ی)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
خصومت کننده. (منتهی الارب، مادۀ اث ی)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
پناه و جای دهنده. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءَخْ خَ)
گرفته و ربوده، به زور گرفته، انتقام کشیده، بازخواست شده برای محاسبه، افسون کرده شده. (ناظم الاطباء). بند کرده شده به افسون. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ترش شده. (ناظم الاطباء). شیر ترش. (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ خَ)
مؤاخذه شده. معاقب. مورد مؤاخذه و سرزنش:
هرکجا اندر جهان فال بدی است
هرکجا مسخر، نکالی، مؤخذی است.
مولوی.
و رجوع به مؤاخذه و مؤاخذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَخْ خَ)
مبنیاً للمفعول، سپس چیزی. خلاف مقدم. گویند: ضرب مقدم رأسه و مؤخر رأسه. (منتهی الارب). مؤخر (م ء خ خ ) . سپس گذاشته شده و سپس مانده. (ناظم الاطباء). واپس داشته شده. (یادداشت مؤلف). بازپس. (دهار). سپس چیزی خلاف مقدم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آن که پس از دیگری است. مستأخر. پسین. خلاف مقدم. مقابل مقدم. (از یادداشت مؤلف) :... به وجود آخر و به زمان مؤخر آمد. (سندبادنامه ص 13) ... در سلسلۀ زمان مؤخر... (سندبادنامه ص 14)،
{{اسم}} دنبالۀ چشم. (یادداشت مؤلف).
- مؤخرالعین، دنبالۀ چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لحاظ. دنبال چشم. دنبالۀ چشم. آن طرف چشم که دنبالش صدغ است. (یادداشت مؤلف). گوشۀ چشم. (مهذب الاسماء).
، مؤخرالرحل، دنبالۀ پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)،
{{اسم خاص}} (اصطلاح فلکی) نام منزل بیست و هفتم از منازل قمر و آن دو ستاره است مثل مقدم در برج حوت. (غیاث) (آنندراج). دو کوکبند روشن، میان ایشان مقدار نیزه ای از کواکب قوس مجتمع، و عرب این هر دو را به مرغهای دلو مانند کنند، یعنی موضعهایی که آب برون می ریزد و آن منزل بیست و هفتم است از منازل قمر و رقیب آن هواست. (جهان دانش ص 124)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ خَ)
مؤخر. مؤخره. رجوع به مؤخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ خِ)
مؤخر. گوشۀ چشم به طرف گوش. (غیاث) (آنندراج).
- مؤخرالعین، دنبالۀ چشم. (ناظم الاطباء). گویند: نظر الیه بمؤخر عینه او بمقدم عینه، دید او را به دنبالۀ چشم به کنج چشم.
، مؤخرالرحل، دنبالۀ پالان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لی)
تقصیرکننده، درنگ نماینده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تکبرکننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
سوگندخورنده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که سوگند می خورد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مکان مؤلی، زمین پشک ناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ ما)
کنیزک گردانیده. (از منتهی الارب). کنیزک گردانیده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نا)
سستی کرده شده. درنگی نموده شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نی)
سستی کننده و درنگ نماینده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
بازدارنده، بادرنگ گرداننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تأنی کننده. اهمال کننده. درنگ نماینده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وی)
پناه و جای دهنده، پناه و جای گیرنده. ج، مؤوین. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْوا)
پناه و جای داده شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ)
برادر و دوست شونده. ج، مؤاخین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاخاه شود
لغت نامه دهخدا