جدول جو
جدول جو

معنی موخ - جستجوی لغت در جدول جو

موخ
(عَ رَ)
فرونشستن خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماخ
تصویر ماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سخندانی پیر و مرزبان هری و از راویان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موخر
تصویر موخر
درآخرآمده، آخرین، پایانی، آخر، بازپسین، پسین، اخیر، واپسین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موخوره
تصویر موخوره
عارضۀ دوشاخه شدن انتهای مو بر اثر خشکی، عوامل طبیعی یا کمبود مواد سازندۀ مو
فرهنگ فارسی عمید
(صَ)
حیوان که گوش خفته دارد چون مرغ و ماهی و مار. مقابل اذون. حیوان که لالۀ گوش بلند ندارد و آن تمام طیور باشد مقابل اذون: کل صموخ بیوض و کل اذون ولود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَخْ خی یَ)
مؤنث مؤخی. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤخی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مبتلا به تخمه. (ناظم الاطباء). تخمه زده گردیده. (آنندراج). و رجوع به موخومه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از وخط. مجروح شده با نوک شمشیر. (ناظم الاطباء) ، آمیخته موی و دوموی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد آمیخته موی و دوموی. (ناظم الاطباء). آن که سفیدی در موی وی پدید آمده بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ / رِ)
بیماریی در موی گیسو و محاسن و بروت که سر آن دو شاخ شود و ریختن گیرد. مرضی در موی که سر آن دو شقه کند و بریزاند. بیماریی است در موی که سر آن دو شقه شود و بریزد و دو شاخ شدن موی را عرب تمریط گوید. (یادداشت مؤلف) ، جرثومه و میکربی که مایۀ فساد و ریختن موی شود. (یادداشت مؤلف) ، داءالثعلب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ مَ)
زمین وخیمه. (منتهی الارب). ارض موخمه، زمینی که گیاهش ناسازوار و ناگوارنده باشد. (ناظم الاطباء) ، طعامی که تخمه آرد. (آنندراج). متخمه. (منتهی الارب، مادۀ وخ م)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مفازه شموخ، بیابان دور و دوراطراف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
شمخ است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلند شدن کوه. (منتهی الارب) (آنندراج). بلند شدن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 62) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به شمخ شود، تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تکبر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
ارض موخومه، زمین وخیمه. و رجوع به موخمه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
بلندی. ارتفاع. (یادداشت مؤلف). تشامخ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
عقبه زموخ، عقبۀ دور و دراز و سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زمخ شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آن که موی به رنگ ثمر خرما دارد. (یادداشت مؤلف). سرخ اندکی متمایل به سیاه شفاف
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
آن که موی به رنگ خاکستر دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری چاه بهار با 400 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. ساکنان آن از طایفۀ شیرانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
گول بدان جهت که پلیدی خود را می زند چنانکه خطمی زده می شود. (منتهی الارب). گول و احمق. (ناظم الاطباء) ، یک نوع طعامی که کشک را ساییده و در آب شورانیده و روغن بر آن ریخته خورند. کال جوش. (ناظم الاطباء). طعامی است که پینو را ساییده در آب شورانیده روغن یا چربش تنک بر آن ریزند، خرما که در مسکه انداخته خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمای در مسکه انداخته. (ناظم الاطباء) ، آب گل آلوده، بافندۀ چادر خز و یا صوف، گلیم چهارگوشۀ ستبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پزندۀ نان. نانوا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع در 96 هزارگزی شمال باختری مشهد با 846 تن جمعیت آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوخ
تصویر دوخ
خواری، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
پس انداختن به واپس انداختن، سپس آوردن عقب انداختن سپس آوردن: و اگر یک سبب بروتد مقرون مقدم داری و یکی موخر فاعلاتن آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موخرات
تصویر موخرات
جمع موخره
فرهنگ لغت هوشیار
موخره در فارسی مونث موخر: به واپس انداخته پس انداخته، پایانه پایانگفت رو در روی پیشگفتار یا سر آغاز مونث موخر: عقب انداخته، پایان کتاب یا رساله مقابل مقدمه
فرهنگ لغت هوشیار
گرازیدن (به تکبر راه رفتن و تکبر رورزیدن)، بلندی در کوه بیابان دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موخذ
تصویر موخذ
موآخذه شده، معاقب، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
پشت واپس، پس افتاده وامانده عقب افتاده، واحدی که در عقب عمده قوی جای دارد موخره الجیش عقبدار. آنکه پس از دیگری است، واپس داشته شده، مقابل مقدم، دنباله چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روخ
تصویر روخ
گیاهی است بدون برگ و بار که در میان آب روید و از آن حصیر بافند
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ رِ))
آفتی است که در موهای سر افتد و موجب شقه و نیمه شدن طولی تارهای مو شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موخرین
تصویر موخرین
پسینیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مورخ
تصویر مورخ
هنگامه، گذشته نگار، کهن نگار، تاریخدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موج
تصویر موج
خیزاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوخ
تصویر شوخ
بذله گو
فرهنگ واژه فارسی سره
پسین، تازه، جدید
متضاد: اقدم، سابق، قبلی، قدیم، مقدم، نخستین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پایان (کتاب، رساله) ، عقب انداخته
متضاد: مقدمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد