جدول جو
جدول جو

معنی موفر

موفر(مُ وَفْ فَ)
وافر و فراوان و بسیار افزون. (ناظم الاطباء). زیاد کرده شده و بسیار کرده شده. (غیاث) :
نصرت نثار عید برافشاند کز عراق
شاه مظفر آمد و جاه موفرش.
خاقانی.
هرچند کان عطای موفا شگرف بود
دانند کاین ثنای موفرنکوتر است.
خاقانی.
شاه ایرانیان مظفر از اوست
جاه سلجوقیان موفر از اوست.
خاقانی.
- موفر داشتن، وافر و افزون داشتن: مثال داد تا بر ارباب شکایت موفردارند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 35).
، با توفیر. با افزونی درآمد: خزینه باید که همه وقتی موفر باشد. (گلستان سعدی). رجوع به توفیر شود، چیزی که جمع شدن و فراهم گشتن وی ممکن نباشد. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) شعر موفر، شعری است که خرم آن جایز باشد و خرم کرده نشود. (ناظم الاطباء). شعر موفور. (منتهی الارب). از اجزای وافر است و خرم آن جایز باشد ولی خرم کرده نشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا