نعت فاعلی از ائتمان. (منتهی الارب). اعتمادکننده. (ناظم الاطباء). رجوع با ائتمان شود، امین گیرنده، بی بیم و ترس گرداننده. (از منتهی الارب) ، امین. (ناظم الاطباء) ، امین و وکیلی که دارای امانت باشد. (ناظم الاطباء). امانتدار و این اسم فاعل است از ائتمان مأخوذ از امانت. (غیاث) (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتمان. (منتهی الارب). اعتمادکننده. (ناظم الاطباء). رجوع با ائتمان شود، امین گیرنده، بی بیم و ترس گرداننده. (از منتهی الارب) ، امین. (ناظم الاطباء) ، امین و وکیلی که دارای امانت باشد. (ناظم الاطباء). امانتدار و این اسم فاعل است از ائتمان مأخوذ از امانت. (غیاث) (آنندراج)
نعت مفعولی از ائتمان. (از منتهی الارب، مادۀ ام ن). اعتماد کرده شده و امین گرفته شده. (ناظم الاطباء). موثق. امین. (یادداشت مؤلف). معتمد و امین. (غیاث) : دیر نپاید که به امر ملک گردی بر ملک جهان مؤتمن. فرخی. گفت اگر صد ره کنی تو راست، من کژ شوم چون کژ شوی ای مؤتمن. مولوی. دست سوی خاک برد آن مؤتمن خاک خود را درکشید از وی علن. مولوی. مثل: المستشار مؤتمن. (یادداشت مؤلف) : گفت پیغمبر بکن ای رای زن مشورت کالمستشار مؤتمن. مولوی. مشورت با عقل کردم گفت: حافظ می بنوش ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن. حافظ. و رجوع به ائتمان شود، استوار داشته شده. (یادداشت مؤلف). استوارداشته. ج، مؤتمنون. (مهذب الاسماء) ، زنهاردار. زینهاردار. (یادداشت مؤلف)
نعت مفعولی از ائتمان. (از منتهی الارب، مادۀ ام ن). اعتماد کرده شده و امین گرفته شده. (ناظم الاطباء). موثق. امین. (یادداشت مؤلف). معتمد و امین. (غیاث) : دیر نپاید که به امر ملک گردی بر ملک جهان مؤتمن. فرخی. گفت اگر صد ره کنی تو راست، من کژ شوم چون کژ شوی ای مؤتمن. مولوی. دست سوی خاک برد آن مؤتمن خاک خود را درکشید از وی علن. مولوی. مثل: المستشار مؤتمن. (یادداشت مؤلف) : گفت پیغمبر بکن ای رای زن مشورت کالمستشار مؤتمن. مولوی. مشورت با عقل کردم گفت: حافظ می بنوش ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن. حافظ. و رجوع به ائتمان شود، استوار داشته شده. (یادداشت مؤلف). استوارداشته. ج، مؤتمنون. (مهذب الاسماء) ، زنهاردار. زینهاردار. (یادداشت مؤلف)
قاسم بن هارون الرشید عباسی متولد 173 و متوفای 208 هجری قمری هارون الرشید او را در زمان خود پس از دو برادر به ولیعهدی منصوب کرد. ورجوع به قاسم مؤتمن و مجمل التواریخ و القصص ص 349 و تاریخ گزیده ص 304 و 308 و تاریخ الخلفا ص 205 شود
قاسم بن هارون الرشید عباسی متولد 173 و متوفای 208 هجری قمری هارون الرشید او را در زمان خود پس از دو برادر به ولیعهدی منصوب کرد. ورجوع به قاسم مؤتمن و مجمل التواریخ و القصص ص 349 و تاریخ گزیده ص 304 و 308 و تاریخ الخلفا ص 205 شود
نعت فاعلی از ائتلاف. (منتهی الارب). رجوع به ائتلاف شود. مجتمع گشته و سازواری نموده. (ناظم الاطباء). سازوارآینده. (غیاث) (آنندراج) ، (اصطلاح رجالی) در اصطلاح اهل حدیث اتفاق اسم دو نفر راوی است در خط و اختلاف بین همان دو اسم است در تلفظ خواه اختلاف از حیث نقطه باشد یا از حیث شکل. اتفاق دو اسم در خطو اختلاف آن دو از حیث نقطه، مانند ’اخیف’ و ’اخنف’ اما اتفاق دو اسم در خط، و اختلاف در شکل یعنی اعراب، مانند ’سلاّم’ و ’سلام’. و مراد از اسم در این مورد اسمی است که با علم مرادف باشد و در این صورت شامل لقب و کنیه هم خواهد گردید. (از شرح نخبه). حدیثی است که اسامی یا صفات دو یا چند تن از راویان آن متفق الکتابه و مختلف اللفظ باشد، مانند ’جریر و حریر’، ’بریدو یزید’، ’بشار و یسار’. (از یادداشت لغت نامه). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی شود
نعت فاعلی از ائتلاف. (منتهی الارب). رجوع به ائتلاف شود. مجتمع گشته و سازواری نموده. (ناظم الاطباء). سازوارآینده. (غیاث) (آنندراج) ، (اصطلاح رجالی) در اصطلاح اهل حدیث اتفاق اسم دو نفر راوی است در خط و اختلاف بین همان دو اسم است در تلفظ خواه اختلاف از حیث نقطه باشد یا از حیث شکل. اتفاق دو اسم در خطو اختلاف آن دو از حیث نقطه، مانند ’اخیف’ و ’اخنف’ اما اتفاق دو اسم در خط، و اختلاف در شکل یعنی اعراب، مانند ’سلاّم’ و ’سلام’. و مراد از اسم در این مورد اسمی است که با علم مرادف باشد و در این صورت شامل لقب و کنیه هم خواهد گردید. (از شرح نخبه). حدیثی است که اسامی یا صفات دو یا چند تن از راویان آن متفق الکتابه و مختلف اللفظ باشد، مانند ’جریر و حریر’، ’بریدو یزید’، ’بشار و یسار’. (از یادداشت لغت نامه). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی شود
نعت فاعلی از ائتقاط، (از منتهی الارب، مادۀ اق ط). سازندۀ کشک. (ناظم الاطباء). سازندۀ اقط و اقط پینوست که آن را قروت و کشک نیز گویند و آن ماست از جغرات خشک کرده شده است آن را نانخورش سازند. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتقاط، (از منتهی الارب، مادۀ اق ط). سازندۀ کشک. (ناظم الاطباء). سازندۀ اقط و اقط پینوست که آن را قروت و کشک نیز گویند و آن ماست از جغرات خشک کرده شده است آن را نانخورش سازند. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتفاک. (از منتهی الارب مادۀ اف ک). منقلب گردیده. زیر و زبر شده و سرنگون گشته از زلزله. (ناظم الاطباء) ، برگرداننده و بازگرداننده از چیزی. (غیاث) (آنندراج) ، صاحب شک. (حاشیه مثنوی چ خاور). شک کننده. شکاک. دیرباور: کاروانی دید از دور آن ملک گفت میری را که رو ای مؤتفک. مولوی (مثنوی دفتر ششم ص 358 چ خاور). ، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از ائتفاک. (از منتهی الارب مادۀ اف ک). منقلب گردیده. زیر و زبر شده و سرنگون گشته از زلزله. (ناظم الاطباء) ، برگرداننده و بازگرداننده از چیزی. (غیاث) (آنندراج) ، صاحب شک. (حاشیه مثنوی چ خاور). شک کننده. شکاک. دیرباور: کاروانی دید از دور آن ملک گفت میری را که رو ای مؤتفک. مولوی (مثنوی دفتر ششم ص 358 چ خاور). ، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از ائتناف. (منتهی الارب، مادۀ ان ف). از سر گیرندۀ کاری و آغازکننده آن. (آنندراج). آغازکننده و ابتداکننده. آن که کاری را از سر می گیرد، پیش آینده و نزدیک شونده و آینده. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از ائتناف. (منتهی الارب، مادۀ ان ف). از سر گیرندۀ کاری و آغازکننده آن. (آنندراج). آغازکننده و ابتداکننده. آن که کاری را از سر می گیرد، پیش آینده و نزدیک شونده و آینده. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از اتواء (ایتواء). کسی که پناه و جای می دهد دیگری را. (از منتهی الارب، مادۀ اوی). آن که منزل می دهد کسی را و پذیرایی می کند، مهربان و مشفق و با رحم و مروت و دلنواز. (ناظم الاطباء). بخشنده و ترحم کننده. (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از اتواء (ایتواء). کسی که پناه و جای می دهد دیگری را. (از منتهی الارب، مادۀ اوی). آن که منزل می دهد کسی را و پذیرایی می کند، مهربان و مشفق و با رحم و مروت و دلنواز. (ناظم الاطباء). بخشنده و ترحم کننده. (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از ائتکال. (از منتهی الارب، مادۀ اک ل). عضوی که خورد بعضی از آن بعض دیگر را. (منتهی الارب). عضو خورنده بعض آن مر بعض دیگر را. (آنندراج). خورده شده، خشم گیرنده. خشمگین شده. (ناظم الاطباء). خشم گرفته، برانگیخته شده. