- مؤبد (مُ ءَبْ بَ)
همیشه و جاوید و سرمد و پایدار و ابدی. (ناظم الاطباء). به معنی همیشه است مأخوذ از ابد. (از غیاث). ابدی. جاوید. جاودان. جاویدان. جاودانه. همیشه. لایزال. (یادداشت مؤلف) :
باش همیشه ندیم بخت مساعد
باش همیشه قرین ملک مؤبد.
منوچهری.
سزد که عید کنم در جهان به فر رشید
که نظم و نثرش عید مؤبد است مرا.
خاقانی.
در ترقی درجات معالی و استجماع مآثر حمیده مؤبد و مخلد باد. (سندبادنامه ص 256). با تو عهدی مؤکد و پیمانی مؤبد بستیم. (ترجمه تاریخ قم ص 251).
- مؤبد و مخلد گردانیدن، ابدی ساختن. جاودانه کردن. جاودانی ساختن: اسم و صیت نوبت میمون... بر امتداد ایام مؤبد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه). ذکر ایشان بر صفحۀ ایام نگاشت و داغ ایشان بر پیشانی روزگار نهاد و نام ایشان را تا ابد مؤبد و مخلد گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی).
- جاوید و مؤبد گردانیدن، مؤبد و مخلد گردانیدن. جاودانی و ابدی ساختن: صیت نیک بندگی من، ملک را جاوید و مؤبد گردانید. (کلیله و دمنه).
- حبس مؤبد، حبس ابد. حبس ابدی. (یادداشت مؤلف). برای همیشه زندانی بودن
باش همیشه ندیم بخت مساعد
باش همیشه قرین ملک مؤبد.
منوچهری.
سزد که عید کنم در جهان به فر رشید
که نظم و نثرش عید مؤبد است مرا.
خاقانی.
در ترقی درجات معالی و استجماع مآثر حمیده مؤبد و مخلد باد. (سندبادنامه ص 256). با تو عهدی مؤکد و پیمانی مؤبد بستیم. (ترجمه تاریخ قم ص 251).
- مؤبد و مخلد گردانیدن، ابدی ساختن. جاودانه کردن. جاودانی ساختن: اسم و صیت نوبت میمون... بر امتداد ایام مؤبد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه). ذکر ایشان بر صفحۀ ایام نگاشت و داغ ایشان بر پیشانی روزگار نهاد و نام ایشان را تا ابد مؤبد و مخلد گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی).
- جاوید و مؤبد گردانیدن، مؤبد و مخلد گردانیدن. جاودانی و ابدی ساختن: صیت نیک بندگی من، ملک را جاوید و مؤبد گردانید. (کلیله و دمنه).
- حبس مؤبد، حبس ابد. حبس ابدی. (یادداشت مؤلف). برای همیشه زندانی بودن
