- موقف
- محل وقوف، جای ایستادن، ایستگاه
معنی موقف - جستجوی لغت در جدول جو
- موقف
- جای ایستادن، توقفگاه، محل
- موقف ((مَ قِ))
- جای ایستادن، جای درنگ کردن، جمع مواقف
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ایست، درنگ
گردآورنده
بزنگاه، هنگام
چندگاهه، گذرا، زودگذر
کامیاب، پیروز، پیروزمندانه
درنگ کردن، ایستادن
یقین دارنده، یقین کننده
توفیق یافته، کامروا، بهره مند
سقف دار، جایی که سقف داشته باشد
وظیفه دار، وظیفه داده شده، کارمند
افروزنده، روشن کننده، درخشنده، درخشان
وابسته، منوط، وقف شده، بازداشت شده، منتظر
عاقل و باوقار، آزموده، خردمند، بزرگوار، آراسته
نوشته ای که مطالبی در آن گردآوری شده، تالیف شده
کسی که مطالب کتابی را گردآورده باشد، تالیف کننده
ویژگی نوشته ای که مهر یا امضا شده، مهر و امضا شده
مقابل دائم، دارای زمان محدود و معیّن، زمان محدود و معیّن
ایستاده، در یک جا مانده، کسی که بر چیزی درنگ کند، درنگ کننده، حیران، عاجز، درمانده
بازایستادن، درنگ کردن، ثابت ماندن، اقامت، کنایه از رکود، وقفه
ایستاده
فرهیخته با فرهنگ، نیزه نیک
خانه پوشیده، سقف دار، با پوشش
زابیده (وصف شده)
گرد آمد فراهم آمده، نوشته ماتیکان، در آمیزه زبانزد فرزانی، یکی از شیوه های دبیره کنونی فارسی و تازی گرد آورنده فراهم آورنده، نویسنده فراهم آوردنده گرد کننده، آنکه مطالبی در یک یا چند موضوع فراهم آورد و کتاب یا رساله سازد، جمع مولفین: رسمی قدیم است وعهدی بعید تا این رسم معهود ومسلوک است که مولف و مصنف در تشبیب سخن و دیباجه کتاب طرفی از ثنا مخدوم و شمتی از دعا ممدوح اظهار کند. تالیف کننده کامل کننده، جمع کننده، نویسنده
هنگام معین کرده شده ایستاده کرده شده و ایستاده شده، توقف داده شده، بازداشته
یقین دارنده و پندارنده
جای افتادن و جای واقع شدن
با شکوه، مجلل و با وقار، بردبار
آتش افروز
تعیین کننده وقت و ساعت، هنگام معین
توفیق ده و کسی که ارشاد میکند و راهنمائی میکند و بهره مند میسازد و دستگیری میکند توفیق یافته، هدایت شده
وظیفه داده شده، مقرری بگیر