نعت فاعلی از ائتمان. (منتهی الارب). اعتمادکننده. (ناظم الاطباء). رجوع با ائتمان شود، امین گیرنده، بی بیم و ترس گرداننده. (از منتهی الارب) ، امین. (ناظم الاطباء) ، امین و وکیلی که دارای امانت باشد. (ناظم الاطباء). امانتدار و این اسم فاعل است از ائتمان مأخوذ از امانت. (غیاث) (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتمان. (منتهی الارب). اعتمادکننده. (ناظم الاطباء). رجوع با ائتمان شود، امین گیرنده، بی بیم و ترس گرداننده. (از منتهی الارب) ، امین. (ناظم الاطباء) ، امین و وکیلی که دارای امانت باشد. (ناظم الاطباء). امانتدار و این اسم فاعل است از ائتمان مأخوذ از امانت. (غیاث) (آنندراج)
نعت مفعولی از ائتمان. (از منتهی الارب، مادۀ ام ن). اعتماد کرده شده و امین گرفته شده. (ناظم الاطباء). موثق. امین. (یادداشت مؤلف). معتمد و امین. (غیاث) : دیر نپاید که به امر ملک گردی بر ملک جهان مؤتمن. فرخی. گفت اگر صد ره کنی تو راست، من کژ شوم چون کژ شوی ای مؤتمن. مولوی. دست سوی خاک برد آن مؤتمن خاک خود را درکشید از وی علن. مولوی. مثل: المستشار مؤتمن. (یادداشت مؤلف) : گفت پیغمبر بکن ای رای زن مشورت کالمستشار مؤتمن. مولوی. مشورت با عقل کردم گفت: حافظ می بنوش ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن. حافظ. و رجوع به ائتمان شود، استوار داشته شده. (یادداشت مؤلف). استوارداشته. ج، مؤتمنون. (مهذب الاسماء) ، زنهاردار. زینهاردار. (یادداشت مؤلف)
نعت مفعولی از ائتمان. (از منتهی الارب، مادۀ ام ن). اعتماد کرده شده و امین گرفته شده. (ناظم الاطباء). موثق. امین. (یادداشت مؤلف). معتمد و امین. (غیاث) : دیر نپاید که به امر ملک گردی بر ملک جهان مؤتمن. فرخی. گفت اگر صد ره کنی تو راست، من کژ شوم چون کژ شوی ای مؤتمن. مولوی. دست سوی خاک برد آن مؤتمن خاک خود را درکشید از وی علن. مولوی. مثل: المستشار مؤتمن. (یادداشت مؤلف) : گفت پیغمبر بکن ای رای زن مشورت کالمستشار مؤتمن. مولوی. مشورت با عقل کردم گفت: حافظ می بنوش ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن. حافظ. و رجوع به ائتمان شود، استوار داشته شده. (یادداشت مؤلف). استوارداشته. ج، مؤتمنون. (مهذب الاسماء) ، زنهاردار. زینهاردار. (یادداشت مؤلف)
قاسم بن هارون الرشید عباسی متولد 173 و متوفای 208 هجری قمری هارون الرشید او را در زمان خود پس از دو برادر به ولیعهدی منصوب کرد. ورجوع به قاسم مؤتمن و مجمل التواریخ و القصص ص 349 و تاریخ گزیده ص 304 و 308 و تاریخ الخلفا ص 205 شود
قاسم بن هارون الرشید عباسی متولد 173 و متوفای 208 هجری قمری هارون الرشید او را در زمان خود پس از دو برادر به ولیعهدی منصوب کرد. ورجوع به قاسم مؤتمن و مجمل التواریخ و القصص ص 349 و تاریخ گزیده ص 304 و 308 و تاریخ الخلفا ص 205 شود
نعت فاعلی از ائتناف. (منتهی الارب، مادۀ ان ف). از سر گیرندۀ کاری و آغازکننده آن. (آنندراج). آغازکننده و ابتداکننده. آن که کاری را از سر می گیرد، پیش آینده و نزدیک شونده و آینده. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از ائتناف. (منتهی الارب، مادۀ ان ف). از سر گیرندۀ کاری و آغازکننده آن. (آنندراج). آغازکننده و ابتداکننده. آن که کاری را از سر می گیرد، پیش آینده و نزدیک شونده و آینده. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در 12 هزارگزی باختر همدان با 447 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در 12 هزارگزی باختر همدان با 447 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نعت فاعلی از اتواء (ایتواء). کسی که پناه و جای می دهد دیگری را. (از منتهی الارب، مادۀ اوی). آن که منزل می دهد کسی را و پذیرایی می کند، مهربان و مشفق و با رحم و مروت و دلنواز. (ناظم الاطباء). بخشنده و ترحم کننده. (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از اتواء (ایتواء). کسی که پناه و جای می دهد دیگری را. (از منتهی الارب، مادۀ اوی). آن که منزل می دهد کسی را و پذیرایی می کند، مهربان و مشفق و با رحم و مروت و دلنواز. (ناظم الاطباء). بخشنده و ترحم کننده. (از منتهی الارب)
مشهور به مؤمن کلو. نسبت تخلص از ولایت نی ریز فارس دارد. مدتها در اصفهان بوده، بعد به هند و از آنجا به زیارت کعبه رفته. از اوست: بر هر ورقی که وصف آن موست چون کاغذ مشک بسته خوشبوست. # # # عشق به هر خاطری که راه ندارد هست بلادی که پادشاه ندارد. (از تذکرۀ نصرآبادی صص 386-387)
مشهور به مؤمن کلو. نسبت تخلص از ولایت نی ریز فارس دارد. مدتها در اصفهان بوده، بعد به هند و از آنجا به زیارت کعبه رفته. از اوست: بر هر ورقی که وصف آن موست چون کاغذ مشک بسته خوشبوست. # # # عشق به هر خاطری که راه ندارد هست بلادی که پادشاه ندارد. (از تذکرۀ نصرآبادی صص 386-387)
نعت فاعلی از ائتلاف. (منتهی الارب). رجوع به ائتلاف شود. مجتمع گشته و سازواری نموده. (ناظم الاطباء). سازوارآینده. (غیاث) (آنندراج) ، (اصطلاح رجالی) در اصطلاح اهل حدیث اتفاق اسم دو نفر راوی است در خط و اختلاف بین همان دو اسم است در تلفظ خواه اختلاف از حیث نقطه باشد یا از حیث شکل. اتفاق دو اسم در خطو اختلاف آن دو از حیث نقطه، مانند ’اخیف’ و ’اخنف’ اما اتفاق دو اسم در خط، و اختلاف در شکل یعنی اعراب، مانند ’سلاّم’ و ’سلام’. و مراد از اسم در این مورد اسمی است که با علم مرادف باشد و در این صورت شامل لقب و کنیه هم خواهد گردید. (از شرح نخبه). حدیثی است که اسامی یا صفات دو یا چند تن از راویان آن متفق الکتابه و مختلف اللفظ باشد، مانند ’جریر و حریر’، ’بریدو یزید’، ’بشار و یسار’. (از یادداشت لغت نامه). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی شود
نعت فاعلی از ائتلاف. (منتهی الارب). رجوع به ائتلاف شود. مجتمع گشته و سازواری نموده. (ناظم الاطباء). سازوارآینده. (غیاث) (آنندراج) ، (اصطلاح رجالی) در اصطلاح اهل حدیث اتفاق اسم دو نفر راوی است در خط و اختلاف بین همان دو اسم است در تلفظ خواه اختلاف از حیث نقطه باشد یا از حیث شکل. اتفاق دو اسم در خطو اختلاف آن دو از حیث نقطه، مانند ’اخیف’ و ’اخنف’ اما اتفاق دو اسم در خط، و اختلاف در شکل یعنی اعراب، مانند ’سلاّم’ و ’سلام’. و مراد از اسم در این مورد اسمی است که با علم مرادف باشد و در این صورت شامل لقب و کنیه هم خواهد گردید. (از شرح نخبه). حدیثی است که اسامی یا صفات دو یا چند تن از راویان آن متفق الکتابه و مختلف اللفظ باشد، مانند ’جریر و حریر’، ’بریدو یزید’، ’بشار و یسار’. (از یادداشت لغت نامه). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی شود
نعت فاعلی از ائتکال. (از منتهی الارب، مادۀ اک ل). عضوی که خورد بعضی از آن بعض دیگر را. (منتهی الارب). عضو خورنده بعض آن مر بعض دیگر را. (آنندراج). خورده شده، خشم گیرنده. خشمگین شده. (ناظم الاطباء). خشم گرفته، برانگیخته شده. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتکال. (از منتهی الارب، مادۀ اک ل). عضوی که خورد بعضی از آن بعض دیگر را. (منتهی الارب). عضو خورنده بعض آن مر بعض دیگر را. (آنندراج). خورده شده، خشم گیرنده. خشمگین شده. (ناظم الاطباء). خشم گرفته، برانگیخته شده. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتقاط، (از منتهی الارب، مادۀ اق ط). سازندۀ کشک. (ناظم الاطباء). سازندۀ اقط و اقط پینوست که آن را قروت و کشک نیز گویند و آن ماست از جغرات خشک کرده شده است آن را نانخورش سازند. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتقاط، (از منتهی الارب، مادۀ اق ط). سازندۀ کشک. (ناظم الاطباء). سازندۀ اقط و اقط پینوست که آن را قروت و کشک نیز گویند و آن ماست از جغرات خشک کرده شده است آن را نانخورش سازند. (آنندراج)
