جدول جو
جدول جو

معنی موجه - جستجوی لغت در جدول جو

موجه
یک موج، موج
تصویری از موجه
تصویر موجه
فرهنگ فارسی عمید
موجه
کلام یا عذری که با دلیل و برهان پسندیده باشد، خوب، پسندیده، جاه و مقام
تصویری از موجه
تصویر موجه
فرهنگ فارسی عمید
موجه
(جَ)
در اصطلاح پزشکی، پژند. قثابری. برغست. آطریلال. قازایاغی. غازیاغی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
موجه
(مَ جَ)
واحد موج، یعنی یک کوهۀ آب. ج، موجات. یکی موج. (منتهی الارب). ج، امواج. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود.
- موجهالشباب، آغاز جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موجه
(جِهْ)
موجّه . آنکه بزرگ و باقدر میگرداند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موجه
(مُ وَجْ جَهْ)
صاحب جاه و وقار. (منتهی الارب، مادۀ وج ه) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، چادر و گلیم دورخه. (منتهی الارب) (آنندراج). چادر وگلیم دورویه. (ناظم الاطباء) ، دوروی: گل موجه، گل دوروی. (از یادداشت مؤلف) (از مهذب الاسماء). گل رعنا. گل قحبه. (یادداشت مؤلف) :
به جام زرین همچون گل موجه
درونش احمر باشد برونش اصفر.
مسعودسعد.
، آنکه در پشت و سینۀ وی گوژی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شیئی موجه، چیزی که بر یک وتیره و روش باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنچه به سوی او رو کرده شود. (غیاث) ، پسندیده و مقبول و شایسته و مناسب و موافق و باقاعده و موافق قاعده. (ناظم الاطباء). خوب و پسندیده. (غیاث) ، قابل توجیه. قابل قبول. پذیرفتنی. دارای علت و دلیل واقعی. مدلل و توجیه شده. با قاعده. مطابق اصول. برابر مقررات و قواعد: امیر گفت موجه این است کدام کس رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344).
- حجت موجه، دلیل قابل قبول. دلیل روشن و استوار:
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهرۀ تو حجت موجه ماست.
حافظ.
- دلیل موجه، برهانی که قابل قبول و شایستۀ توجیه باشد. دلیل پذیرفتنی و استوار. (از یادداشت مؤلف).
- عذر غیرموجه، عذری که قابل توجیه نیست. عذری که علت و پایۀ استوارو قابل قبولی ندارد. عذر ناموجه. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب عذر موجه شود.
- عذر موجه، عذر قابل قبول. پوزش قابل توجیه و شایان پذیرش. (از یادداشت مؤلف).
- غیبت موجه، غیبتی که عذر پذیرفتنی و علت قابل قبول دارد. غیبت قابل توجیه.
- موجه بودن، قابل قبول بودن. قابل توجیه بودن. مدلل بودن. (از یادداشت مؤلف) :
موجه شمرد او حدیث مرا
به ایزد که هرگز موجه نبود.
مسعودسعد.
- موجه شمردن، اصولی و پذیرفتنی دانستن. قابل توجیه شمردن. قابل قبول دانستن:
موجه شمرد او حدیث مرا
به ایزد که هرگزموجه نبود.
مسعودسعد.
، (اصطلاح بدیعی) صنعتی از صنایع بدیعی. رشید وطواط گوید: پارسی موجه دورویه باشد و این صنعت چنان بود که شاعر ممدوح را به صفتی از صفات حمیده بستاید چنانکه صفتی دیگر از صفات حمیدۀ او را در آن ستایش یاد کرده شود و او را به دو وجه مدح حاصل آید، متنبی گوید:
نهبت من الاعمار مالوحویته
لهنئت الدنیا بانک خالد.
در اول این بیت ممدوح را به شجاعت و کثرت کشتن اعدا ستوده است و در آخر به کمال بزرگی و شرف، چه گفته است: که دنیا را به دوام تو اندر او تهنیت کردندی. مراست:
آن کند تیغ تو به جان عدو
که کند جود تو به کان گهر.