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتکال. (از منتهی الارب، مادۀ اک ل). عضوی که خورد بعضی از آن بعض دیگر را. (منتهی الارب). عضو خورنده بعض آن مر بعض دیگر را. (آنندراج). خورده شده، خشم گیرنده. خشمگین شده. (ناظم الاطباء). خشم گرفته، برانگیخته شده. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتبال. (از منتهی الارب مادۀ اب ل). آن که ثابت نمی ماند به نگهبانی وچرانیدن شتران. آن که غافل می شود از چرانیدن شتران. (ناظم الاطباء) ، آن که ثابت نمی ماند بر روی شتر در حالت سواری. (ناظم الاطباء) ، آن که خدمت نیکو به جای نمی آرد با کسی. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتبال. (از منتهی الارب مادۀ اب ل). آن که ثابت نمی ماند به نگهبانی وچرانیدن شتران. آن که غافل می شود از چرانیدن شتران. (ناظم الاطباء) ، آن که ثابت نمی ماند بر روی شتر در حالت سواری. (ناظم الاطباء) ، آن که خدمت نیکو به جای نمی آرد با کسی. (آنندراج)
بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج) ، آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج) ، آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود، تفسیرکننده خواب
بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج) ، آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج) ، آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود، تفسیرکننده خواب
آژخ. واروک. وارو. (زمخشری). بالو. پالو. زرک. زلق. مهک. زگیل. گندمه. بژۀ سپید پوست تن. ورمهای کوچکی بسیار سخت و مانند نخود یا کوچکتر از آن و گرد و پاره ای از ارباب لغت گویند ثولول بدون همزه است و باید بجای تلفظ با همزه با واو خواند و از اقسام آن ورمها ورم قرون و ورم مسماریه است چنانکه در بحر الجواهر مسطور است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، حلمۀ پستان. سر پستان. دگمۀ پستان
آژخ. واروک. وارو. (زمخشری). بالو. پالو. زَرَک. زَلق. مهک. زگیل. گندمه. بژۀ سپید پوست تن. ورمهای کوچکی بسیار سخت و مانند نخود یا کوچکتر از آن و گرد و پاره ای از ارباب لغت گویند ثولول بدون همزه است و باید بجای تلفظ با همزه با واو خواند و از اقسام آن ورمها ورم قرون و ورم مسماریه است چنانکه در بحر الجواهر مسطور است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، حلمۀ پستان. سر پستان. دگمۀ پستان
اسانسی است که از جنس نعناع گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانتول یا الکل مانتولیک یا کامفر دومانت 156=C10H20O یکی از اجزای متشکلۀ اسانس مانت است که بصورت تبلورهای منشوری شکل شش سطحی بیرنگ و درخشان می باشدو مزۀ نعناع دارد ولی خیلی از بو و مزۀ نعناع شدیدتر است. در 42 تا 44 درجه ذوب می شود و در 217 درجه می جوشد و در آب خیلی کم حل می شود. در الکل و اتر و اسید استیک خیلی محلول است. (از کارآموزی داروسازی تألیف دکتر جنیدی ص 157). و رجوع به همین مأخذ شود
اسانسی است که از جنس نعناع گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانتول یا الکل مانتولیک یا کامفر دومانت 156=C10H20O یکی از اجزای متشکلۀ اسانس مانت است که بصورت تبلورهای منشوری شکل شش سطحی بیرنگ و درخشان می باشدو مزۀ نعناع دارد ولی خیلی از بو و مزۀ نعناع شدیدتر است. در 42 تا 44 درجه ذوب می شود و در 217 درجه می جوشد و در آب خیلی کم حل می شود. در الکل و اتر و اسید استیک خیلی محلول است. (از کارآموزی داروسازی تألیف دکتر جنیدی ص 157). و رجوع به همین مأخذ شود
نعت مفعولی از مصدرسؤال. کسی که از وی سؤال کنند. (ناظم الاطباء). سؤال شده. پرسیده شده. پرسش شده. (ناظم الاطباء). پرسیده. سؤال کرده. (دهار) : اًن السمع و البصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولاً. (قرآن 36/17). توئی مقبول و هم قابل توئی مفعول و هم فاعل توئی مسؤول و هم سائل توئی هر گوهر الوان. ناصرخسرو. - مسؤول ٌبه، چیزی که آن را سؤال کنند ودرخواست نمایند. (ناظم الاطباء). مسؤول عنه. - مسؤول ٌعنه، مسؤول به. ، خواسته شده از وی چیزی را. (منتهی الارب). خواسته شده. (آنندراج) (غیاث). کسی که از او درخواست نمایند. (ناظم الاطباء). درخواست شده. طلب کرده شده. تقاضاشده. (ناظم الاطباء). - مسؤول بودن، موظف بودن به انجام امری. ، خواسته. (دهار). درخواست. استدعا. (ناظم الاطباء). خواهش شده. مراد. خواهش. چیزی خواهش شده: برموجب درخواست ایشان رفتن لازم دیدم و اطلاب سؤال و اسعاف مسؤول ایشان واجب دانست. (المعجم چ مدرس رضوی ص 19). - مسؤول کسی را اجابت کردن، خواهش کسی را برآوردن. ، مؤآخذ. موأخذه شده. مورد بازخواست. آن که از او بازخواست شود. بازخواست شده. که بازخواهی کنند از او. - مسؤول بودن، مؤاخذ بودن. (ناظم الاطباء). متعهد بودن. مورد بازخواست به سبب تعهد حفظ و حراست بودن. ، ضامن. پایندان. - مسؤول دانستن، متعهد دانستن. ضامن دانستن. - مسؤول کردن، ضامن کردن. متعهد کردن. به عهده گذاشتن
نعت مفعولی از مصدرسؤال. کسی که از وی سؤال کنند. (ناظم الاطباء). سؤال شده. پرسیده شده. پرسش شده. (ناظم الاطباء). پرسیده. سؤال کرده. (دهار) : اًن السمع و البصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولاً. (قرآن 36/17). توئی مقبول و هم قابل توئی مفعول و هم فاعل توئی مسؤول و هم سائل توئی هر گوهر الوان. ناصرخسرو. - مسؤول ٌبه، چیزی که آن را سؤال کنند ودرخواست نمایند. (ناظم الاطباء). مسؤول عنه. - مسؤول ٌعنه، مسؤول به. ، خواسته شده از وی چیزی را. (منتهی الارب). خواسته شده. (آنندراج) (غیاث). کسی که از او درخواست نمایند. (ناظم الاطباء). درخواست شده. طلب کرده شده. تقاضاشده. (ناظم الاطباء). - مسؤول بودن، موظف بودن به انجام امری. ، خواسته. (دهار). درخواست. استدعا. (ناظم الاطباء). خواهش شده. مراد. خواهش. چیزی خواهش شده: برموجب درخواست ایشان رفتن لازم دیدم و اطلاب سؤال و اسعاف مسؤول ایشان واجب دانست. (المعجم چ مدرس رضوی ص 19). - مسؤول کسی را اجابت کردن، خواهش کسی را برآوردن. ، مؤآخذ. موأخذه شده. مورد بازخواست. آن که از او بازخواست شود. بازخواست شده. که بازخواهی کنند از او. - مسؤول بودن، مؤاخَذ بودن. (ناظم الاطباء). متعهد بودن. مورد بازخواست به سبب تعهد حفظ و حراست بودن. ، ضامن. پایندان. - مسؤول دانستن، متعهد دانستن. ضامن دانستن. - مسؤول کردن، ضامن کردن. متعهد کردن. به عهده گذاشتن
جایی که اهل آن در آن باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسکون. جایی که مردم در آن سکنی داشته باشند: هنوز احوال ممالک خوارزم و خراسان در سلک اطراد منتظم بود... رباع فضل و هنر به فراغ خاطر فضلاء آن دیار و بلاد مأهول و معمور... (المعجم چ دانشگاه ص 3). ساحت ولایتش به وفود بر و برکت و وفور خصب نعمت مأهول و مأنوس. (المعجم چ دانشگاه ص 21 و 22)
جایی که اهل آن در آن باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسکون. جایی که مردم در آن سکنی داشته باشند: هنوز احوال ممالک خوارزم و خراسان در سلک اطراد منتظم بود... رباع فضل و هنر به فراغ خاطر فضلاء آن دیار و بلاد مأهول و معمور... (المعجم چ دانشگاه ص 3). ساحت ولایتش به وفود بر و برکت و وفور خصب نعمت مأهول و مأنوس. (المعجم چ دانشگاه ص 21 و 22)
ضعیف رأی و عقل، ابدال مأفون است. (منتهی الارب) (آنندراج) : رجل مأفول الرأی، مرد سبک مغز، مبدل مأفون است. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
ضعیف رأی و عقل، ابدال مأفون است. (منتهی الارب) (آنندراج) : رجل مأفول الرأی، مرد سبک مغز، مبدل مأفون است. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود