جدول جو
جدول جو

معنی موخف - جستجوی لغت در جدول جو

موخف(خِ)
گول بدان جهت که پلیدی خود را می زند چنانکه خطمی زده می شود. (منتهی الارب). گول و احمق. (ناظم الاطباء) ، یک نوع طعامی که کشک را ساییده و در آب شورانیده و روغن بر آن ریخته خورند. کال جوش. (ناظم الاطباء). طعامی است که پینو را ساییده در آب شورانیده روغن یا چربش تنک بر آن ریزند، خرما که در مسکه انداخته خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمای در مسکه انداخته. (ناظم الاطباء) ، آب گل آلوده، بافندۀ چادر خز و یا صوف، گلیم چهارگوشۀ ستبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پزندۀ نان. نانوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخوف
تصویر مخوف
ترسناک، ترس آور، خوفناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقف
تصویر موقف
محل وقوف، جای ایستادن، ایستگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موظف
تصویر موظف
وظیفه دار، وظیفه داده شده، کارمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موخر
تصویر موخر
درآخرآمده، آخرین، پایانی، آخر، بازپسین، پسین، اخیر، واپسین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولف
تصویر مولف
نوشته ای که مطالبی در آن گردآوری شده، تالیف شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولف
تصویر مولف
کسی که مطالب کتابی را گردآورده باشد، تالیف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
راه بیمناک، خوفناک، ترسیده، خطرناک، هولناک، مهیب، سهمگین و پربیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصف
تصویر موصف
زابیده (وصف شده)
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آمد فراهم آمده، نوشته ماتیکان، در آمیزه زبانزد فرزانی، یکی از شیوه های دبیره کنونی فارسی و تازی گرد آورنده فراهم آورنده، نویسنده فراهم آوردنده گرد کننده، آنکه مطالبی در یک یا چند موضوع فراهم آورد و کتاب یا رساله سازد، جمع مولفین: رسمی قدیم است وعهدی بعید تا این رسم معهود ومسلوک است که مولف و مصنف در تشبیب سخن و دیباجه کتاب طرفی از ثنا مخدوم و شمتی از دعا ممدوح اظهار کند. تالیف کننده کامل کننده، جمع کننده، نویسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقف
تصویر موقف
جای ایستادن، توقفگاه، محل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موظف
تصویر موظف
وظیفه داده شده، مقرری بگیر
فرهنگ لغت هوشیار
پشت واپس، پس افتاده وامانده عقب افتاده، واحدی که در عقب عمده قوی جای دارد موخره الجیش عقبدار. آنکه پس از دیگری است، واپس داشته شده، مقابل مقدم، دنباله چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موخذ
تصویر موخذ
موآخذه شده، معاقب، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقف
تصویر موقف
((مَ قِ))
جای ایستادن، جای درنگ کردن، جمع مواقف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موظف
تصویر موظف
((مُ ظَّ))
وظیفه دار، وظیفه داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
((مَ))
ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مولف
تصویر مولف
گردآورنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مولف
تصویر مولف
Conductor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مولف
تصویر مولف
conducteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مولف
تصویر مولف
指挥
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مولف
تصویر مولف
지휘자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مولف
تصویر مولف
konduktor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مولف
تصویر مولف
পরিচালনাকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مولف
تصویر مولف
संगीत निर्देशक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مولف
تصویر مولف
conductor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مولف
تصویر مولف
direttore d'orchestra
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مولف
تصویر مولف
Dirigent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مولف
تصویر مولف
dirigent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مولف
تصویر مولف
диригент
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مولف
تصویر مولف
дирижер
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مولف
تصویر مولف
dyrygent
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مولف
تصویر مولف
condutor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مولف
تصویر مولف
指揮者
دیکشنری فارسی به ژاپنی