جدول جو
جدول جو

معنی موصف - جستجوی لغت در جدول جو

موصف
(مُ وَصْ صَ)
توصیف کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موصف
زابیده (وصف شده)
تصویری از موصف
تصویر موصف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موصی
تصویر موصی
کسی که به او وصیت و سفارش شده، وصیت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولف
تصویر مولف
کسی که مطالب کتابی را گردآورده باشد، تالیف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصف
تصویر منصف
دو نیمه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصل
تصویر موصل
رساننده، آنکه چیزی را به دست کسی یا چیز دیگر می رساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصوف
تصویر موصوف
وصف شده، ستوده شده، در دستور زبان علوم ادبی کسی یا چیزی که دارای صفتی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصل
تصویر موصل
در بدیع شعری که تمام حروف یک مصراع یا بیت آن قابل اتصال باشد و بتوان آن ها را سر هم نوشت، متصل الحروف، پیوسته، متصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقف
تصویر موقف
محل وقوف، جای ایستادن، ایستگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موظف
تصویر موظف
وظیفه دار، وظیفه داده شده، کارمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصف
تصویر منصف
داد دهنده، آنکه به عدل و داد رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصف
تصویر متصف
چیزی یا کسی که دارای صفتی است، دارندۀ صفتی، وصف شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولف
تصویر مولف
نوشته ای که مطالبی در آن گردآوری شده، تالیف شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصد
تصویر موصد
در بند بندی
فرهنگ لغت هوشیار
داد مند نیمه راه، پیشیار چاکر انصاف دهنده داد دهنده. دو نیمه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موظف
تصویر موظف
وظیفه داده شده، مقرری بگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقف
تصویر موقف
جای ایستادن، توقفگاه، محل
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آمد فراهم آمده، نوشته ماتیکان، در آمیزه زبانزد فرزانی، یکی از شیوه های دبیره کنونی فارسی و تازی گرد آورنده فراهم آورنده، نویسنده فراهم آوردنده گرد کننده، آنکه مطالبی در یک یا چند موضوع فراهم آورد و کتاب یا رساله سازد، جمع مولفین: رسمی قدیم است وعهدی بعید تا این رسم معهود ومسلوک است که مولف و مصنف در تشبیب سخن و دیباجه کتاب طرفی از ثنا مخدوم و شمتی از دعا ممدوح اظهار کند. تالیف کننده کامل کننده، جمع کننده، نویسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصوف
تصویر موصوف
صفت کرده شده، وصف و بیان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصل
تصویر موصل
جای پیوند چیزی بچیزی، جای رسیدن و مکان وصول، میان ران و سرین شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصی
تصویر موصی
وصیت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصف
تصویر متصف
توصیف شده و دارنده صفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوصف
تصویر قوصف
چادرچارگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصف
تصویر متصف
((مُ تَّ ص))
دارنده صفتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقف
تصویر موقف
((مَ قِ))
جای ایستادن، جای درنگ کردن، جمع مواقف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موظف
تصویر موظف
((مُ ظَّ))
وظیفه دار، وظیفه داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موصی
تصویر موصی
((ص))
وصیت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موصی
تصویر موصی
((صا))
کسی که به او وصیت و سفارش شده، وصیت کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موصوف
تصویر موصوف
((مُ))
وصف شده، تعریف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موصل
تصویر موصل
((ص))
رساننده، پیوند دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موصل
تصویر موصل
((مُ وَ صَّ))
پیوند کرده شده، وصل شده، آن است که همه حروف یک مصراع یا یک بیت را بتوان به هم متصل کرد و سر هم نوشت، متصل الحروف، مقابل مقطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصف
تصویر منصف
((مُ ص))
انصاف دهنده، عادل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصف
تصویر منصف
دادمند، دادور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مولف
تصویر مولف
گردآورنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مولف
تصویر مولف
Conductor
دیکشنری فارسی به انگلیسی