جدول جو
جدول جو

معنی موحوشه - جستجوی لغت در جدول جو

موحوشه(مَ شَ)
زمین بسیاروحش. (منتهی الارب) (آنندراج). موحوش. جای بسیاروحش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روپوشه
تصویر روپوشه
روپوش، روبنده، چادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موخوره
تصویر موخوره
عارضۀ دوشاخه شدن انتهای مو بر اثر خشکی، عوامل طبیعی یا کمبود مواد سازندۀ مو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
زن مرحوم، مرده، درگذشته، آمرزیده شده، مورد مهربانی قرارگرفته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طَ)
تأنیث مسحوط. رجوع به مسحوط و سحط شود، شاه مسحوطه، گوسفند ذبح شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
تأنیث مسحوق. رجوع به مسحوق و سحق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
تأنیث مدهوش. رجوع به مدهوش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَحْحِ شَ)
مؤنث متوحش. و رجوع به متوحش شود
لغت نامه دهخدا
مرطولس. درختی است همانند انار جز آنکه برگش به باریکی موی باشد پیچیده شونده و با رطوبتی که طعم عسل دهد و با بوی تیز و تلخ. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 301)
لغت نامه دهخدا
(شِرْ رَ)
برآغالانیدن بر.، محاوشه از برق، کناره گرفتن از باران برق هر جا که درخشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ شَ / شِ)
که دارای دوپوش (دوپوشش) است. سقفی بر سقفی: اتاق دوپوشه. اتاقی که سقف آن دولا پوشیده شده باشد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ شَ /شِ)
بستو که دو دسته دارد. (یادداشت مؤلف). مرطبان. سفالین کوچک: در خواب چنین دیدم که دو گوشه جغرات آوردند. (انیس الطالبین بخاری). حضرت خواجه با من این خواب می گزارد که خادمه دو گوشۀ جغرات آورد. (انیس الطالبین بخاری) ، هر ظرفی که دو دسته داشته باشد:
گویدکایدون نماند جای نیوشه
در فکند سرخ مل به رطل دوگوشه.
منوچهری.
، هر چیز که دو پیش آمدگی داشته باشد و به کنجی و زاویه ای منتهی شود:
اگر به چرخ بر از چرخ او نمونه کنند
نمونه ناطح انوار گردد و اجرام
تنش بخاید شاخ دو شاخۀ ناهید
ز هش بمالد گوش دو گوشۀ بهرام.
(از سندبادنامه ص 12)
لغت نامه دهخدا
(مَرَ)
تأنیث مسحور. رجوع به مسحور و سحر شود، عنز مسحوره، کم شیر، أرض مسحوره، که در آن گیاه نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای بسیاروحش. (ناظم الاطباء). رجوع به موحوشه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ شَ / شِ)
موحش. وحشت انگیز و هولناک و هرآنچه سبب ترس گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به موحش و موحشه شود، هرآنچه سبب اندوه و ملالت گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ شَ)
تأنیت موحش. (از یادداشت مؤلف). رجوع به موحش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصحوبه
تصویر مصحوبه
مونث مصحوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروشه
تصویر مفروشه
مونث مفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روپوشه
تصویر روپوشه
روبنده چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوحشه
تصویر متوحشه
مونث متوحش
فرهنگ لغت هوشیار
مرحومه در فارسی مونث مرحوم: آمرزیده نیکیاد درگذشته مونث مرحوم امت مرحومه (مسلمانان) جمع مرحومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدهوشه
تصویر مدهوشه
مدهوشه در فارسی مونث مدهوش بنگرید به مدهوش مونث مدهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحوقه
تصویر مسحوقه
مونث مسحوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحوره
تصویر مسحوره
مونث مسحور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجوحه
تصویر موجوحه
مونث مرجوح، جمع مرجوحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجوده
تصویر موجوده
هرچیز حاضر، موجوده، علتهایی که وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوشه
تصویر منقوشه
منقوشه در فارسی: ریز شکستگی: در استخوان ها مونث منقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موحشه
تصویر موحشه
مونث موحش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحوسه
تصویر منحوسه
مونث منحوس، جمع منحوسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحوله
تصویر منحوله
مونث منحول، جمع منحولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحونه
تصویر ملحونه
ملحونه در فارسی مونث ملحون: آهنگین مونث ملحون، جمع ملحونات
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ رِ))
آفتی است که در موهای سر افتد و موجب شقه و نیمه شدن طولی تارهای مو شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
((مَ مِ یا مَ))
مؤنث مرحوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روپوشه
تصویر روپوشه
((ش))
چادر، روبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
زنده یاد، شادروان
فرهنگ واژه فارسی سره