جدول جو
جدول جو

معنی موظف - جستجوی لغت در جدول جو

موظف
وظیفه دار، وظیفه داده شده، کارمند
تصویری از موظف
تصویر موظف
فرهنگ فارسی عمید
موظف(مُ وَظْ ظِ)
آنکه وظیفه و روزمره به کسی می دهد. (ناظم الاطباء). وظیفه کننده و وظیفه دهنده. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
موظف(مُ وَظْ ظَ)
روزمره کرده شده بر کسی. (از منتهی الارب). وظیفه داده شده. (یادداشت مؤلف). وظیفه کرده شده و وظیفه داده شده. (غیاث) (آنندراج). کسی که به وی روزمره داده می شود. وظیفه خوار. (ناظم الاطباء). مقرری بگیر. آنکه از پادشاه یا دولت وظیفه گیرد. مستمری گیر. وظیفه خوار. صاحب وظیفه.
- موظف شدن، از پادشاه یا دولت وظیفه و مستمری گرفتن. (از یادداشت مؤلف).
- موظف کردن، وظیفه بگیر ساختن.
- موظف گشتن (یا گردیدن) ، موظف شدن. وظیفه ای را به عهده گرفتن. مکلف گشتن: هر روز او را دو غوک موظف گشت. (کلیله و دمنه).
، وظیفه دار. (ناظم الاطباء). آنکه وظیفه و مسؤلیتی برعهدۀ او واگذار شده است. مسؤول. مکلف. ملزم. (یادداشت مؤلف) : اگرتعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار... به مطبخ ملک فرستیم. (کلیله و دمنه).
- موظف شدن، مکلف شدن. ملزم گشتن. وظیفه دار و مسؤول گردیدن: فلان موظف شد این کار را انجام بدهد. وظیفه ای به عهده گرفتن. (از یادداشت مؤلف).
- موظف کردن، وظیفه دار کردن. مکلف ساختن. انجام کاری را به عهدۀ کسی واگذاشتن و قبولاندن او را
لغت نامه دهخدا
موظف
وظیفه داده شده، مقرری بگیر
تصویری از موظف
تصویر موظف
فرهنگ لغت هوشیار
موظف((مُ ظَّ))
وظیفه دار، وظیفه داده شده
تصویری از موظف
تصویر موظف
فرهنگ فارسی معین
موظف
مسئول، مقید، مکلف، وظیفه دار، مواجب بگیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مولف
تصویر مولف
کسی که مطالب کتابی را گردآورده باشد، تالیف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقف
تصویر موقف
محل وقوف، جای ایستادن، ایستگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولف
تصویر مولف
نوشته ای که مطالبی در آن گردآوری شده، تالیف شده
فرهنگ فارسی عمید
گرد آمد فراهم آمده، نوشته ماتیکان، در آمیزه زبانزد فرزانی، یکی از شیوه های دبیره کنونی فارسی و تازی گرد آورنده فراهم آورنده، نویسنده فراهم آوردنده گرد کننده، آنکه مطالبی در یک یا چند موضوع فراهم آورد و کتاب یا رساله سازد، جمع مولفین: رسمی قدیم است وعهدی بعید تا این رسم معهود ومسلوک است که مولف و مصنف در تشبیب سخن و دیباجه کتاب طرفی از ثنا مخدوم و شمتی از دعا ممدوح اظهار کند. تالیف کننده کامل کننده، جمع کننده، نویسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصف
تصویر موصف
زابیده (وصف شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقف
تصویر موقف
جای ایستادن، توقفگاه، محل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقف
تصویر موقف
((مَ قِ))
جای ایستادن، جای درنگ کردن، جمع مواقف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولف
تصویر مولف
گردآورنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مولف
تصویر مولف
Conductor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مولف
تصویر مولف
conducteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مولف
تصویر مولف
konduktor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مولف
تصویر مولف
ผู้กำกับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مولف
تصویر مولف
kiongozi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مولف
تصویر مولف
מנצח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مولف
تصویر مولف
指揮者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مولف
تصویر مولف
指挥
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مولف
تصویر مولف
지휘자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مولف
تصویر مولف
дирижер
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مولف
تصویر مولف
পরিচালনাকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مولف
تصویر مولف
संगीत निर्देशक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مولف
تصویر مولف
direttore d'orchestra
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مولف
تصویر مولف
conductor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مولف
تصویر مولف
Dirigent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مولف
تصویر مولف
dirigent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مولف
تصویر مولف
диригент
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مولف
تصویر مولف
dyrygent
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مولف
تصویر مولف
condutor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مولف
تصویر مولف
موسیقار
دیکشنری فارسی به اردو