دیگر شاعر راست:
ز نام تو نتوان آفرین گسست چنانک
گسست نتوان از نام دشمنت نفرین.
(از حدائق السحر وطواط)
لغت نامه دهخدا
موجه
(مُ وَجْ جِهْ)
نعت فاعلی از توجیه. آن که چیزی را بر یک روش و وتیره قرار می دهد، آنکه بزرگ و باقدر می گرداند. (ناظم الاطباء). رجوع به موجه شود
لغت نامه دهخدا
موجه
(مَ / مُ جَ / جِ)
موجه. یک موج. یکی موج. کوهۀ آب. خیزابه. خیزاب. آب خیز. آب خیزه. اشترک. شترک. (از یادداشت مؤلف) :
در بحر عشق موجۀ غبغب نخورده اند
دل در درون فکندۀ چاه ذقن نیند.
زلالی (از آنندراج).
حشأالبحر، موجۀ دریا. (منتهی الارب). و رجوع به موج شود.
- موجۀ عرق، کثرت عرق. (از آنندراج) :
ز موجۀ عرق شرم پایمال شدیم
غبار ما نتواند کشید آه در آب.
اسیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موجه
صاحب جاه و مقام
تصویری از موجه
تصویر موجه
فرهنگ لغت هوشیار
موجه
((مُ وَ جَّ هْ))
پسندیده، مقبول، صاحب جاه و مقام
تصویری از موجه
تصویر موجه
فرهنگ فارسی معین
موجه
درست انگاشته، پذیرفتنی
تصویری از موجه
تصویر موجه
فرهنگ واژه فارسی سره
موجه
پذیرفتنی، توجیه پذیر، معقول، منطقی
متضاد: توجیه ناپذیر، ناموجه، معتبر، بااعتبار، صاحب مقام، فهیم، شایسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موزه
تصویر موزه
مکانی که آثار هنری، تاریخی و باستانی در آن نگه داری یا به معرض نمایش عمومی گذارده می شود
چکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توجه
تصویر توجه
رو کردن، روی آوردن، رو گرداندن به طرف چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهجه
تصویر مهجه
خون، خون دل، روح، روان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجه
تصویر محجه
میانۀ راه، وسط راه، راه راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجز
تصویر موجز
مختصر، کوتاه، کلام کوتاه و مختصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجد
تصویر موجد
به وجود آورنده، ایجاد کننده، آفریننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَجْ جَ هََ)
تأنیث موجه. رجوع به موجه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَجْ جَ هََ / هَِ)
موجهه.
- قضیۀ موجهه، قضیه ای است که در آن نسبت محمول به موضوع به کیفیتی مانند ضرورت، دوام، امکان، امتناع و قیدهای دیگر مقید شده باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از توجه
تصویر توجه
روی نهادن، روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجهه
تصویر موجهه
موجهه در فارسی مونث موجه: پذیرفته سزاوار مونث موجه
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای چهار گوش که در زیر بغل جامه دوزند بغلک، پارچه مثلث متساوی الساقین که از تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوجه
تصویر بوجه
به روش به گونه ی
فرهنگ لغت هوشیار
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روجه
تصویر روجه
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
جمع زوج، شویان شوهران مونث زوج: زن همسرمرد زن همسر مرد جمع زوجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوجه
تصویر جوجه
بچه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجه
تصویر اوجه
بزرگتر، با عظمت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواجه
تصویر مواجه
رویارویی، روبرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موجب
تصویر موجب
انگیزه، مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موزه
تصویر موزه
دیرین کده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوجه
تصویر متوجه
روی آور، آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توجه
تصویر توجه
روی آوری، پروا، رویکرد، منید، پرداختن، دریافت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زوجه
تصویر زوجه
همسر
فرهنگ واژه فارسی سره