جدول جو
جدول جو

معنی موسیر - جستجوی لغت در جدول جو

موسیر
گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیر کوهی، سیر صحرایی، سقوردیون، اسقوردیون، اشقردیون، ثوم برّی، بلبوس، سیر مو
تصویری از موسیر
تصویر موسیر
فرهنگ فارسی عمید
موسیر
سیری است که ترشی و آچار سازند از آن، سیر کوهی، ثوم بری، حافظالاجساد، سیر صحرایی، سیر مو، ثوم الحیه، (از یادداشت مؤلف)، اسم فارسی بصل الزیز است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، سیری است کوهی که از آن آچار سازند و در سرکه پرورند و با طعام خورند و آن را کلاسیر نیز گفته اند زیرا که کلا به معنی پشته آمده و به عربی آن را ثوم الحیه و به یونانی سقوردیون خوانند، (از انجمن آرا)، گیاهی است از تیره سوسنی ها شبیه سیر که ریشه اش فقط یک پیاز درشت است، برگهایش باریک و دراز و گلهایش بنفش مایل به قرمزند، گل آذینش خوشۀ ساده است، در حدود 40 گونه از این گیاه شناخته شده که همگی در نواحی معتدل و مناطق بحرالرومی می رویند، برخی از گونه های موسیر را در باغ به عنوان گل زینتی نیز می کارند، پیاز این گیاه خوراکی است و در ترشیها و اغذیه بکار می رود و بویش از سیر کمتراست، در تداول جهت از بین بردن انقباضات دردناک معده و روده تجویز می شود، بصل الزیز، اشقردیون، بلبوس
لغت نامه دهخدا
موسیر
گیاهی است از تیره سوسنی ها شبیه سیر که ریشه اش فقط یک پیاز درشت است. برگهایش باریک و دراز و گلهایش بنفش مایل به قرمزند. گل آذینش خوشه ساده است در حدود 40 گونه از این گیاه شناخته شده که همه در نواحی معتدل و مناطق بحرالرومی میرویند. برخی از گونه های موسیر را در باغ بعنوان گل زینتی نیز میکارند. پیاز این گیاه خوراکی است و در ترشی ها و اغذیه بکار برده میشود و بویش از سیر کمتر است. در تداوی جهت از بین بردن انقباضات دردناک معده و روده تجویز میشود بصل الزیز اشقردیون بلبوس
فرهنگ لغت هوشیار
موسیر
گیاه پایا از تیره سوسنی ها که پیاز آن خوردنی است
تصویری از موسیر
تصویر موسیر
فرهنگ فارسی معین
موسیر
سیرکوهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موسی
تصویر موسی
(پسرانه)
از آب کشیده شده، پسر عمران پیامبر بنی اسرائیل (ص) ، نام امام هفتم شیعیان امام کاظم (ع)، نام پسر عمران پیامبر بنی اسرائیل که در زمان فرعون به دنیا آمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موسر
تصویر موسر
شخص توانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیر
تصویر مسیر
معبر، گذرگاه، راه، جاده، رفتن، روان شدن، سیروگردش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسی
تصویر موسی
تیغ سرتراشی، استره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسیو
تصویر موسیو
آقا به زبان فرانسوی
فرهنگ فارسی عمید
(سا)
در شواهد زیرین بر وزن ’طوسی’ آمده است و مراد همان موسی (موسا) موسی بن عمران است:
موسی ّ زمان را تو یکی شهره عصائی
وانکه نشناسند که حضمان عقلااند.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق، ص 248).
حیدر عصای موسی دور است و تازه روی
اسلام را به موسی دور از عصا شده ست.
ناصرخسرو.
وندر حریر سبز ستبرقها
سیب و بهی چو موسی و هارون است.
ناصرخسرو.
یکی میشی که اکنون می نشاید
مگر موسی پیغمبر شبانت.
ناصرخسرو.
زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت
مآثر ید بیضات دست موسی را.
انوری.
موسی ام کانی انالله یافتم
نور پاک و طور سینا دیده ام.
خاقانی.
کای مادر موسی معانی
فارغ شو و فاقذ فیه فی الیم.
خاقانی.
موسی استاده و گم کرده ز دهشت نعلین
ارنی گفتنش از نور تجلا شنوند.
خاقانی.
موسی و سامری شود گاو و بره بپرورد
آب خضر برآورد آینۀ سکندری.
خاقانی.
یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون
چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر.
خاقانی.
چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجتست
کاتش زنه به وادی ایمن درآورم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 242).
چون بود سیمرغ جانش آشکار
موسی از دهشت شود موسیجه وار.
عطار.
ور نه کی کردی به یک چوبی هنر
موسیی فرعون رازیر و زبر.
مولوی.
حس خشکی دید کز خشکی بزاد
موسی جان پای در دریا نهاد.
مولوی.
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند.
مولوی.
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد.
سعدی.
