جدول جو
جدول جو

معنی موحول - جستجوی لغت در جدول جو

موحول
(مَ)
در گل مانده. اصبح فی ما دهاه کالحمار الموحول. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موحل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موچول
تصویر موچول
کوچک و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مومول
تصویر مومول
مرضی که در چشم پیدا می شود، برای مثال تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها / تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان (عسجدی - ۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موکول
تصویر موکول
واگذار شده، سپرده شده، وابسته به دیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحول
تصویر منحول
ویژگی سخن یا شعری که به دروغ به خود نسبت بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصول
تصویر موصول
چیزی که به چیز دیگر پیوسته شده، وصل شده، پیوند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحول
تصویر متحول
دگرگون شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکحول
تصویر مکحول
سرمه کشیده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نعت مفعولی از سحل. رجوع به سحل شود، حقیر کوچک و صغیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای برابر و فراخ. (منتهی الارب). مکان مستوی واسع. (اقرب الموارد) ، رسن یک تاب داده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وِ)
گردنده. دیگرگون شونده. متبدل. جابه جاشونده. و رجوع به تحول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وَ)
محل تحول. مکان انتقال. (فرهنگ فارسی معین) : آن انتقال فرخ بود، این نزول مبارک باد... زمین این متحول منبت لاّلی دولتی تازه و مسقط سلالۀ سعادتی نو باشد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). و رجوع به تحول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بعیر مرحول، شتر پالان نهاده. (منتهی الارب). که رحل بر او نهاده اند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج) ، آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج) ، آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود، تفسیرکننده خواب
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رسیده و چسبیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). موصول. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای بسیاروحش. (ناظم الاطباء). رجوع به موحوشه شود
لغت نامه دهخدا
از اتباع کوچول، کوچک: کوچول موچول، نامی است که به مردان و زنان هر دو (بیشتر به زنان) اطلاق می شود، (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
موبوله. زمین باران بزرگ قطره رسیده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به موبوله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
تأویل شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مومول
تصویر مومول
علتی که در چشم پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکحول
تصویر مکحول
سرمه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحول
تصویر منحول
چامه دزد سخن یا شعر دیگری که بخود بر بسته باشند: (غرر سحر ستانید که خاقانی راست ژاژ منحول بدزدان غرر باز دهید،) (خاقانی. سج. 166)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصول
تصویر موصول
پیوسته شده به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موکول
تصویر موکول
بدیگری سپرده، واگذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موچول
تصویر موچول
کوچک: (کوچول موچول)، نامی است که به مردان و زنان اطلاق شود و بیشتر به زنان اطلاق کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصول
تصویر موصول
((مُ))
وصل شده، پیوند شده، از نظر دستوری کلمه ای است که قسمتی از جمله را به قسمت دیگر می پیوندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول
تصویر متحول
((مُ تَ حَ وَّ))
محل تحول، مکان انتقال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مومول
تصویر مومول
بیماری درد چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول
تصویر متحول
دیگرگون شونده، جابه جا شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکحول
تصویر مکحول
((مَ))
سرمه کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحول
تصویر منحول
((مَ))
سخن یا شعری که از دیگری باشد و به خود نسبت دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موچول
تصویر موچول
کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موکول
تصویر موکول
((مُ))
واگذار شده، سپرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحول
تصویر متحول
دگرگون
فرهنگ واژه فارسی سره
محیط زیست
دیکشنری اردو به فارسی