جدول جو
جدول جو

معنی موقفه - جستجوی لغت در جدول جو

موقفه
(مَ قِ فَ)
محل وقوف. (از المنجد). موقف
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وقفه
تصویر وقفه
فاصلۀ زمانی کوتاه، درنگ، ایست، کنایه از نقصان، رکود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقف
تصویر موقف
محل وقوف، جای ایستادن، ایستگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقوفه
تصویر موقوفه
وقف شده، ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده، اختصاص داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقفه
تصویر مواقفه
مالی که برای پرداختن آن با هم قرارومدار می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قِ)
ابوحریز موقفی مصری. از محدثان بود و از محمد بن کعب قرظی روایت داشت و عبدالله بن وهب و سعید بن کثیر بن عفیر که خود منکر حدیث بود از او روایت دارند. (از لباب الانساب). محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
موقده. نار موقده، آتش افروخته شده. (ناظم الاطباء). آتش افروخته. (مهذب الاسماء). آتش فروزان. (یادداشت مؤلف) : ویل لکل همزه لمزه. الذی جمع مالاً و عدده... ناراﷲ الموقده. التی تطلع علی الافئده. (قرآن 1/104-7) ، وای بر هر غیبت کننده و طعنه زنندۀ به ظاهر، آن کس که جمع کرده مال را و شمرد آن را... آتش خدا برافروخته شده است، آن آتشی که برآمد بر دلها. (تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 354).
ای نواهای تو نار موقده
زد به هر بندم هزار آتشکده.
شیخ بهایی
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ ذَ)
ماده شتری که پستان بند در پستان وی اثر کند، ماده شتر بزرگ پستان که شیرش کم کم بیرون آید و مکیدن و دوشیدن بسیار در پستان وی اثر کند چندانکه ورم کند و بیمار گردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
زن گرانبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن آبستن گرانبار. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). و رجوع به موقر شود، ستور با بار گران. (منتهی الارب). ستور بابار. ج، مواقر. (ناظم الاطباء). موقر، خرمابن گرانبار. (منتهی الارب). موقر. خرمابن بابار. (ناظم الاطباء). و رجوع به موقر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
خرمابن گرانبار. (منتهی الارب). خرمابن بابار. (ناظم الاطباء). موقر. و رجوع به موقره و موقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ رَ)
تأنیث موقر، خرمابن بابار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به موقره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ سَ)
ابل موقسه، شتران گرگین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ عَ)
پیکانهای به سنگ و فسان تیزکرده: نصال موقعه. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ / قِ عَ)
فرودآمدن جای مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج). جای فرودآمدن مرغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
منسوب است به موقف، و آن محله ای است در فسطاط مصر. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ / نِ)
موقنه. زن صاحب یقین. (غیاث) (آنندراج) :
بود آن زن پاکدین و مؤمنه
سجدۀ آن بت نکرد آن موقنه.
مولوی.
و رجوع به موقن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو فَ / فِ)
موقوفه. غیرمنقولی که عین آن حبس و ثمرۀ آن تسبیل شده باشد. هرچیزی که در راه خدا وقف شده و حبس کرده باشند. چیزهای وقف کرده شده. هرچیز که طبعاً یا برحسب عرف و عادت جزء یا از توابع و متعلقات عین موقوفه محسوب می شود داخل در وقف است. (مادۀ 68 قانون مدنی). واقف می تواند تولیت یعنی اداره کردن امور موقوفه را مادام الحیات یا در مدت معین برای خود قرار دهد... تولیت اموال موقوفه ممکن است به یک یا چند نفر غیر از خود واقف واگذار شود. (مادۀ 75 قانون مدنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
تأنیث موقوف. ایستاده کرده شده. بازداشته. (یادداشت مؤلف). موقوفه، ملک وقف شده. در راه خدا وقف شده. ج، موقوفات
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه با 311 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مواقفه. وقاف. (منتهی الارب). با کسی فراایستادن در کار و یا در جنگ و پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی در جنگ بایستادن. (از تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مواقفه شود، ایستادن خواستن. (منتهی الارب). استادن خواستن. (آنندراج). درخواست نمودن از کسی وقوف و ایستادن بر امری را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ فَ / قِ فِ)
مواقفه. درخواست ایستادن و ایستادگی از کسی در امری. (از یادداشت مؤلف). درخواست و ابرام و پافشاری و ایستادگی در کاری چنانکه در جنگی و یااظهار عقیدتی: سلطان از انفت قبول مواقفه با آن سخن موافقت ننمود. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَقْ قَ فَ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
تأنیث موقن. رجوع به موقن و موقنه شود
لغت نامه دهخدا
موقوفه در فارسی: ور ستاد نهادک مونث موقوف آنچه (از قبیل ملک زمین مستغلات و غیره) که در راه خدا وقف کنند، جمع موقوفات
فرهنگ لغت هوشیار
مولفه در فارسی مونث مولف بنگرید به مولف مولفه در فارسی مونث مولف بنگرید به مولف مونث مولف: تالیف شده، جمع مولفات، پس از فتح مکه بزرگان قوم را که درآن روز مسلمان شدند مولفه (یا مولفه قلوبهم) خواندند. مونث مولف، جمع مولفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقف
تصویر موقف
جای ایستادن، توقفگاه، محل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقفه
تصویر وقفه
وقفه در فارسی درنگ ایست، رستی (تعطیل)، دمان (فرصت) توقف ایست: (چو یوسف شربتی در دلو خورده چو یونس شربتی در حوت کرده) (گنجینه گنجوی)، توقف درحرفی از کلمه، فراغت فرصت، توقف بین دومقام (ابن العربی) علت وقفه آن است که سالک حقوق مقامی را که از آن بیرون آمده ادا نکرده و هنوز مستحق دخول در مقام بالاتر نیست بنابراین بین دو مقام سر گردان است، تعطیل. یا ایجاد وقفه کردن، تعطیل کردن، یا وقفه حاصل شدن (پیدا شدن)، موقتا تعطیل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقفه
تصویر وقفه
((وَ فِ یا فَ))
توقف، ایست، توقف در حرفی از کلمه، فراغت، فرصت
فرهنگ فارسی معین
((مُ فَ))
ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده اختصاص داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقف
تصویر موقف
((مَ قِ))
جای ایستادن، جای درنگ کردن، جمع مواقف
فرهنگ فارسی معین
اسم وقف، وقفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از وقفه
تصویر وقفه
Interruption
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وقفه
تصویر وقفه
interrupção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وقفه
تصویر وقفه
interrupción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وقفه
تصویر وقفه
przerwanie
دیکشنری فارسی به لهستانی