جدول جو
جدول جو

معنی موقری - جستجوی لغت در جدول جو

موقری
(مُ وَقْ قَ)
حالت و چگونگی موقر. وقار. تمکین. بزرگی. متانت. بردباری. سنگینی. رجوع به موقر شود
لغت نامه دهخدا
موقری
(مُ وَقْ قَ)
از قدمای شعراست و در ترجمان البلاغۀ رادویانی ابیات زیر از او آمده است:
دل دزد و دلربای من آن سعتری پسر
کآورد عمر من ز غم هجر خود به سر
رسمی نهاد عشقش بر من که سال و ماه
شد صبر خودفروش و غم عشق من بخر
یا جان به چنگ عشق سپار ومجوی جنگ
یا یافه کن تو جان ز دل و دین خود گذر
آری که را فروغ دل و جان بود چو تو
چاره نباشدش ز غم جان و دردسر.
(یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ وَقْ قَ)
منسوب به موقت. آنچه به زمان ناپایدار نسبت دارد: تصمیم موقتی، تأخیرموقتی. چیزی که پایدار نبود و همیشگی نباشد. (ناظم الاطباء). آنچه در مدتی محدود و معین به جا ماند. مقابل دایمی. مقابل همیشگی. کلمه ’موقت’ همین مفهوم رامی رساند و احتیاجی به افزودن ’ی’ نیست، ولی در تداول موقتی بسیار به کار می رود. عارضی. وقتی. هنگامی.
- ادویۀ موقتی، داروها که تأثیر محدود دارد. که اثر آن محدود به مدتی کم است
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
زن گرانبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن آبستن گرانبار. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). و رجوع به موقر شود، ستور با بار گران. (منتهی الارب). ستور بابار. ج، مواقر. (ناظم الاطباء). موقر، خرمابن گرانبار. (منتهی الارب). موقر. خرمابن بابار. (ناظم الاطباء). و رجوع به موقر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
خرمابن گرانبار. (منتهی الارب). خرمابن بابار. (ناظم الاطباء). موقر. و رجوع به موقره و موقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ رَ)
تأنیث موقر، خرمابن بابار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به موقره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
ابوحریز موقفی مصری. از محدثان بود و از محمد بن کعب قرظی روایت داشت و عبدالله بن وهب و سعید بن کثیر بن عفیر که خود منکر حدیث بود از او روایت دارند. (از لباب الانساب). محدث در نظر مسلمانان به عنوان یک فرد متخصص در علم حدیث شناخته می شود که تلاش دارد تا روایات پیامبر اسلام را بدون کم و کاست به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد با بهره گیری از دانش رجال و درایه حدیث، توانایی تشخیص صحت احادیث را دارند و در صورت صحت، این احادیث را ثبت و نقل می کنند تا از تحریف یا تغییر در سنت نبوی جلوگیری شود.
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
منسوب است به موقف، و آن محله ای است در فسطاط مصر. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ ری)
نعت فاعلی از تأریه. سازندۀ آریه یعنی اخیه برای چهارپایان. آنکه اخیه می سازد برای چهارپایان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سازندۀ آتشدان برای آتش. (از منتهی الارب) ، برافروزنده و بسیار مشتعل سازندۀ آتش. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ثابت گرداننده و استوارسازندۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَفْ فَ)
صفت و حالت موفر. فراوانی و بسیاری:
عالم نو بنا کند رای تو از مهندسی
کشور نو رقم زند فر تو از موفری.
خاقانی.
و رجوع به موفر شود
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده کدی اوامیک آنچه که در مدتی محدود و معین بجا ماند مقابل دایمی همیشگی. توضیح کلمه} موقت {همین مفهوم را میرساند و احتیاجی بافزودن} {نیست ولی در تداول} موقتی {بسیار بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موفری
تصویر موفری
بسیاری فراوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
گذرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
مؤقت
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
Ad Hoc, Provisional, Temporarily, Transitorily
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
ad hoc, provisoire, temporairement, de manière temporaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
ad hoc, voorlopig, tijdelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
เฉพาะกิจ , ชั่วคราว , ชั่วคราว , ชั่วคราว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
ad hoc, provisório, temporariamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
tymczasowy, tymczasowo, przejściowo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
временный , временно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
عارضی , عارضی , عارضی طور پر , عارضی طور پر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
אד הוק , זמני , זמני , באופן זמני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
wa muda mfupi, wa muda, kwa muda mfupi, kwa muda
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
ad hoc, provisorisch, vorübergehend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
アドホック , 仮の , 一時的に , 一時的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
特设的 , 临时的 , 暂时地 , 临时地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
임시의 , 일시적으로 , 일시적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
geçici, geçici olarak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
тимчасовий , тимчасово , тимчасово
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
অস্থায়ী , অস্থায়ী , সাময়িকভাবে , অস্থায়ীভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
अस्थायी , अस्थायी रूप से , अस्थायी रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
ad hoc, provvisorio, temporaneamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
ad hoc, provisional, temporalmente, transitoriamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
sementara
دیکشنری فارسی به اندونزیایی