سرمه سا. (غیاث) (آنندراج). سرمه کشیده. (ناظم الاطباء). سرمه کرده. به سرمه کرده. سرمه کشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خمار در سر و دستش به خون هشیاران خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول. سعدی. قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول. حافظ. ، آن که چشم او را میل کشیده باشند کوری را. میل کشیده. نابینا کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ور تشنیک ورتنیده دگر گشته ور تنده دگر کننده، دگر جای تازه جای محل تحول مکان انتقال: ... آن انتقال فرخ بود این نزول مبارک باد خ... زمین این متحول منبت لالی دولتی تازه و مسقط سلاله سعادتی نو باشد، گردنده، دیگر گون شونده متبدل، جابجا شونده