جدول جو
جدول جو

معنی موثوه - جستجوی لغت در جدول جو

موثوه
(مَ ثُوْوَ)
موثوءه. موثیّه. رجوع به موثوءه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موثوق
تصویر موثوق
مورد اعتماد، مورد اطمینان قرارگرفته، کسی که به او اطمینان و اعتماد شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بر روی زده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ جَ)
زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب، مادۀ وث ج) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثِ قَ)
اعتماد و اعتبار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
اعتماد کردن. (آنندراج). ثقه. موثق. رجوع به موثق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَثْ ثَ قَ)
ماده شتر استوارخلقت. (ناظم الاطباء). تأنیث موثق. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موثق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
دست کفته یا معیوب و پیچیده بی شکستگی استخوان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دست کفته یا درداگین. (آنندراج). موثوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
جامۀ نرم رشته و تنک و نرم بافته. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد سست اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رجل موثوخ الخلق، موثّخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
اشکنۀ برهم نهادۀ خلط کرده. (منتهی الارب). اشکنه مخلوط برهم نهاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مستحکم و استوار و ثابت و دارای اعتماد و اعتمادکرده شده. (ناظم الاطباء). استوار. (آنندراج).
- موثوق ٌ به، اعتمادکرده شده به آن. آنکه یا آنچه بدو اعتماد شده است. ثقه شمرده شده: مرجوع الیه در مهمات دولت و موثوق به در رای وتدبیر و تقدیم و تأخیر. (ترجمه تاریخ یمینی ص 386). و این قیاس نیست که موثوق به باشد. (درهالتاج ج 2 ص 153). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- موثق بها، موثوق به. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب قبل شود.
- یاران موثوق بهم، یاران و دوستان وفادار که به یکدیگر اعتماد دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رسیده و چسبیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). موصول. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
زن خوار و ذلیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَثی یَ)
دست معیوب کرده بی شکستگی استخوان و کفیده. (منتهی الارب). دست پیچ خورده بدون شکستگی استخوان. (ناظم الاطباء). رجوع به موثوه و موثوءه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موه. ماهه. (ناظم الاطباء). آب درآمدن در کشتی. (تاج المصادر بیهقی). آب گردیدن در کشتی. (آنندراج). رجوع به موه شود، پدید آمدن آب چاه و بسیار شدن آن. (تاج المصادر بیهقی). آب برآمدن از چاه و بسیارآب گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِهْ)
آه گوینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
موثره در فارسی مونث موثر سهند کار ساز مونث موثر، جمع موثرات. مونث موثر، جمع موثرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موثقه
تصویر موثقه
مونث موثق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موثوق
تصویر موثوق
بنگرید به موثق مورد اطمینان معتمد موثق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موثوق
تصویر موثوق
((مَ یا مُ))
مورد اطمینان، معتمد، موثق
فرهنگ فارسی معین
مطمئن، معتمد، موثق
فرهنگ واژه مترادف متضاد