نعت فاعلی از ائتفاک. (از منتهی الارب مادۀ اف ک). منقلب گردیده. زیر و زبر شده و سرنگون گشته از زلزله. (ناظم الاطباء) ، برگرداننده و بازگرداننده از چیزی. (غیاث) (آنندراج) ، صاحب شک. (حاشیه مثنوی چ خاور). شک کننده. شکاک. دیرباور: کاروانی دید از دور آن ملک گفت میری را که رو ای مؤتفک. مولوی (مثنوی دفتر ششم ص 358 چ خاور). ، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از ائتفاک. (از منتهی الارب مادۀ اف ک). منقلب گردیده. زیر و زبر شده و سرنگون گشته از زلزله. (ناظم الاطباء) ، برگرداننده و بازگرداننده از چیزی. (غیاث) (آنندراج) ، صاحب شک. (حاشیه مثنوی چ خاور). شک کننده. شکاک. دیرباور: کاروانی دید از دور آن ملک گفت میری را که رو ای مؤتفک. مولوی (مثنوی دفتر ششم ص 358 چ خاور). ، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
دهی است از دهستان ایرافشان بخش سوران شهرستان سراوان واقع در95 هزارگزی سوران با 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان ایرافشان بخش سوران شهرستان سراوان واقع در95 هزارگزی سوران با 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
نعت فاعلی از ائتمام. (از منتهی الارب، مادۀ ام م). قصدکننده. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائتمام شود، اقتداکننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). - مؤتم به، قصد کرده شده. - ، اقتدا کرده شده و مقتدا. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از ائتمام. (از منتهی الارب، مادۀ ام م). قصدکننده. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائتمام شود، اقتداکننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). - مؤتم به، قصد کرده شده. - ، اقتدا کرده شده و مقتدا. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از ایتان. (منتهی الارب، مادۀ ات ن). زن یا هر حیوان ماده ای که در زاییدن، اول پای بچۀ آن برآید. (ناظم الاطباء). زن که گاه زادن پای جنین او نخست بیرون آمده باشد پیش از دو دست او. (یادداشت مؤلف). آن زن که کودک نگونسار زاید. (مهذب الاسماء). مئتان. (منتهی الارب). و رجوع به ایتان شود
نعت فاعلی از ایتان. (منتهی الارب، مادۀ ات ن). زن یا هر حیوان ماده ای که در زاییدن، اول پای بچۀ آن برآید. (ناظم الاطباء). زن که گاه زادن پای جنین او نخست بیرون آمده باشد پیش از دو دست او. (یادداشت مؤلف). آن زن که کودک نگونسار زاید. (مهذب الاسماء). مئتان. (منتهی الارب). و رجوع به ایتان شود
سورۀ چهلم از قرآن مجید، مکیه، پس از زمر، و پیش از فصلت. و آن هشتاد وپنج آیه است و با این آیه شروع می شود: ’حم تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم’. و آن را سورۀ غافر نیز نامیده اند. (یادداشت مؤلف)
سورۀ چهلم از قرآن مجید، مکیه، پس از زمر، و پیش از فصلت. و آن هشتاد وپنج آیه است و با این آیه شروع می شود: ’حم تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم’. و آن را سورۀ غافر نیز نامیده اند. (یادداشت مؤلف)
مؤمن الطاق. مؤمن طاق. صاحب الطاق. (اهل سنت و جماعت اورا لقب شیطان الطاق دهند). وی به طاق (قلعه ای به طبرستان) سکونت داشت و نسبت او بدان قلعه است. (یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب). ابوجعفر احول محمد بن النعمان از اصحاب ابی عبداﷲ جعفر بن محمد علیه السلام و متکلمی حاذق بود از شیعه، و از کتب اوست: 1- کتاب الامامه. 2- کتاب المعرفه. 3- کتاب الرد علی المعتزله فی امامه المفضول. 4- کتاب فی امر طلحه و الزبیر و عائشه. (ازفهرست ابن الندیم). ابوجعفر محمد الطاق از علمای شیعه در اواسط قرن دوم و از موالی کوفه بود که چون در طاق محامل در کوفه دکان صرافی داشته او را مؤمن الطاق، و مخالفین به مناسبت احول بودن او را شیطان الطاق لقب داده اند. از معاصران امام اعظم ابوحنیفه (80-150 هجری قمری) و از اصحاب حضرت امام جعفر صادق (ع) (83-148هجری قمری) است و از قدمای شیوخ شیعه و از متکلمان اولیۀ این فرقه محسوب می شود و با ابوحنیفه و رؤسای معتزله و خوارج مناظرات بسیار داشته. و از جمله قدمای متکلمین شیعه است که به عقیدۀ تشبیه متهم بوده، مخصوصاً معتزله در این خصوص بر او تاخته اند و چون او از قدیمترین کسانی است از امامیه که در باب ذات و صفات باری تعالی به تکلم پرداخته و هنوز علم کلام مطابق مذهب این فرقه مدون نشده بوده، متکلمین دیگر امامیه پاره ای از عقاید او را نپذیرفته اند و از آن جمله ابومحمد هشام بن حکم کتابی بر رد بعضی از عقاید او نوشته بوده است. وفات ابوجعفر بعد از وفات حضرت صادق اتفاق افتاده. وی در تأیید مذهب شیعه و اثبات امامت حضرت امیرالمؤمنین علی و رد آراء خوارج و معتزله در این خصوص و حکم در باب جنگ جمل و طلحه و زبیر و عایشه کتابها نوشته بوده. اصحاب او را نعمانیه و مخالفین، شیطانیه می خوانده اند. (از خاندان نوبختی صص 77-78). و نیز رجوع به شیطان الطاق و رجال کشی صص 122-126 و رجال نجاشی ص 228 و فهرست طوسی ص 323 و فرق الشیعه ص 66 و الفرق بین الفرق ص 53 و شرح ابن ابی الحدید ج 1 ص 294 شود
مؤمن الطاق. مؤمن طاق. صاحب الطاق. (اهل سنت و جماعت اورا لقب شیطان الطاق دهند). وی به طاق (قلعه ای به طبرستان) سکونت داشت و نسبت او بدان قلعه است. (یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب). ابوجعفر احول محمد بن النعمان از اصحاب ابی عبداﷲ جعفر بن محمد علیه السلام و متکلمی حاذق بود از شیعه، و از کتب اوست: 1- کتاب الامامه. 2- کتاب المعرفه. 3- کتاب الرد علی المعتزله فی امامه المفضول. 4- کتاب فی امر طلحه و الزبیر و عائشه. (ازفهرست ابن الندیم). ابوجعفر محمد الطاق از علمای شیعه در اواسط قرن دوم و از موالی کوفه بود که چون در طاق محامل در کوفه دکان صرافی داشته او را مؤمن الطاق، و مخالفین به مناسبت احول بودن او را شیطان الطاق لقب داده اند. از معاصران امام اعظم ابوحنیفه (80-150 هجری قمری) و از اصحاب حضرت امام جعفر صادق (ع) (83-148هجری قمری) است و از قدمای شیوخ شیعه و از متکلمان اولیۀ این فرقه محسوب می شود و با ابوحنیفه و رؤسای معتزله و خوارج مناظرات بسیار داشته. و از جمله قدمای متکلمین شیعه است که به عقیدۀ تشبیه متهم بوده، مخصوصاً معتزله در این خصوص بر او تاخته اند و چون او از قدیمترین کسانی است از امامیه که در باب ذات و صفات باری تعالی به تکلم پرداخته و هنوز علم کلام مطابق مذهب این فرقه مدون نشده بوده، متکلمین دیگر امامیه پاره ای از عقاید او را نپذیرفته اند و از آن جمله ابومحمد هشام بن حکم کتابی بر رد بعضی از عقاید او نوشته بوده است. وفات ابوجعفر بعد از وفات حضرت صادق اتفاق افتاده. وی در تأیید مذهب شیعه و اثبات امامت حضرت امیرالمؤمنین علی و رد آراء خوارج و معتزله در این خصوص و حکم در باب جنگ جمل و طلحه و زبیر و عایشه کتابها نوشته بوده. اصحاب او را نعمانیه و مخالفین، شیطانیه می خوانده اند. (از خاندان نوبختی صص 77-78). و نیز رجوع به شیطان الطاق و رجال کشی صص 122-126 و رجال نجاشی ص 228 و فهرست طوسی ص 323 و فرق الشیعه ص 66 و الفرق بین الفرق ص 53 و شرح ابن ابی الحدید ج 1 ص 294 شود
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، واقع در 7هزارگزی باختری الشتر با 180 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ حسنوند هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، واقع در 7هزارگزی باختری الشتر با 180 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ حسنوند هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
از نامهای خدای تعالی جل شأنه. (از دهار) (ناظم الاطباء). یکی از نامهای باری تعالی است. (از منتهی الارب) (آنندراج). نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء). نامی از نامهای خدای تعالی، و از آن است: عبدالمؤمن. نامی از نامهای صفات خدای تعالی. (یادداشت مؤلف)
از نامهای خدای تعالی جل شأنه. (از دهار) (ناظم الاطباء). یکی از نامهای باری تعالی است. (از منتهی الارب) (آنندراج). نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء). نامی از نامهای خدای تعالی، و از آن است: عبدالمؤمن. نامی از نامهای صفات خدای تعالی. (یادداشت مؤلف)
گرونده. (مهذب الاسماء). گرونده به خدای تعالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرونده به خدای تعالی وقبول کننده شریعت. (آنندراج). کسی که به خدا و رسول ایمان آورده باشد و ایمان دارد. دیندار و متدین. (ناظم الاطباء). گرونده و قبول شریعت کننده. (منتهی الارب). آنکه خدا و پیامبر و آنچه را به او نازل شده تصدیق دارد. (از تعریفات جرجانی). گرویده. بگرویده. گرونده. دیندار. دینور. به خدا و رسول گرویده. باایمان. دارندۀ ایمان. ایمان کننده. ایمان آورنده. مقابل کافر. ج، مؤمنون، مؤمنین. (یادداشت مؤلف) : در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه. منوچهری. مؤمنی و می خوری بجز تو ندیدم در جسد مؤمنانه جان مغانه. ناصرخسرو. خواری مکش و کبر مکن بر ره دین رو مؤمن نه مقصر بود ای مرد نه غالی. ناصرخسرو. پس نیست جای مؤمن پاکیزه دوزخ که جای کافر ملعون است. ناصرخسرو. اگر مؤمن بود او را رزق دهد در دنیا و مزد بزرگوار در آخرت. (کشف الاسرار ج 2 ص 503). شرط مؤمن چیست اندر خویشتن کافرشدن شرط کافر چیست اندرکفر ایمان داشتن. سنائی. و تا دامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مؤمن و مؤمنه می زاید. (کلیله و دمنه). اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردان و... مؤمنان جربایقان. (کتاب النقض ص 475). بر دل مومین و جان مؤمنش مهر و مهر دین مهیا دیده ام. خاقانی. سعی ابرار و جهاد مؤمنان تا بدین ساعت ز آغاز جهان. مولوی. سحر است چشم و زلف وبناگوششان دریغ کاین مؤمنان به سحر چنین بگرویده اند. سعدی. اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب هزار مؤمن مخلص درافکنی به عذاب. سعدی. هرکسی را میل با چیزی و خاطر با کسی است مؤمن و سجادۀ خود، کافر و زنار خویش. اوحدی. - مؤمن آل فرعون، گویند از آل او خربیل یا شمعان نام ایمان داشت و برخی گفته اند مؤمنین آل او سه تن بوده اند. رجوع به آل فرعون شود. - مؤمن مسجدندیده. (امثال و حکم دهخدا). مؤمن مقدس مسجدندیده. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از متظاهر به دین داری. ، خستو. هستو. بی گمان. باوردارنده: من به پاکی او مؤمن هستم. باورکننده. (از یادداشت مؤلف). باورکننده. (مهذب الاسماء) ، مسلمان. (السامی فی الاسامی) (یادداشت مؤلف) : گر مار نه ای مردمی، از بهر چرایند مؤمن ز تو ناایمن و ترسان ز تو ترسا. ناصرخسرو. مؤمن و ترسا جهود و نیک و بد جملگان را هست رو سوی احد. مولوی. ، ایمن کننده و زنهاردهنده. ج، مؤمنون. (ناظم الاطباء). آمن کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). ایمن کننده. (دهار) (مهذب الاسماء) ، اعتمادکننده، زنهاردهنده و بی بیم گرداننده. (آنندراج) ، تصدیق کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، فروتنی نماینده. (از منتهی الارب)