- موسی بره گیر، کنایه از آفتاب است به برج حمل، چنانکه سلیمان ماهی گیر، بودن اوست به برج حوت. (انجمن آرا)
ابن جعفر بن محمد باقر کرمانشاهی الاصل حائری المنشاء و المسکن. از فقهای امامی شیعه بود و در سال 1340 هجری قمری در حائر (حسینی) درگذشت. او راست: ’تحقیق الاحکام’ در فقه. (از اعلام زرکلی ج 8 چ 2 ص 270). و رجوع به الذریعه ج 3 ص 481 و نیز رجوع به موسی بن یسار شود
نوادۀ بایدوخان (694 هجری قمری) و یازدهمین از ایلخانان ایران است که پس از ارپاگاون به سلطنت رسیده و از شوال تا 14 ذی الحجه سال 736 هجری قمری سلطنت کرده است. رجوع به تاریخ عمومی ایران از مرحوم عباس اقبال و نیز رجوع به موسی خان شود
ابن ابی عفان، مکنی به ابوفارس ملقب به المتوکل علی الله بیست و یکمین از امرای بنی مرین در مراکش (در سال 786 هجری قمری). (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 50 و معجم الانساب زامباور ص 122 ج 1 شود
ابن اسماعیل منقری تبوذکی، مکنی به ابوسلمه، او را از آن روی تبوذکی گویند که قومی از اهل تبوذک به خانه اش فرود آمدند یا بدان جهت که وی خانه ای در تبوذک خریده بود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ابومسلمه موسی... شود
ابن هارون الاصم ملقب به بنی (ب ن ن ی ی) محدث بود. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سا)
استره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (نصاب الصبیان). ج، مواسی (مؤنث و گاهی مذکر آید). (ناظم الاطباء). حلاق. تیغ. تیغ دلاکی که بدان سر تراشند. عربی استره است که بدان موی سر تراشند. (از غیاث) (از آنندراج) :
به موسی ̍ کهن عمر کوته امید
سرش کرد چون دست موسی سپید.
سعدی (بوستان).
، طرف اعلای خود آهنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سی ی)
منسوب به موسی ̍. (منتهی الارب). ج، موسون ، موسون . (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام ایل کرداز طوایف پشتکوه. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 71)
لغت نامه دهخدا
(صَ کَ)
رفتن. سیر. مسیره. سیروره. تسیار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مصدر میمی است به معنی رفتن و سیر کردن. (آنندراج) (غیاث). رفتن. (دهار) (تاج المصادر) :
ایا مراد تو مقصود آسمان ز مدار
و یا رضای تو مطلوب اختران ز مسیر.
امیرمعزی.
گفت نامی که ز هولش ای بصیر
هفت گردون بازماند از مسیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی یخ آمده و مسیریدیعنی یخ بست. (آنندراج) (انجمن آرا). مسر. نیز به همین معنی است، و این جای مسر است یعنی سرد است و بعضی بجای ’م’ ’هاء’ دانسته اند، یعنی ’هسر’ و رشیدی گفته به ’م’ اصح خواهد بود. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قصبه ای از دهستان آبشار بخش شادکان شهرستان خرمشهر، در 4هزارگزی جنوب شرقی شادکان. دشت، گرمسیر و مالاریائی. سکنۀ آن 1097تن و آب آن از رود خانه جراحی و محصول آن غلات، برنج، خرما و شغل اهالی زراعت، تربیت و غرس نخل و حشم داری و صنایع دستی آنان حصیربافی است. ساکنان آن از طایفۀ دریس میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ)
جامۀ باخطها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ خطدار. (ناظم الاطباء) ، حلوائی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قسمی از حلوا، سفر، جای مشهور و خوشنمائی که سزاوار است شخص مسافر در تفحص و تجسس و تماشای آن برآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
توانگر و فراخ دست. ج، میاسر، موسرون. (منتهی الارب، مادۀ ی س ر) (ناظم الاطباء). توانگر. (آنندراج) (دهار). فراخ روزی. مقابل معسر. (یادداشت مؤلف). موسع. ج، موسرون. (مهذب الاسماء) ، میانه حال. (یادداشت مؤلف) ، آن زن که آسان زاید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ماهی زهره، سم السمک، و آن گیاهی است بوصیر و بترکی سقرقویروتی گویند، (یادداشت بخط مؤلف)، و رجوع به بوصیرا و قلومس شود
امکان، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
گیرندۀ مو، آنچه بدان موی از نوک قلم و غیره بگیرند و آن از اسباب میز تحریر است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بواسیر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
حدید است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
کسی که مایل و شایق باشد معاشرت زنان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ یُ)
مسیو. آقا. و این لفظ را تعظیماً و احتراماً ماقبل نام کسی آرند. (از آنندراج). و رجوع به مسیو شود، در تداول عوام مطلق فرنگی و نیز ارامنه و آسوریان را گویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از موسی
تصویر موسی
استره تیغ آرایشگر تیغ سلمانی استره
فرهنگ لغت هوشیار
جای رفتن، معبر، جاده، محل عبور، گذرگاه، مدار، سیرگاه، جای عبور و حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسیو
تصویر موسیو
سرپرست، آقا، ارباب، (کلمه فرانسوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسر
تصویر موسر
فراخ روزی، توانگر، میانه حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسیو
تصویر موسیو
((یُ))
آقا، سرپرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موسر
تصویر موسر
((س))
توانگر، غنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موسی
تصویر موسی
((سا))
تیغ سلمانی، استره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیر
تصویر مسیر
((مَ))
رفتن، روان شدن، محل عبور، جای رفت و آمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسیر
تصویر مسیر
راه، گذرگاه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی جنگلی در کنار جاده مالرو کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی