روزمره کرده شده بر کسی. (از منتهی الارب). وظیفه داده شده. (یادداشت مؤلف). وظیفه کرده شده و وظیفه داده شده. (غیاث) (آنندراج). کسی که به وی روزمره داده می شود. وظیفه خوار. (ناظم الاطباء). مقرری بگیر. آنکه از پادشاه یا دولت وظیفه گیرد. مستمری گیر. وظیفه خوار. صاحب وظیفه. - موظف شدن، از پادشاه یا دولت وظیفه و مستمری گرفتن. (از یادداشت مؤلف). - موظف کردن، وظیفه بگیر ساختن. - موظف گشتن (یا گردیدن) ، موظف شدن. وظیفه ای را به عهده گرفتن. مکلف گشتن: هر روز او را دو غوک موظف گشت. (کلیله و دمنه). ، وظیفه دار. (ناظم الاطباء). آنکه وظیفه و مسؤلیتی برعهدۀ او واگذار شده است. مسؤول. مکلف. ملزم. (یادداشت مؤلف) : اگرتعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار... به مطبخ ملک فرستیم. (کلیله و دمنه). - موظف شدن، مکلف شدن. ملزم گشتن. وظیفه دار و مسؤول گردیدن: فلان موظف شد این کار را انجام بدهد. وظیفه ای به عهده گرفتن. (از یادداشت مؤلف). - موظف کردن، وظیفه دار کردن. مکلف ساختن. انجام کاری را به عهدۀ کسی واگذاشتن و قبولاندن او را