گرونده. (مهذب الاسماء). گرونده به خدای تعالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرونده به خدای تعالی وقبول کننده شریعت. (آنندراج). کسی که به خدا و رسول ایمان آورده باشد و ایمان دارد. دیندار و متدین. (ناظم الاطباء). گرونده و قبول شریعت کننده. (منتهی الارب). آنکه خدا و پیامبر و آنچه را به او نازل شده تصدیق دارد. (از تعریفات جرجانی). گرویده. بگرویده. گرونده. دیندار. دینور. به خدا و رسول گرویده. باایمان. دارندۀ ایمان. ایمان کننده. ایمان آورنده. مقابل کافر. ج، مؤمنون، مؤمنین. (یادداشت مؤلف) : در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه. منوچهری. مؤمنی و می خوری بجز تو ندیدم در جسد مؤمنانه جان مغانه. ناصرخسرو. خواری مکش و کبر مکن بر ره دین رو مؤمن نه مقصر بود ای مرد نه غالی. ناصرخسرو. پس نیست جای مؤمن پاکیزه دوزخ که جای کافر ملعون است. ناصرخسرو. اگر مؤمن بود او را رزق دهد در دنیا و مزد بزرگوار در آخرت. (کشف الاسرار ج 2 ص 503). شرط مؤمن چیست اندر خویشتن کافرشدن شرط کافر چیست اندرکفر ایمان داشتن. سنائی. و تا دامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مؤمن و مؤمنه می زاید. (کلیله و دمنه). اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردان و... مؤمنان جربایقان. (کتاب النقض ص 475). بر دل مومین و جان مؤمنش مهر و مهر دین مهیا دیده ام. خاقانی. سعی ابرار و جهاد مؤمنان تا بدین ساعت ز آغاز جهان. مولوی. سحر است چشم و زلف وبناگوششان دریغ کاین مؤمنان به سحر چنین بگرویده اند. سعدی. اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب هزار مؤمن مخلص درافکنی به عذاب. سعدی. هرکسی را میل با چیزی و خاطر با کسی است مؤمن و سجادۀ خود، کافر و زنار خویش. اوحدی. - مؤمن آل فرعون، گویند از آل او خربیل یا شمعان نام ایمان داشت و برخی گفته اند مؤمنین آل او سه تن بوده اند. رجوع به آل فرعون شود. - مؤمن مسجدندیده. (امثال و حکم دهخدا). مؤمن مقدس مسجدندیده. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از متظاهر به دین داری. ، خستو. هستو. بی گمان. باوردارنده: من به پاکی او مؤمن هستم. باورکننده. (از یادداشت مؤلف). باورکننده. (مهذب الاسماء) ، مسلمان. (السامی فی الاسامی) (یادداشت مؤلف) : گر مار نه ای مردمی، از بهر چرایند مؤمن ز تو ناایمن و ترسان ز تو ترسا. ناصرخسرو. مؤمن و ترسا جهود و نیک و بد جملگان را هست رو سوی احد. مولوی. ، ایمن کننده و زنهاردهنده. ج، مؤمنون. (ناظم الاطباء). آمن کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). ایمن کننده. (دهار) (مهذب الاسماء) ، اعتمادکننده، زنهاردهنده و بی بیم گرداننده. (آنندراج) ، تصدیق کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، فروتنی نماینده. (از منتهی الارب)
واور ویستاخ استوان زنهار دار آنکه مورد اطمینان باشد امین: مشورت با عقل کردم گفت: حافظ، می بنوش، ساقیاخ می ده بقول مستشار موتمن. (حافظ. 269)، جمع موتمنین. موثق، امین، معتمد
واور ویستاخ استوان زنهار دار آنکه مورد اطمینان باشد امین: مشورت با عقل کردم گفت: حافظ، می بنوش، ساقیاخ می ده بقول مستشار موتمن. (حافظ. 269)، جمع موتمنین. موثق، امین، معتمد