- موجب
- انگیزه، مایه
معنی موجب - جستجوی لغت در جدول جو
- موجب
- هرآنچه لازم میگرداند و مقرر میکند و واجب میگرداندو مقرر گرداننده، سبب، دلیل
- موجب ((مُ جِ))
- سبب، باعث، ایجاب کننده
- موجب
- باعث، سبب، انگیزه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
موجبه در فارسی مونث موجب و مایه: درخنیا، کلان گناه، کلان کرفه (کرفه ثواب)، کیود در فرزان مونث موجب، جمع موجبات، گناه بزرگ یاحسنه سترگ که موجب عذاب یا پاداش نیک در آخرت گردد، جمع موجبات. یا قضیه موجبه. قضیه ایست که در آن حکم به ثبوت محمول بر موضوع شود مقابل سالبه و آن یا حملی است مانند: (انسان حیوان است {و یا سلبی است مانند: (انسان جماد نیست) (دستورج 3 ص 363 کشاف 1448)، مقایسه شود با موجبه (موتیف) دو یا سه نغمه است که به ترصیع صور مختلف پیدا میکنند (مجمع الادوار ملحقه - ملحقه - ص 4) بعبارت دیگر آهنگ اصلی در یک قطعه موسیقی را موجبه (موتیف) گویند
مقابل سالبه، در علم منطق ویژگی قضیه ای که در آن به ثبوت محمول بر موضوع حکم می شود، آنچه چیزی را ایجاب کند، ایجاب کننده
مطابق، موافق، برحسب
اریب، اریبانه
فرهیخته
درست انگاشته، پذیرفتنی
واجبتر، لازمتر
واجب ترین، لازم ترین
گروه سواران یا پیادگان، عده ای سوار یا پیاده که در التزام رکاب پادشاه باشند
مهیب، معظم، بزرگ، باشکوه
ادب آموخته، باادب، تربیت شده
ادب آموزنده، تربیت کننده، معلم
مختصر، کوتاه، کلام کوتاه و مختصر
آنچه سر کج داشته باشد، کج، معوج، خمیده
به وجود آورنده، ایجاد کننده، آفریننده
کسی که ملکی را اجاره بدهد، اجاره دهنده، کرایه دهنده
کسی که حالت اعجاب به او دست داده باشد، به شگفتی آمده
به شگفت آورنده، خودبین، خودپسند، خودخواه
به شگفت آورنده، خودبین، خودپسند، خودخواه
در پرده، باز داشته پوشیده پنهان پوشیده شده پنهان: گفت: نیکوتر تفحص کن شب است شخصها در شب زناظر محجب است. (مثنوی) در پرده کرده در حجاب داشته، باز داشته
با شکوه بزرگ، با هیبت، با مهابت
جای شگفت و تعجب
گروهی سواران، گروه سوار یا پیاده که در خدمت سلطان باشند
استوار، محدود
ادب آموزنده ادب آموز تربیت کننده مربی، جمع مودبین. ادب کننده و سرزنش کننده، معلم از ریشه پارسی ادب آموخته ادبدان از ریشه پارسی ادب آموز پرورنده ادب آموخته تربیت یافته: تاکمالی که در او منظور بود او را حاصل شود مانند اسب مودب وباز معلم. . ، جمع مودبین
صاحب جاه و مقام
جمع موجب، انگیزه ها، بایا ها، در فارسی به گونه تک به کار رود و برابر است با بیستگانی ماهانه مزد راستا جمع موجب وظایف و اعمالی که بر شخص واجب باشد مبادرت بانها آنچه واجب شود و لازمه چیزی باشد
واجب گشته، لازم شده
آبگیر مغاک آبگیر، بیمگاه ترسگاه گودالی که در آن آب ایستد، جای ترس و بیم
دردناک، بدرد آورنده، دردآور
وش، گزینه (وش برابر است با خوب و خوش) کوتاه: سخن کوتاه و مختصر (کلام سخن) : (... و یک باب که بر ذکر برزویه طبیب مقصور است و ببزرجمهر منسوب هر چه موجز تر پرداخته شد) (کلیله. مصحح مینوی. 25)
سلاک دهنده (سلاک اجاره) اجاره دهنده کرایه دهنده مقابل مستاجر، جمع موجرین. اجاره دهنده و کرایه دهنده
توانا و قوی شده بعد از ناتوانی و ضعف ایجاد کننده، پدید آورنده