لولۀ سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می برند، تنبوشه، گنگ برای مثال (زنگی روی چون در دوزخ / بینی ای همچو موری مطبخ (جامی۱ - ۳۲۳) نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
لولۀ سفالی که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می برند، تَنبوشِه، گُنگ برای مِثال (زنگی روی چون دَرِ دوزخ / بینی ای همچو موری مطبخ (جامی۱ - ۳۲۳) نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
محمد بن محمد موفقی. کاتب نزیل مصر. محدثی بود سخت بخشنده و نیکوکار و از پدرش ابوالحسین عبدالکریم بن احمد بن ابوجدار الصواف روایت دارد و ابومحمد عبدالعزیز نخشبی از او روایت کرده است. (از لباب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
محمد بن محمد موفقی. کاتب نزیل مصر. محدثی بود سخت بخشنده و نیکوکار و از پدرش ابوالحسین عبدالکریم بن احمد بن ابوجدار الصواف روایت دارد و ابومحمد عبدالعزیز نخشبی از او روایت کرده است. (از لباب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
وافر و فراوان و بسیار افزون. (ناظم الاطباء). زیاد کرده شده و بسیار کرده شده. (غیاث) : نصرت نثار عید برافشاند کز عراق شاه مظفر آمد و جاه موفرش. خاقانی. هرچند کان عطای موفا شگرف بود دانند کاین ثنای موفرنکوتر است. خاقانی. شاه ایرانیان مظفر از اوست جاه سلجوقیان موفر از اوست. خاقانی. - موفر داشتن، وافر و افزون داشتن: مثال داد تا بر ارباب شکایت موفردارند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 35). ، با توفیر. با افزونی درآمد: خزینه باید که همه وقتی موفر باشد. (گلستان سعدی). رجوع به توفیر شود، چیزی که جمع شدن و فراهم گشتن وی ممکن نباشد. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) شعر موفر، شعری است که خرم آن جایز باشد و خرم کرده نشود. (ناظم الاطباء). شعر موفور. (منتهی الارب). از اجزای وافر است و خرم آن جایز باشد ولی خرم کرده نشود. (از اقرب الموارد)
وافر و فراوان و بسیار افزون. (ناظم الاطباء). زیاد کرده شده و بسیار کرده شده. (غیاث) : نصرت نثار عید برافشاند کز عراق شاه مظفر آمد و جاه موفرش. خاقانی. هرچند کان عطای موفا شگرف بود دانند کاین ثنای موفرنکوتر است. خاقانی. شاه ایرانیان مظفر از اوست جاه سلجوقیان موفر از اوست. خاقانی. - موفر داشتن، وافر و افزون داشتن: مثال داد تا بر ارباب شکایت موفردارند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 35). ، با توفیر. با افزونی درآمد: خزینه باید که همه وقتی موفر باشد. (گلستان سعدی). رجوع به توفیر شود، چیزی که جمع شدن و فراهم گشتن وی ممکن نباشد. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) شعر موفر، شعری است که خَرْم آن جایز باشد و خَرْم کرده نشود. (ناظم الاطباء). شعر موفور. (منتهی الارب). از اجزای وافر است و خَرْم آن جایز باشد ولی خَرْم کرده نشود. (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از ایراء، رجوع به ایراء (مادۀ وری) شود، آنکه آتش برمی آورد از آتشزنه، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، موریه، پیه ناک و استخوان پرمغز گرداننده فربهی شتر را، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب، مادۀ وری)، آن که منضم گرداند دو ستور را و در یک جا علف خوراند، (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از ایراء، رجوع به ایراء (مادۀ وری) شود، آنکه آتش برمی آورد از آتشزنه، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، موریه، پیه ناک و استخوان پرمغز گرداننده فربهی شتر را، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب، مادۀ وری)، آن که منضم گرداند دو ستور را و در یک جا علف خوراند، (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از توریه. بلندکننده و بردارندۀ نگاه از کسی. رجوع به توریه شود، آتش برآورنده از آتش زنه. و رجوع به مؤری شود، پوشندۀ حقیقت چیزی و ظاهر کننده غیر آن. و رجوع به مؤری شود، زشتی جراحت که داروکننده را اندوهگین کند. (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از توریه. بلندکننده و بردارندۀ نگاه از کسی. رجوع به توریه شود، آتش برآورنده از آتش زنه. و رجوع به مؤری شود، پوشندۀ حقیقت چیزی و ظاهر کننده غیر آن. و رجوع به مؤری شود، زشتی جراحت که داروکننده را اندوهگین کند. (از منتهی الارب)
از قدمای شعراست و در ترجمان البلاغۀ رادویانی ابیات زیر از او آمده است: دل دزد و دلربای من آن سعتری پسر کآورد عمر من ز غم هجر خود به سر رسمی نهاد عشقش بر من که سال و ماه شد صبر خودفروش و غم عشق من بخر یا جان به چنگ عشق سپار ومجوی جنگ یا یافه کن تو جان ز دل و دین خود گذر آری که را فروغ دل و جان بود چو تو چاره نباشدش ز غم جان و دردسر. (یادداشت مؤلف)
از قدمای شعراست و در ترجمان البلاغۀ رادویانی ابیات زیر از او آمده است: دل دزد و دلربای من آن سعتری پسر کآورد عمر من ز غم هجر خود به سر رسمی نهاد عشقش بر من که سال و ماه شد صبر خودفروش و غم عشق من بخر یا جان به چنگ عشق سپار ومجوی جنگ یا یافه کن تو جان ز دل و دین خود گذر آری که را فروغ دل و جان بود چو تو چاره نباشدش ز غم جان و دردسر. (یادداشت مؤلف)
ظاهراً از شعرای معاصرچغانیان و غزنویان و فرخی سیستانی بوده. او راست: بگشای به شادی و فرخی ای جان جهان آستین خی کامروز به شادی فرارسید تاج شعرا خواجه فرخی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ظاهراً از شعرای معاصرچغانیان و غزنویان و فرخی سیستانی بوده. او راست: بگشای به شادی و فرخی ای جان جهان آستین خی کامروز به شادی فرارسید تاج شعرا خواجه فرخی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نعت فاعلی از تأریه. سازندۀ آریه یعنی اخیه برای چهارپایان. آنکه اخیه می سازد برای چهارپایان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سازندۀ آتشدان برای آتش. (از منتهی الارب) ، برافروزنده و بسیار مشتعل سازندۀ آتش. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ثابت گرداننده و استوارسازندۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
نعت فاعلی از تأریه. سازندۀ آریه یعنی اخیه برای چهارپایان. آنکه اخیه می سازد برای چهارپایان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سازندۀ آتشدان برای آتش. (از منتهی الارب) ، برافروزنده و بسیار مشتعل سازندۀ آتش. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ثابت گرداننده و استوارسازندۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
شهرکی است (به خراسان) از عمل مرو و کشت و برز آن بر آب رود مرو است. (حدود العالم). قریۀ بزرگی است در طرف نواحی مرو از جهت خوارزم، از این مکان به رمل میروند و نام اولیۀ آن هرمزفره بوده است. (از معجم البلدان)
شهرکی است (به خراسان) از عمل مرو و کشت و برز آن بر آب رود مرو است. (حدود العالم). قریۀ بزرگی است در طرف نواحی مرو از جهت خوارزم، از این مکان به رمل میروند و نام اولیۀ آن هرمزفره بوده است. (از معجم البلدان)