جدول جو
جدول جو

معنی مؤکد

مؤکد(مُ ءَکْ کَ)
استوارشده. (منتهی الارب). استوارکرده شده و محکم بسته شده. (ناظم الاطباء). استوار. (ناظم الاطباء) (زمخشری). سخت. (زمخشری). سخت گشته. استوارشده. استوار. تأکیدشده. (از یادداشت مؤلف). تأکیدکرده شده و استوار. (غیاث). استوارکرده شده. (آنندراج). تأکیدکرده شده و استوار و مضبوط و محکم. (ناظم الاطباء) : اگر خردمند به قلعه ای پناه گیرد و ثقت افزاید که بنیاد آن هرچند مؤکدترباشد... البته به عیبی منسوب نگردد. (کلیله و دمنه). برزویه را مثال داد مؤکد به سوگند که بی احتراز درباید رفت. (کلیله و دمنه). و میان ایشان مؤاخات مؤکد رفت. (تاریخ جهانگشای جوینی). ادای جزیه و خراج را به عهود مؤکد التزام نمودند. (ظفرنامۀ یزدی).
- مؤکد ساختن، مؤکد کردن. استوار ساختن. (از یادداشت مؤلف) : و به انواع تأکیدات مؤکد ساخت. (انوار سهیلی). و رجوع به ترکیب مؤکد کردن شود.
- مؤکد شدن، ثابت و برقرار شدن. (ناظم الاطباء) : در یگانگی و الفت مؤکدتر شود و دوستان و مصلحان ما بدان شادمانه گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210). اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده و لا تبدیل لخلق اﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175). و رجوع به ترکیب مؤکد گشتن شود.
- مؤکد کردن، مؤکد گردانیدن. محکم و استوار ساختن. استوار کردن و مضبوط نمودن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب مؤکد گرداندن شود.
- مؤکد گرداندن (گردانیدن) ، استوار و محکم ساختن. سخت و استوار کردن: آن را به آیات و اخبار و اشعار مؤکد گردانیده شود. (کلیله و دمنه). دور رفتن است به معنی و مؤکد گردانیدن بر وجه افزونی. (المعجم).
- مؤکد گشتن (گردیدن) ، سخت و استوار شدن. مؤکد شدن. استوار گشتن. محکم شدن: این دوستی چنان مؤکد گردد که زمانه را در گشادن آن هیچ تأثیر نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 212). چون دوستی مؤکد گشت بدانند که مساعدت و موافقت هردو جانب.. از ما شادمانه شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210). نامۀ سلطان من نبشتم به فرمان عالی... به خط خویش و به توقیع مؤکد گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375). اطراف و حواشی آن به حضرت دین حق و رعایت مناظم خلق مؤکد گشت. (کلیله و دمنه).
- یمین مؤکد،یمین بالغ. سوگند مغلظ. سوگند تأکیدشده و سوگند گران. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا