جدول جو
جدول جو

معنی موجه

موجه((مُ وَ جَّ هْ))
پسندیده، مقبول، صاحب جاه و مقام
تصویری از موجه
تصویر موجه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با موجه

موجه

موجه
کلام یا عذری که با دلیل و برهان پسندیده باشد، خوب، پسندیده، جاه و مقام
موجه
فرهنگ فارسی عمید

موجه

موجه
نعت فاعلی از توجیه. آن که چیزی را بر یک روش و وتیره قرار می دهد، آنکه بزرگ و باقدر می گرداند. (ناظم الاطباء). رجوع به موجِه ْ شود
لغت نامه دهخدا

موجه

موجه
صاحب جاه و وقار. (منتهی الارب، مادۀ وج هَ) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، چادر و گلیم دورخه. (منتهی الارب) (آنندراج). چادر وگلیم دورویه. (ناظم الاطباء) ، دوروی: گل موجه، گل دوروی. (از یادداشت مؤلف) (از مهذب الاسماء). گل رعنا. گل قحبه. (یادداشت مؤلف) :
به جام زرین همچون گل موجه
درونش احمر باشد برونش اصفر.
مسعودسعد.
، آنکه در پشت و سینۀ وی گوژی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شیئی موجه، چیزی که بر یک وتیره و روش باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آنچه به سوی او رو کرده شود. (غیاث) ، پسندیده و مقبول و شایسته و مناسب و موافق و باقاعده و موافق قاعده. (ناظم الاطباء). خوب و پسندیده. (غیاث) ، قابل توجیه. قابل قبول. پذیرفتنی. دارای علت و دلیل واقعی. مدلل و توجیه شده. با قاعده. مطابق اصول. برابر مقررات و قواعد: امیر گفت موجه این است کدام کس رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344).
- حجت موجه، دلیل قابل قبول. دلیل روشن و استوار:
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهرۀ تو حجت موجه ماست.
حافظ.
- دلیل موجه، برهانی که قابل قبول و شایستۀ توجیه باشد. دلیل پذیرفتنی و استوار. (از یادداشت مؤلف).
- عذر غیرموجه، عذری که قابل توجیه نیست. عذری که علت و پایۀ استوارو قابل قبولی ندارد. عذر ناموجه. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب عذر موجه شود.
- عذر موجه، عذر قابل قبول. پوزش قابل توجیه و شایان پذیرش. (از یادداشت مؤلف).
- غیبت موجه، غیبتی که عذر پذیرفتنی و علت قابل قبول دارد. غیبت قابل توجیه.
- موجه بودن، قابل قبول بودن. قابل توجیه بودن. مدلل بودن. (از یادداشت مؤلف) :
موجه شمرد او حدیث مرا
به ایزد که هرگز موجه نبود.
مسعودسعد.
- موجه شمردن، اصولی و پذیرفتنی دانستن. قابل توجیه شمردن. قابل قبول دانستن:
موجه شمرد او حدیث مرا
به ایزد که هرگزموجه نبود.
مسعودسعد.
، (اصطلاح بدیعی) صنعتی از صنایع بدیعی. رشید وطواط گوید: پارسی موجه دورویه باشد و این صنعت چنان بود که شاعر ممدوح را به صفتی از صفات حمیده بستاید چنانکه صفتی دیگر از صفات حمیدۀ او را در آن ستایش یاد کرده شود و او را به دو وجه مدح حاصل آید، متنبی گوید:
نهبت من الاعمار مالوحویته
لهنئت الدنیا بانک خالد.
در اول این بیت ممدوح را به شجاعت و کثرت کشتن اعدا ستوده است و در آخر به کمال بزرگی و شرف، چه گفته است: که دنیا را به دوام تو اندر او تهنیت کردندی. مراست:
آن کند تیغ تو به جان عدو
که کند جود تو به کان گهر.
دیگر شاعر راست:
ز نام تو نتوان آفرین گسست چنانک
گسست نتوان از نام دشمنت نفرین.
(از حدائق السحر وطواط)
لغت نامه دهخدا

موجه

موجه
واحد موج، یعنی یک کوهۀ آب. ج، موجات. یکی موج. (منتهی الارب). ج، امواج. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود.
- موجهالشباب، آغاز جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

موجه

موجه
موجه. یک موج. یکی موج. کوهۀ آب. خیزابه. خیزاب. آب خیز. آب خیزه. اشترک. شترک. (از یادداشت مؤلف) :
در بحر عشق موجۀ غبغب نخورده اند
دل در درون فکندۀ چاه ذقن نیند.
زلالی (از آنندراج).
حشأالبحر، موجۀ دریا. (منتهی الارب). و رجوع به موج شود.
- موجۀ عرق، کثرت عرق. (از آنندراج) :
ز موجۀ عرق شرم پایمال شدیم
غبار ما نتواند کشید آه در آب.
اسیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

موجه

موجه
مُوَجِّه ْ. آنکه بزرگ و باقدر میگرداند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا