جدول جو
جدول جو

معنی موفور - جستجوی لغت در جدول جو

موفور
بی شمار، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، درغیش، به غایت، عدیده، معتدٌ به، موفّر، بی اندازه، مفرط، خیلی، غزیر، متوافر، کثیر، وافر، اورت، جزیل
تصویری از موفور
تصویر موفور
فرهنگ فارسی عمید
موفور
فراوان بی شمار (اسم. صفت) بسیار فراوان بیشمار: (طبقه تاتار ولزگی غنایم موفور بیشمار: در همان روز عود نموده بجانب شیروان رفتند) (عالم آرا. چا. امیر کبیر. 237)، جزوی باشد که در آن خرم جایز باشد و آنرا خرم نکنند و اخرم ضد موفور باشد (المعجم. مد. چا. 4 8: 1)
تصویری از موفور
تصویر موفور
فرهنگ لغت هوشیار
موفور
((مُ))
فراوان، بسیار
تصویری از موفور
تصویر موفور
فرهنگ فارسی معین
موفور
بابرکت، بسیار، بی شمار، فراوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دستگاهی که با تبدیل انرژی الکتریکی یا انرژی حاصل از سوخت به انرژی مکانیکی باعث انجام کار در ماشین ها می شود، آنچه باعث ایجاد حرکت شود، محرک، موتورسیکلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغفور
تصویر مغفور
آمرزیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موبور
تصویر موبور
آنکه موهای بور دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفور
تصویر منفور
مورد نفرت، ناپسند، رمیده، دور شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفور
تصویر محفور
ویژگی فرش نقش برجسته، محفوری، کنده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
مؤنث موفور، به معنی فراوان و سخت بسیار. (یادداشت مؤلف). وافر و فراوان و بسیار و درست و کامل و تمام. (از ناظم الاطباء). و رجوع به موفور شود.
- محصولات موفوره، حاصلهای فراوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ارند گجستک لهاش گراز خرده بینان بخرد نباشم نباشم هم از ابلهان لهاشم (نزاری) دشمنروی بازرگانی بود بسیار مال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (کلیله و دمنه) ناپسند مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده، جمع منفورین
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاهی با ساختمان خاص که مولد نیرو و بکار اندازنده ماشین و اتومبیل و هواپیما و کشتی و غیره است، وسیله نقلیه، اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به منشور قطعه ای از بلور که دارای قاعده مثلث است و نور را تجزیه کند، جمع مواشیر
فرهنگ لغت هوشیار
حفر شده کنده، کسی که دندانهای وی خالی یا فرسوده شده، نوعی فرش: بساط غالی رومی فکنده ام دو سه جای در آن زمان که بسویی فکنده ام محفور. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفور
تصویر مغفور
آمرزیده شده و گناه پوشیده شده، عفو شده، خدابیامرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفور
تصویر محفور
((مَ))
حفر شده، کنده شده، کسی که دندان های وی خالی یا فرسوده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغفور
تصویر مغفور
((مَ))
آمرزیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفور
تصویر منفور
((مَ))
ناپسند، مورد نفرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موتور
تصویر موتور
((مُ تُ))
دستگاهی که سبب به کار انداختن و تولید ماشین می شود، دستگاهی که انواع انرژی را به انر ژی مکانیکی تبدیل می کند، موتورسیکلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
Bountifully
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
abondamment
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
בשפע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
प्रचुरता से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
dengan melimpah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
อุดมสมบูรณ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
overvloedig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
рясно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
abundantemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
abbondantemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
abundantemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
丰富地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
obficie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
üppig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
обильно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بوفور
تصویر بوفور
豊富に
دیکشنری فارسی به ژاپنی